تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
آمار وب سایت:
ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 24 بهمن 1391
| ماجرای تنبیه یک نفوذی در آسایشگاه تعدادی از بچهها پتویی بر روی سرش انداختند تا کسی را شناسایی نکند و آنقدر او را کتک زدیم و او را لگدمال کردیم و سر و کله او را به طور فجیعی زخمی کردیم و همانطور که زیر پتو بود او را رها کردیم.
اطلاعات
در دوران دفاع مقدس در میان اسرای ایرانی دربند رژیم بعث عراق اسرایی بودند که با در میان گذاشتن اسرای هموطن خود باعث آزار و اذیت بیشتر آنها می شدند.
برچسبها: در, دوران, دفاع, مقدس, ماجرا, تنبیه, یک, نفوذی, آسایشگاه, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 10 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/5
خوشحالی به خاطر چهارتا خمپاره
در منطقه دارخوین یادم هست، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره میخواستند و من رفتم ترتیب آن را دادم تا درست شد، آن وقت ما از شادی در پوست نمیگنجیدیم که توانستیم چند تا خمپاره به بچهها بدهیم.
از جمله توطئههای بنیصدر و عوامل او در تنگنا قرار دادن سپاه به دلیل ورود به جبهههای جنگ، خارج کردن جنگ از حالت کلاسیک و رکود و جذب نیروهای مردمی و بسیج بود. رهبر معظم انقلاب در بخشی از خاطرات خود در کتاب «زندگینامه مقام معظم رهبری» نمونهای از این توطئه اشاره کردند و در آن نقش ایشان در کمک به سپاه برای دریافت تجهیزات دیده میشود. «یکی از دردهای بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهیزات بود و این را دستکم میتوانست تأمین کند، ولی هر بار که اینها برای چیز کوچکی مراجعه میکردند با ترشرویی مواجه میشدند. این را فراموش نمیکنم که گاهی برای تهیه 50 قبضه آر.پی.جی غصهای درست میشد. یعنی وقتی این بچههای سپاه میآمدند که ما فلان جا میخواهیم عملیات کنیم، آر.پی.جی نداریم، میگفتم چند تا میخواهید؟ میگفتند 50 تا، تلفن میکردیم به لشکر 92 اهواز که آقا! آر.پی.جی دارید؟ میگفتند: نه آقا نداریم. تلفن میکردیم به تهران میگفتند نیست و اصلاً امکانات به سختی به اینها داده میشد؛ خمپاره یا فرض کنید تفنگهای انفرادی یا انواع گلولهها و فشنگها را هم به اینها نمیدادند، حالا پشتیبانی توپخانه که هیچ، چون اگر یک وقتی گفته میشد بچههای سپاه دارند میروند جلو توپخانه لشکر آنها را پشتیبانی کند، این اصلاً قابل قبول نبود و اگر هم فرضاً انجام میگرفت، یک معجزه به حساب میآمد و همچنین یک وقتی اگر یکی دو تا خمپارهانداز به سپاه داده میشد، یک حادثه به شمار میرفت که از جمله در همین منطقه دارخوین یادم هست، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره میخواستند و من رفتم ترتیب آن را دادم تا درست شد، آن وقت ما از شادی در پوست نمیگنجیدیم که توانستیم چند تا خمپاره به بچهها بدهیم. حالا شما ببینید در این جنگ با این عظمت چهار قبضه خمپاره چقدر میتواند اثر داشته باشد؟ سپاه در آن وقت انسجام و سازماندهی لازم را نداشت، یعنی آن سپاهی را که شما اکنون میبینید با سپاهی که در سال 59 بود نمیشود مقایسه کرد، برای اینکه اولاً سپاه در آن روز کوچک بود و حالا بزرگ شده است و ثانیاً اینکه سپاه آن وقت ضعیف بود و حالا قوی شده است، لذا اصلاً سپاه آن روز و امروز دو چیز است. بدین معنا که آن روز سپاه یک سازمان رزمی که آماده جنگ باشد را نداشت و اصلاً سازماندهی نداشت، چون اولینبار، ما در اهواز نشستیم و طرح تیپهای سپاه را ریختیم، و در آن جلسهای که به این منظور تشکیل شده بود من هم شرکت کردم، بدین ترتیب که یک عدهای از برادران سپاه از تهران و خود اهواز و از منطقه آنجا جمع بودند و ما را آنجا خواستند، برای اینکه بنشینیم یک فکری برای کارهای جاری بکنیم. من در آنجا چند سؤال را مطرح کردم که در حقیقت سؤالهای من پیشنهاد بود و روی کاغذ نوشتم، پیشنهاد به جای سؤال و در غالب سؤال، یعنی در ظاهر سؤال بود، اما در باطن پیشنهاد، من در آنجا مطالبی مطرح کردم که خلاصهاش این بود، چرا سپاه سازماندهی نمیکند و تیپ تشکیل نمیدهد؟... در آن جلسه من چند پیشنهاد کردم که یکی از پیشنهادها تشکیل یگانهای رزمی و تیپ و گردان بود. البته گردان در شکل یک چیز ناقصی بود اما تیپ نداشت و آن پیشنهادهای خودم را در آن روز بعد از سه چهار سال پیدا کردم و چون چیز جالبی داشت باز هم در خانه نگه داشتیم. یعنی آن روز سپاه اصلاً یک واحد منظمی که بشود در جنگ به او اتکاء کرد و به او یک مأموریتی داد، نبود بلکه یک عده جوانهای علاقهمندی بودند در یک گوشهای از منطقه جنگ که ده بیست نفری میجنگیدند. البته بسیج هم فراوان میآمد، اما سازماندهیشان به این آسانی ممکن نبود. لکن امروز سپاه یک نیروی عظیم مجهز و مسلطی است که هم نیروی زرهی و هم مکانیزه، هم آتش توپخانه و هم ضدهوایی دارد و بالاخره پیشرفتهای جالبی در زمینههای مختلف از لحاظ تکنیکهای پیچیده و جالب در جنگ از قبیل کارهای الکترونیکی و غیره دارد که اگر اینها را بخواهیم بگوییم یکروزه نمیشود، گفت».
برچسبها: خوشحالی, رهبری, خمپاره, خاطرات, دفاع, مقدس, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 1 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/1
نخستین اعزام رهبر معظم انقلاب به جبهه
به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید به اهواز یا دزفول بروم؛ شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال درآوردم.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق که با تشویق و ترغیب استکبار جهانی و حمایت همه جانبه آنان در 31 شهریور 1359 صورت گرفت، فرصت مناسبی برای بارور شدن استعدادهای جوانان و رشد معنویت و ایمان و باورهای عمیق دینی در آنان فراهم آمد. جبهههای جنگ، دانشگاه عظیم پرورش انسانهای مخلص و با تقوا و شجاع و حسینی شد؛ جنگ برای روحانیت نیز فرصت مساعدی را فراهم آورد تا هم خود از قبل آن بهرههای معنوی برگیرند و هم انقلاب را ریشهدار کرده به جوانان و جهانیان معرفی کنند. آیتالله خامنهای در سمت نماینده امام در شورای عالی دفاع از این فرصت بسیار بهره گرفتند. معظمله خوشحالی خود را از پوشیدن لباس رزم و حضور در میدانهای جهاد و دفاع در میان رزمندگان اسلام این گونه بیان میفرمایند: «اول جنگ، وقتی که هفت، هشت، ده روزی گذشت، دیدم که هر چه خبر میآید، یأسآور است؛ البته، من نماینده امام در شورای عالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم؛ دیدم که از من کاری برنمیآید، دلم هم میجوشد و اصلاً نمیتوانم صبر کنم. با دغدغه کامل، خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما میگفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید. من به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید، من به اهواز و یا دزفول بروم، شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم، که گویی بال درآوردم. مرحوم چمران هم در آنجا نشسته بود، گفت: پس به من هم اجازه بدهید، تا به جبهه بروم. ایشان گفتند، شما هم بروید... یک روز عصر، با مرحوم چمران راه افتادیم. اوایل شب به اهواز رسیدیم. همان شب اول که رفتیم، گروه کوچکی درست شد. قرار شد که اینها بروند، آرپیجی و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن، شبیخون بزنند... ما هر شب، همین عملیات را میرفتیم». منبع: زندگینامه مقام معظم رهبری برچسبها: نخستین, اعزام, رهبری, معظم, انقلاب, جبهه, دفاع, مقدس, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|