ادامه راه خون شهدای کازرون
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 137
بازدید هفته : 155
بازدید ماه : 242
بازدید کل : 76141
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
شهید قاسم زارع فرمانده ای که در دفاع از اسلام جان خویش را فدا کرد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 30 شهريور 1393 |
شهید قاسم زارع فرمانده ای که در دفاع از اسلام جان خویش را فدا کرد

بسیج مستضعفین، شهدای بیشماری را تقدیم آرمان های مقدس نظام اسلامی کرده که در این میان می توان به بسیجی شهید «قاسم زارع» اشاره کرد. او که با کمک دیگر نیروهای بسیجی به مقابله با پاتک دشمن درآمد و جان خویش را فدای اسلام و میهن اسلامی نمود.

 

شهدای کازرون، شهید «قاسم زارع» اول مهرماه 1366 در حالی که (در جبهه شلمچه) با کمک نیروهایی که فرمانده ایی آنان را بر عهده داشت به یاری دیگر همرزمان خویش شتافت و به آرزوی دیرینه اش رسید و شربت شهادت را مردانه سر کشید.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید , قاسم زارع , فرمانده , اسلام, عملیات بدر , والفجرهشت , کربلای 4 و 5 ,
اطلاعات- عملیات چشم فرماندهی در میدان جنگ
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 12 فروردين 1393 |
اطلاعات- عملیات چشم فرماندهی در میدان جنگ

شهید باقری از ابتدای ورودش به منطقه جنوب (اهواز) در پایگاه منتظران شهادت به منظور دستیابی به اطلاعات مناسب از موقعیت دشمن، به جمع‌آوری نقشه‌ها و پیاده کردن وضعیت مناطق عملیاتی روی آن‌ها اقدام کرد و با این تلاش او اطلاعات چشم فرماندهی در میدان جنگ شد و یکی از ضعف‌های بزرگ (نداشتن اطلاع از وضعیت دشمن ) برطرف شد.



شهید حسن باقری (غلامحسین افشردی) در 25 اسفند 1334 مصادف با سالروز میلاد امام حسین(ع) در خانواده‌ای مذهبی و دوستدار اهل بیت عصمت و طهارت (ع) در حوالی میدان خراسان تهران چشم به جهان گشود. والدینش به عشق و محبت اباعبدالله‌الحسین(ع) نام "غلامحسین" را بر او نهادند. پدرش که در تربیت وی جدیت زیادی داشت از همان طفولیت او را با خود به مسجد و هیأت و مراسم عزاداری سرور شهیدان می‌برد. این حضور معنوی باعث شد که او در آن ایام عضو فعال و مؤثر هیأت نوباوگان محبان‌الحسین(ع) شود.
 
شهدای کازرون

برچسب‌ها: اطلاعات , عملیات , جنگ , شهید , فرماندهی , میدان جنگ , ,
بدترین حرفی که اسرای ایرانی شنیدند
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 2 آبان 1392 |
بدترین حرفی که اسرای ایرانی شنیدند

قسمت بیست و یکم خاطرات امیر مقاوم و آزاده لشکر اسلام،سرلشکر "حسین لشگری"

بچه‌ها در حالی‌که فریاد می‌زدند گفتند: مگر ما حیوان هستیم که این‌طور رفتار می‌کنید. درها را که بسته‌اید، هوا کثیف و متعفن است، پنجره‌ و هواکش هم که ندارد. مگر شما انسان نیستید؟ نگهبان‌ها بدون اعتنا به اعتراضات ما در را بستند و رفتند.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: بدترین , حرف , اسرای ایرانی , شهید , سرلشکر , ,
وضعیت اسفناک اسرا در زندان ابوغریب به روایت سرلشکرخلبان آزاده شهید حسین لشکری
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 25 مهر 1392 |
وضعیت اسفناک اسرا در زندان ابوغریب به روایت سرلشکرخلبان آزاده شهید حسین لشکری

سرگرد خلبان "شروین" از جا برخاست و خطاب به مسئول زندان گفت: "اگر شما فکر می‌کنید مسئولان و ارتش ایران در مورد اسیران شما کوتاهی می‌کنند، کاملاً در اشتباهید. شما ما را از همه آن امتیازها منع کرده‌اید..."




 

 

 

 



16آذر 1359 نگهبان در را باز کرد و گفت وسایلتان را جمع کنید. چشم‌بندها را زدند و ما را به پایین ساختمان بردند. مینی‌بوس بدون صندلی که در آن، به جای پنجره از ورقه‌های آهنی استفاده شده بود، در محوطه ایستاده بود.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: زندان ابوغریب , اسرا , سرلشکرخلبان , شهید , حسین لشکری , خاطرات , ,
شهید شدن کار آسانی نیست
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 21 مهر 1392 |

شهید شدن کار آسانی نیست

صدای ضربان قلبم را کاملا می‌شنیدم. به اولین سنگری که رسیدم، خودم را داخل آن انداختم. این آتش‌بازی یک ساعت طول کشید. تازه مزه جبهه را چشیدم. متوجه شدم شهید شدن هم کار زیاد آسانی نیست.



 به نظرم اردیبهشت سال شصت و یک بود. تاریخ‌ها درست یادم نیست. گرما بی‌داد می‌کرد. از بسیج مرکزی بوشهر، در خیابان سنگی (امام خمینی) بوشهر به طرف ماهشهر و اهواز رفتیم. در اهواز بلافاصله تجهیز‌مان کردند و بعد به طرف خط مقدم جبهه حرکت کردیم.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, ضربان, قلب, سنگری, جبهه,
دستور سرلشکر "اردستانی" به رانندگان پایگاه امیدیه چه بود؟
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 18 مهر 1392 |
دستور سرلشکر "اردستانی" به رانندگان پایگاه امیدیه چه بود؟

سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی(معاونت عملیات نیروی هوایی ارتش) یکی از قهرمانان جنگ است که چندین بار تا مرز شهادت پیش رفت و سرانجام در ۱۳۷۳.۱۰.۱۵ بر اثر سانحه هوایی به همراه فرمانده فقید نیروی هوایی، سرلشکر شهید منصور ستاری به آرزوی دیرینه‌اش رسید.

 

سرلشکر خلبان شهید مصطفی اردستانی در سال ۱۳۲۸ در روستای قاسم‌آباد از توابع ورامین دیده به جهان گشود و پس از اخذ دیپلم در سال ۱۳۴۸ به خدمت سربازی اعزام شد.


شهدای کازرون

برچسب‌ها: دستور, سرلشکر, اردستانی, خلبان, شهید, پایگاه, امیدیه,
اولین روحانی شهید مفقودالاثر در جنگ ایران و عراق که بود+عکس
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 6 مهر 1392 |
شهید مفقود «سیدحسین اعلمی» طلبه‌ای جوان از دیار تربت حیدریه بود که بنا به تکلیف دینی و انقلابی در اوایل سال 1358 تا اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی به عنوان نماینده حضرت امام(ره) در جهاد سازندگی شهر دهلران حضور داشت.
 
خبرگزاری فارس: اولین روحانی شهید مفقودالاثر در جنگ ایران و عراق که بود+عکس

نام شهید «سیدحسین اعلمی» برای مردم مرزنشین شهرستان دهلران نامی آشنا است. شهید «سیدحسین اعلمی» طلبه‌ای جوان از دیار شهرستان تربت حیدریه در استان خراسان رضوی بود که بنا به تکلیف دینی و انقلابی در اوایل سال 1358 تا اولین روزهای شروع جنگ تحمیلی در سال 59 به عنوان نماینده حضرت امام(ره) در جهاد سازندگی، کمیته امداد امام(ره) و سپاه به شهر دهلران اعزام می‌شود و در امورات دینی و مذهبی،‌ خدمات‌رسانی به محرومان و مستضعفان و تثبیت و استحکام پایه‌های انقلاب اسلامی در میان روستاییان، عشایر و مردم دورافتاده دهلران فعال می‌شود.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: اولین , روحانی , شهید, مفقودالاثر, در, جنگ , ایران و عراق, که بود+عکس,
بدترین خاطره یک فرمانده از جنگ
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 20 مرداد 1392 |

در عملیات، آتش به قدری سنگین شد که من زمین را گاز می‌گرفتم اما دور و برم را نگاه کردم و دیدم اگر منی که فرمانده هستم بلند نشوم، همه کپ می‌کنند و عملیات زمین می‌ماند.

خبرگزاری فارس: بدترین خاطره یک فرمانده از جنگ

شهید علی رضا موحد دانش علی رغم شجاعت ها و دلاورمردی‌هایش جزو فرماندهان شهیدی است که نامش در جامعه مهجور مانده و کمتر کسی‌نام او را شنیده است. ایشان در مقطعی فرماندهی لشکر 10 سید‌الشهدا را بر عهده گرفت اما به دلایل اختلافاتی که پیش آمد از این سمت استعفا داد و سرانجام به عنوان یک بسیجی ساده در منطقه حاج عمران به تاریخ 13 مرداد 1362 مزد خوییش را از خدایش گرفت و تا ابد عند ربهم یرزقون شد.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: بدترین خاطره یک فرمانده از جنگ, شهید, موحددانش,
روایتی از تفحص در فکه به عشق حضرت عباس(ع)
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 5 خرداد 1392 |
به مناسبت سالروز شهادت شهید «عباس صابری»
روایتی از تفحص در فکه به عشق حضرت عباس(ع)

امیر جهروتی می‌گوید: با آمبولانس به منطقه رفتیم؛ دم میدان مین پیاده شدیم؛ عباس‌آقا در طول مسیر می‌گفت: «امروز به عشق حضرت عباس(ع) کار می‌کنیم»؛ او از قبل خودش را برای شهادت آماده کرده بود.

خبرگزاری فارس: روایتی از تفحص در فکه به عشق حضرت عباس(ع)

 

 

 

  شهید تفحص «عباس صابری» هشتم مهر 1351 در تهران به دنیا آمد؛ او از سال 1364 در حالی که 13 سال بیشتر نداشت، به جبهه رفت و در عملیات‌های والفجر هشت، کربلای 5، بیت‌المقدس 2، بیت‌المقدس 4، بیت‌المقدس 7، تک عراق در سال 1367 و عملیات‌‌های بحران در خلیج فارس مأمور در گردان مقداد در سال 1369 و برون مرزی با لشکر بدر(انتفاضه) در سال 1370 شرکت کرد.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: مناسبت, سالروز, شهادت, شهید, عباس, صابری, روایتیوتفحص, فکه, عشق, حضرت,
تصاویر،همراه با زندگینامه سرداران شهید شهرستان کازرون
خبرنگار شهیدی که می‌گفت من آبدارچی‌ سپاهم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 19 اسفند 1391 |
همسر شهید «غلامرضا نامدارمحمدی» می‌گوید: غلامرضا در تبلیغات لشکر 27 محمدرسول‌الله(ص) بود، هر کسی از او می‌پرسید که مسئولیتش در سپاه چیست؟ می‌گفت «من در سپاه آبدارچی و جاروکش هستم».
 
خبرگزاری فارس: خبرنگار شهیدی که می‌گفت من آبدارچی‌ سپاهم

در دوران دفاع مقدس هر کسی سلاحی در دست داشت، با آن به میدان می‌آمد؛ یکی قلم داشت می‌آمد تا بنگارد مقاومت رزمنده‌ها را؛ یکی دوربین داشت، می‌گذاشت روی دوشش و از صحنه‌های مقاومت، عکس و فیلم می‌گرفت؛ همه اینها جان‌شان را کف دست می‌گذاشتند و می‌رفتند.

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: خبرنگا, شهید, آبدارچی, سپاه, شهدای, کازرون,
من فرمانده لشگرم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 13 اسفند 1391 |
روایت یک فرمانده/2

آخرین مرتبه شهید رضا دستواره جلوی همت را گرفت، تا مانع رفتن او شود. حاج همت وقتی اصرار زیاد دستواره را دید، بر سرش فریاد زد: من فرمانده لشگرم!

خبرگزاری فارس: من فرمانده لشگرم

شهید محمد ابراهیم همت روز دوازدهم فروردین 1334 در شهر رضا به دنیا آمد. حاج همّت در خرداد 1359 برای مقابله با ضد انقلاب به کردستان اعزام شد. محمد ابراهیم مدتی به عنوان مسئول روابط عمومی سپاه پاوه مشغول بود و پس از مدتی به عنوان فرمانده سپاه پاوه به جنگ پرداخت.

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: من, فرمانده, لشگر, سردار, شهید, همت,
روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 9 اسفند 1391 |

روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد

پدر شهید «شعبانعلی لائینی» بعد از شهادت تنها پسرش، وقتی راننده تراکتورها را می‌دید، گریه می‌کرد، او از بس از دوری پسرش گریست که هفت سال پایانی عمرش را نابینا شد.

خبرگزاری فارس: روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد

 

وقتی که ندای مقاومت سر داده شد، شنیدند کسانی که پشت نیمکت‌های مدرسه و کلاس‌های دانشگاه بودند، بنایی می‌کردند، روی زمین‌های کشاورزی بودند، رانندگی می‌کردند و پست و مقامی داشتند، رفتند تا ندای حق را لبیک بگویند.

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, پدر, شهید, هجر, پسر, نابینا,
ماجرای دعوای دو برادری که شهید شدند
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 29 بهمن 1391 |
مصاحبه با مادر و پدر سه شهید خالقی‌پور/۲
ماجرای دعوای دو برادری که شهید شدند
مادر شهیدان خالقی‌پور گفت: دعوای بین برادرها بالا گرفته بود. فهمیدم برای اینکه هر دو باهم به یک گردان نروند دعوا شده... رسول می‌گفت هر دو برادر شهید می‌شوند، مادر گناه دارد؛ به او رحم کن و نیا.
 

یکی از چند صد هزار خانواده شهید ایران اسلامی، خانواده خالقی‌پور هستند، با این تفاوت که این خانواده 3 فرزند خود را تقدیم اعتلای نظام مقدس اسلامی کرده‌اند.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: ماجرا, دو, برادر, که, دعوا, باهم, شهید, شدند,
روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 28 بهمن 1391 |
مصاحبه با مادر و پدر سه شهید خالقی‌پور/۱
روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت

«پلاک داوود را که برایم آوردند، زنجیر نداشت. گفتم زنجیرش کجاست؟ گفت: جنازه داوود شیمیایی شد و باد کرد. زنجیر در گردنش محو شده، فقط توانستم پلاک را قیچی کنم، بردارم...»

خبرگزاری فارس: روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت

 

 

یکی از چند صد هزار خانواده شهید ایران اسلامی، خانواده خالقی‌پور هستند، با این تفاوت که این خانواده 3 فرزند خود را تقدیم اعتلای نظام مقدس اسلامی کرده‌اند.

خانه قدیمی، در یکی از محلات قدیمی تهران، نازی‌آباد، خیابان شهید اکبر مشهدی و ... نزدیک مسجد امام حسن (ع). گویا این مسجد و محله و حتی بسیجیان پایگاه این مسجد برای این خانواده تماماً ‌خاطره و یادآوری است.   

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, مادر, سه, شهید, پلاک, زنجیر, نداشت,
گنجشکی که در تفحص ۴۵ شهید به رزمندگان کمک کرد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 27 بهمن 1391 |

گنجشکی که در تفحص ۴۵ شهید به رزمندگان کمک کرد

بعد از عملیات کربلای یک و آزاد سازی مهران،بچه هایی که در آن منطقه بودند هر روز مشاهده می کردند که گنجشکی پرواز کرده و در جای ثابتی می نشیند.

 

 

 

 

 

 

قبل از عملیات کربلای یک در مهران، نیروهای صدام عملیاتی را در آن منطقه انجام دادند که در این عملیات تعدادی از رزمندگان اسلام در آنجا به شهادت رسیدند که دشمن این رزمندگان شهید را در یک گور دست جمعی دفن می کند.

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: گنجشک, تفحص, 45, شهید, به, رزمندگان, کمک, کرد,
اشتباه کوفیان را تکرار نکنیم
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 8 بهمن 1391 |
تاکید سردار شهید علوی بر تبعیت از ولایت:
اشتباه کوفیان را تکرار نکنیم

 شهید علوی فرمانده اطلاعات و عملیات دو لشگر قدس گیلان وصیت کرد: عزیزانم، برای به ثمر رسیدن انقلاب بهای گران ‌قیمتی چون خون هزاران شهید داده‌ایم، نکند خدای ناکرده اشتباه کوفیان را تکرار کنیم.

خبرگزاری فارس: اشتباه کوفیان را تکرار نکنیم
 

سردار شهید سید مظفر علوی در آبان سال 1344 در بخش لشت‌نشا از توابع شهرستان رشت دیده به جهان گشود.

تحصیلات خود را در لشت‌نشا گذراند و با شکل‌گیری انقلاب اسلامی به رهبری از عالم عالی قدر حضرت امام خمینی (ره) به سیل انقلابیون مسلمان پیوست.

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: اشتباه, کوفیان, تکرار, نکنیم, سردار, شهید,
شهیدی که در عملیات خیبر مدال فتح گرفت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 30 دی 1391 |

/نگاهی به یک عمر مجاهدت شهید سیاف زاده/
شهیدی که در عملیات خیبر مدال فتح گرفت

 نقطه عطف این شهید در عملیات خیبر بود که از طرف فرمانده کل سپاه مأموریت روشن نمودن هور برای هدایت هلی‌کوپترها را داشت که این حرکت مورد تحسین همگان قرار گرفت و به همین دلیل موفق به اخذ مدال فتح گردید.

خبرگزاری فارس: شهیدی که در عملیات خیبر مدال فتح گرفت

 

 

 

ادامه راه خون شهدای کازرون:سردار شهید حاج احمد سیاف‌زاده در سال 1335 در شهر اهواز در یک خانواده مذهبی و صاحب نام،دیده به جهان گشود.

از سال 1344 فعالیت های احمد به عنوان یک نوجوان متعهد در قالب کلاسهای قرآن و سخنرانی ها رونق بیشتری گرفت.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, عملیات, فتح, مدال, شجاعت, گرفت,
شهیدی که برای حفظ معبر دهانش را پر از گِل کرده بود
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 28 دی 1391 |

شهیدی که برای حفظ معبر دهانش را پر از گِل کرده بود

وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.

میدان رزم حق علیه باطل بود، رزمندگان اسلام گاهی با صحنه‌های به یاد ماندنی مواجه می‌شدند که تمام فداکاری‌ها در آن صحنه‌ها ماندگار می‌شد، یکی از همین صحنه‌ها روایت رزمنده‌ای در کتاب سوره‌های ایثار است از شهیدی که دهان خود را پر از گِل کرد تا مبادا صدای ناله‌اش موجب لو رفتن معبر شود.

* دهانش را پر از گِل کرده بود تا معبر لو نرود

برای شروع عملیات «کربلای ۴» به آبادان منتقل شدیم و به عنوان غوّاصان خط ‌شکن به خط دشمن زدیم؛ به هر ترتیبی بود خط دشمن را شکستیم و پاکسازی کردیم، وقتی برای آوردن مجروحان و شهدا وارد معبر شدیم، دیدیم که شهید «سعید حمیدی‌اصیل» هر دو پایش قطع شده و پیکر مطهرش در گوشه‌ای از معبر افتاده است اما آنچه که ما را به تعجب وا داشت، این بود که دهان شهید پر از گِل شده بود.

بعدها متوجه شدیم که وقتی به پاهای سعید ترکش خورد و قطع شد، برای اینکه صدای ناله‌اش بلند نشود و باعث لو رفتن معبر نشود، دهان خود را پر از گِل کرده بود.

شهیدان «سعید و علی حمیدی‌اصیل» برادرانی بودند که در عملیات «کربلای ۴» آسمانی شدند.

* چند سؤال شهید از مردم

در بخشی از وصیت‌نامه شهید «سعید حمیدی‌اصیل» که از نیروهای گردان غواصی اهواز و شهر ملاثانی استان خوزستان بود، آمده است: آن کس که از منزل خارج و بسوی خدا و رسولش هجرت نماید و سپس مرگ او را دریابد پاداش او بر خدا و پیامبرش خواهد بود.

آن چرا که می‌خواهم بنویسم، با اینکه تکرار مکررات است ولی دریغ نمی‌کنم چون «ان الذکری تنفع المومنین».

تا کی می‌خواهید به خاطر مسائل دنیایی از همدیگر نگذرید؟! در حالی که فرزندان شما در جبهه‌ها از جان خود می‌گذرند؛ تا کی می‌خواهید در چارچوب حیات خود در گناهان محصور باشید؟! تا کی می‌خواهید بدون رعایت حجاب در خیابان‌ها راه بیافتید؟! در حالی که رزمندگان در جبهه‌ها از گناهانی که در خلوت مرتکب شده‌اند، نیمه‌های شب ناله می‌کنند.

مبادا به جبهه‌ها نیاید و مصداق این آیه شوید: «ما لکم اذا قیل لکم قاتلوا فی سبیل الله و المستضعفین اثقالتم الی الارض» دل خود را به دنیا خوش نکنید که دنیا جای افراد مؤمن نیست، ای مردم نگذارید تاریخ دوباره تکرار شود و امام خود را تنها گذارید، همان گونه که امام حسین(ع) را تنها گذاشتند.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, حفظ, معبر, دهان, پر, گل, ,
نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 1 مرداد 1391 |

نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره

از اول هم به‌مان گفته‌اند که نگاه کردن تو چشم سرباز، صد ضربه کابل جریمه دارد. برای همین همیشه مواظب بودم یک وقت چشمم تو چشم هیچ کدام از سربازها نیفتد.

 

خبرگزاری فارس: نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره

سال‌های اسارت و گذراندن انواع شکنجه های گوناگون توان آدمی زاد را می‌گیرد. اما آنچه باعث مقاومت می‌شود پیمانی است که با خدا خود و رهبر و مردم میهن خود بسته ای. آنچه پیش روی شماست نمونه بارزی از این موضوع است:

زل می‌زنم تو چشم‌هاش و می‌گویم: «برای چه ما را می‌برید بازجویی؟ ما که کاری نکردیم.» جوابم را نمی‌دهد. اولین بار است متوجه می‌شوم چشمانش قهوه‌ای روشن است. راستش را بخواهید تا حال جرأت نکرده‌ام صاف تو چشم‌هاش نگاه کنم.

از اول هم به‌مان گفته‌اند که نگاه کردن تو چشم سرباز، صد ضربه کابل جریمه دارد. برای همین همیشه مواظب بودم یک وقت چشمم تو چشم هیچ کدام از سربازها نیفتد. ضرب‌المثل دور از شتر بخواب، خواب آشفته نبین، همیشه ورد زبان ننه خدابیامرزم بود. از بس که ننه تکرارش می‌کرد، ‌من هم خیلی به‌اش اعتقاد پیدا کرده بودم. الحق هر که گفته باید لب و دهانش را طلا بگیرند. تو این چهاردیواری، خوب می‌فهمم که چه گفته.

انگار سرباز حواسش نیست که چشم در چشمش شده‌ام. فقط می‌گوید: «یا الله، راه بیفتید.» دوازده نفری می‌شویم. آرام و پشت سر هم از آسایشگاه می‌آییم بیرون. آفتاب وسط آسمان است. نور چشم‌هایم را می‌زند. سربازی ایستاده زیر طاق آجری و کوتاه ساختمان ستاد. کمی بالاتر به بلندای دو متر، میله آهنی پرچم سه ستاره عراق، جوش شده به یکی از پنجره‌های طبقه دوم ساختمان. اتاق بازجویی در زیرزمین ساختمان ستاد است. تنها محفظه آن دو پنجره کوچک است با نرده‌های شطرنجی.

پله‌ها را رد می‌کنیم و می‌رویم داخل زیرزمین. بوی نم و کهنگی می‌آید. آجرهای چهاردیواری را تا کمر شوره سفید پوشانده. به ردیف می‌ایستیم کنار دیوار. دو در چوبی و بزرگ تو اتاق است.

ستوان سلمان نشسته پشت میز چوبی و زهوار در رفته‌اش. مثل همیشه سیگاری لای انگشتانش است. فلاسکی چای با استکان و قندان روی میز است. تعدادی پاکت نامه هم. ستوان پاهایش را گذاشته رو میز. سیگار را نصفه و نیمه لِه می‌کند تو جاسیگاری. از بس که ته سیگار داخلش لِه شده، می‌خواهد سرریز شود. می‌رود طرف یکی از درها. آن را باز می‌کند و می‌گوید: «بروید تو.» راهرویی با طول پنج متر، که در انتهای آن یک در چوبی دیگر دیده می‌شود. دو نگهبان نشسته‌اند دو طرف در. نمی‌دانم چه فکری تو کله ستوان چرخ می‌زند. نفر اول هستم و دلشوره‌ام از همه بیش‌تر. ستوان نهیبم می‌زند: «چرا ایستادی؟ جان بکن جانور!»

تو دلم انگار رخت می‌شویند. می‌دانم نقشه‌ای برایمان کشیده‌اند. به روی خودم نمی‌آورم و مردد قدم می‌گذارم جلو. پام که می‌خورد داخل، نگهبان سمت راست سیلی محکمی می‌خواباند تو گوشم. تا می‌آیم به خودم بجنبم، نگهبان سمت چپ سیلی دوم را حواله‌ام می‌کند. سر می‌خورم. نمی‌توانم روی پایم بند شوم و با سر می‌خورم زمین. می‌خواهم بلند شوم. حس می‌کنم کف راهرو لیز است. دست می‌کشم. با صابون آن را لیز کرده‌اند.

به سختی از زمین کنده می‌شوم. در ته راهرو باز می‌شود و ستوان صدایم می‌زند. می‌خواهد بروم تو اتاق روبه‌رو. نمی‌دانم چطور آن جا پیدایش شد. از تعجب می‌خواهد شاخم بزند بیرون. اجازه نمی‌دهند دست بگیرم به دیوار. نیمه راه دوباره می‌خورم زمین. آرام بلند می‌شوم و این بار احتیاط بیش‌تری می‌کنم.

ستوان خود را از جلو در می‌کشد کنار. می‌روم داخل و می‌ایستم گوشه‌ای. بچه‌ها، یکی یکی کاشی‌های لغزنده را رد می‌کنند و می‌آیند تو اتاق. هر دوازده نفرمان به خط ایستاده‌ایم. ستوان میان در ایستاده و دارد با نگهبان حرف می‌زند. آرام کنار گوش قاسم می‌گویم: «ستوان که تو اتاق آن طرف راهرو بود، چطور این جا ظاهر شد؟»

ـ گمانم دری که تو آن اتاق بود، از پشت به این اتاق راه دارد. از آن جا آمد.

یکی از درهای داخل اتاق باز می‌شود. هر دو نگهبان و سرباز می‌آیند تو.

دست شیطان را از پشت بسته‌اند. فکر این را هم کرده‌اند که خودشان راهی برای رفت و آمد داشته باشند. ستوان می‌ایستد رو به رویم و می‌گوید: «از همین اول شروع می‌کنیم. اسمت چیست؟» می‌خواهم از بوی دهانش بالا بیاورم. حتم دارم ناهارش را با سیر خورده. می‌گویم: «علی سلمانی.» سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «سه نفر، سه نفر به پشت بخوابید و پاها را بگذارید به دیوار.» برایم یقین می‌شود که می‌خواهند فلکمان کنند. هر چه گفت، می‌کنیم. نگهبان‌ها و سرباز با کابل می‌زنند کف پایمان. درد تا مغز استخوانم راه می‌کشد. انگار تمام تنم را سیخ می‌زنند. دندان‌هایم را فشار می‌دهم روی هم. ستوان ایستاده بالای سرمان. دارد به سیگارش پُک می‌زند. از وقتی که آمده‌ایم این جا، پنجمین سیگار است که دود می‌کند. نگهبان می‌کوبد کف پایم و زیر لب می‌شمارد.

ـ اثنا و ثلاثون!

وراجی‌های وقت و بی‌وقت ستوان باعث می‌شود گاه حساب شمارش از دستش دربرود؛ اما از همان جا که شک کرده، دنباله‌اش را می‌گیرد. خدا پدرش را بیامرزد که از نو می‌شمارد.

ـ خمسه و ثلاثون.

نگهبان این را می‌گوید و دست از زدن می‌کشد. به حساب خودش سی و پنج ضربه را زده. کف پایم جزّ جز می‌کند. انگار یک منقل زغال سرخ شده ریخته‌اند کف پایم، نوبت سه نفر بعد می‌شود. ستوان می‌رود و می‌نشیند پشت میزش. سیگاری از تو پاکت می‌کشد بیرون و شعله کبریت را دامنگیر می‌کند.

فلک بچه‌ها تمام شده. ستوان تکانی به هیکل دیلاقش می‌دهد و از رو صندلی بلند می‌شود. ما را به دو دسته چهارتایی تقسیم می‌کند و می‌گوید: «به صورت ضربدر بخوابید رو هم و با فرمان من خیلی سریع از جا بلند شوید. هر کسی دیر بجنبد، دوباره فلکش می‌کنم.» حسابی لجم گرفته. دلم می‌خواهد بپرم و خرخره‌اش را بجوم. آن قدر بزنم تو سرش که به غش و ضعف بیفتد و دیگر فکرهای عجیب و غریب به مغزش راه پیدا نکند. بیش‌تر دلم می‌سوزد برای قاسم.

ستوان نمی‌داند روزگاری تو دو محله پایین‌تر از محله ما، برای خودش بزن بهادری بود. حالا افتاده زیر دست این از خدا بی‌خبر و این گونه باهاش تا می‌کند. آخ که چقدر دلم لک زده برای بر و بچه‌های ولایتمان. با صدای ستوان به خودم می‌آیم.

ـ سلمانی حواست کجاست. زود باش بخواب زمین.

ناچار سینه می‌چسبانم زمین. سه نفر دیگر هم به صورت ضربدر می‌افتند رویم. فشار زیادی رو قفسه سینه و کمرم است. خدا خدا می‌کنم زودتر ستوان دستور بلند شدن را بدهد. انگار از قصد معطل می‌کند. می‌رود طرف فلاسک و می‌نشیند به چای خوردن.

از زور فشار قفسه سینه‌ام می‌خواهد خرد شود. ستوان استکان خالی را می‌گذارد رو میز و به طور غافلگیر کننده‌ای دستور بلند شدن می‌دهد. خوشبختانه سرعت عمل بچه‌ها خوب است و بدون معطلی بلند می‌شویم. آرزو می‌کنم زودتر مرخصمان کند برویم پی کارمان.

می‌رود سمت یکی از درها. آن را باز می‌کند و می‌گوید: «هر دوازده نفرتان بروید این تو». گردن می‌کشم. دستشویی است. چیزی حدود یک متر در یک متر و نیم. یکی‌یکی می‌رویم تو. ایستاده‌ایم تنگ هم. صورت به صورت. جای نه نفر بیش‌تر را ندارد. نگهبان‌ها به هر ضرب و زوری که شده آن سه نفر دیگر را هم هُل می‌دهند داخل. فشار آن قدر زیاد است که صورت‌هایمان چسبیده به هم. نمی‌توانم کوچکترین تکانی به خودم بدهم. قفسه سینه‌ام می‌خواهد له شود. نفس کشیدن برایم سخت است.

یک ربع ساعت گذشته که برای باز شدن چفت درمی‌آید. مثل چیزی که بترکد و دل و روده‌اش بریزد بیرون، در تا آخر هل می‌خورد و بچه‌ها می‌ریزند بیرون. افتاده‌اند رو هم. سرباز و نگهبان‌ها قاه قاه می‌خندند. چشم‌هایم اتاق را زیر و رو می‌کند. ستوان را نمی‌بینم. به خیالم قائله همین جا تمام شده. سرباز می‌گوید: «بروید تو محوطه.» کف پایم می‌سوزد. به سختی قدم برمی‌دارم. سرباز و نگهبان‌ها پا به پایمان می‌آیند. رو به روی اتاق بازجویی کمی آن طرف‌تر، در اتاقی را باز می‌کند و هر دوازده نفرمان را می‌فرستد داخل. این جا قابل تحمل‌تر است. فضایی در ابعاد سه متر در سهمتر. لااقل دیگر نمی‌چسبیم به هم.

***

از لای درز در می‌فهمم که سپیده زده. دلم دارد از گرسنگی ضعف می‌رود. تشنگی هم حسابی فشار می‌آورد. نمی‌توانم بایستم سرپا. بچه‌ها هم. پاهایم ورم کرده است. تو همان فضای تنگ و ترش تیمم می‌کنیم و نمازمان را می‌خوانیم. بچه‌ها بعد از نماز می‌خوابند. سرم را تکیه می‌دهم به دیوار و پلک می‌گذارم رو هم. خواب به چشمم نمی‌آید. فکری می‌شوم. نمی‌دانم چکار کرده‌ایم که حالا این جاییم.

صدای باز شدن قفل می‌پیچد زیر گوشم. سرباز لای در را باز می‌کند و می‌رود کنار. بچه‌ها پلک می‌گشایند. هیکل دیلاق و زیرپتویی ستوان تو چهارچوب در جا می‌گیرد. سینه صاف می‌کند و می‌گوید: «دیگر حق ندارید تو نامه‌هایی که برای خانواده‌هایتان می‌نویسید از کارکردنتان و چگونه سردرآوردن روزهای اسارت بنویسید. از جان‌مان چه می‌خواهید؟ چرا این نامه‌ها را می‌نویسید؟ ما که به شما غذا، امکانات ورزشی و هر چه که لازم دارید، می‌دهیم. بروید و زندگی بی‌سر و صدایی داشته باشید. خدا را شکر کنید که اسیر ما هستید. اگر اسیر اسرائیل بودید، چه می‌کردید؟»

راهش را می‌کشد و می‌رود طرف ساختمان ستاد. سرباز می‌گوید: «وقت هواخوری است.» می‌آییم بیرون. بچه‌های آسایشگاه ما، برای هواخوری آمده‌اند تو محوطه. همه ایستاده‌اند به تماشا.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, ادامه راه خون شهدا, شهادت, رزمنده, جانباز, خاطرات, ازادگان, کازرون, منتظر, شهدای کازرون,
شهید تورج رضازاده (شهیدی از کازرون)
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 10 خرداد 1391 |

عکس روز

شهید تورج رضازاده ( شهیدی از کازرون )

شهدای کازرون

برچسب‌ها: عکس روز, شهید, تورج رضازاده, شهیدی, ازکازرون, ادامه راه,
محمود کفاش شهیدی که در عملیات کربلای پنج به تنهائی 50 تانک عراقی را شکار کرد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 11 فروردين 1391 |

92750359462434157430.jpg

تقویم تاریخ جنگ شهید محمود کفاش.

این شهید عزیز درجبهه لقب تقویم تاریخ جنگ گرفته بود ودلاوری ورشادتهایش همراه باسادگی وخلوص نیت وی زبان زد خاص و عام بود.از حاج عمران گرفته تا دشت عباس و از سوسنگرد گرفته تا طلائیه و شلمجه  و از ابادان تا فاو جائی نبود که از شجاعت او نگویند.این شهید والا مقام در عملیات کربلای پنج پس از به اتش کشیدن ۵۰ تانک عراقی دعوت حق را لبیک گفته وبه ارزوی دیرینه اش رسید.

دوستان وهمرزمانش هیچگاه شجاعت ودلاورمردی این شهید عزیز را فراموش نمی کنند ویاد او همیشه درقلبشان جای دارد.

(شهدا می دانند که دوستان هرگز فراموششان نمی کنند)

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, کفاش, تانک, شکار, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
شهید گمنام
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 7 فروردين 1391 |

بسم الرب الشهداء و الصدیقین

سلام بر سرهای بی بدن و بدنهای بی سر

سلام بر دست های بی بدن و بدنهای بی دست

سلام بر شهدای گمنام و غریب هشت سال دفاع مقدس

مادری که هنوز منتظر فرزندش است

و دختری که چشم به راه باباست

نمی دونه که باباش شهید گمنام است

 

گلی گم کرده ام می جویم او را

به هر گل می رسم می بویم او را

تاشهداباشهدا

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, گمنام, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
ایات و روایات در مقام شهید و شهادت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391 |

 «ومن یقاتل فی سبیل‌الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما» کسی که به دستور خدا در راه خدا با دشمن می‌جنگد (از برای آنکه ظلم و فساد را ریشه‌کن کند و دین خدا را در زمین استوار نماید، تا آنکه مستضعفین و محرومین از چنگال اهریمنان نجات یابند، هر گاه این مجاهد راه خدا) کشته شود و یا پیروز شود خداوند به او اجر و پاداش عظیم خواهد داد. (نساء، 74)

 

«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل‌الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون» به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده نگویید بلکه او زنده است و جاوید. شهید مرده نیست، شما درک آن را ندارید که بفهمید. (بقره، 154)

«و لئن قتلتم فی سبیل‌الله او متم لمغفره من‌الله و رحمه خیر مما یجمعون» اگر شما در راه خدا کشته شوید یا بمیرید هر آینه مغفرت و رحمت خدا برای شما خواهد بود (و رحمت و مغفرت خدا برای شما بهتر است) از آنچه را که در دنیا برای خود اندوخته‌اید.(آل عمران، 157)

 

روایات

«عن الصادق علیه‌السلام عن آبائه ان رسول‌الله صلی الله علیه و آل قال ثلاثه یشفعون الی الله تعالی یوم القیمه فیشفعهم الابناء ثم العلماء ثم الشهدا»

امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل می‌کند تا می‌رسد به پیغمبر اکرم که پیغمبر(ص) فرمود: روز قیامت سه دسته از مردم مورد توجه و تقرب خداوند متعال هستند و شفاعت آنها درباره‌ی دیگران پذیرفته خواهد شد و آن سه دسته عبارتند از: انبیاء، علماء و شهدا. (سفینه البحار، جلد اول، ماده شهد)

«عن ابی بصیر قال: قال ابو عبدالله علیه السلام من قتل فی سبیل‌الله کم یعرفه الله شیئا سیاته»

ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت می‌کند که امام فرمود: کسی که در راه خدا کشته شود خداوند سیئات و گناهان که کرده است مواخذه و مجازات نخواهد کرد. (وسائل الشیعه، ج11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 19)

«قال امیرالمومنین علیه‌السلام ان الله فرض الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره و الله ما صلحت دنیا و لا دین الا به»

علی (ع) فرمود: خدا بر بندگانش واجب کرد جهاد را و آن را بزرگ داشت و وعده نصرت و پیروزی را برای دین و دنیای مردم در سایه جهاد قرار داد. به خدا سوگند کارهای دنیا و آخرت اصلاح نمی‌شود مگر در سایه‌ی جهاد و پیکار با دشمن. پس باید با دشمن جنگید و استقامت و پایداری در راه نابودی دشمن وجود داشته باشد تا فتح و پیروزی نصیب مسلمانان شود. (وسائل الشیعه، ج‌11، کتاب الجهاد مع‌العدو، باب 1، حدیث 15)

«عن ابی عبدالله علیه‌السلام قال: رسول‌الله صلی الله علیه و اله الخیر کله فی السیف و تحت ظل السیف و لا یقیم الناس الا سیف مقالیه الجنه و النار»

تشییع پیکر شهدا

امام صادق (ع) از پیغمبر اکرم(ص) فرمود: تمام خوبی‌ها و ارزش‌ها در شمشیر و زیر سایه‌ی شمشیر است که مردان جنایتکار و آلوده را سر جایشان می‌نشاند و ریشه‌ی فتنه و فساد را قطع می‌کند. مسلمین و مجرومین جهان هرگز نخواهند آرامش و آسایش داشته باشند مگر آن که شمشیرها را در راه عدالت و قطع ریشه‌ی کفر به کار برند و این سلاح‌ها و شمشیرها هستند که کلیدهای دوزخ و بهشتند اگر در راه خدا و سعادت بشر به کار افتند. در سایه‌ی همین شمشیرها و سلاح‌ها بهشت برای زندگی جامعه فراهم می‌شود و اگر در راه بدبختی و بیچارگی و به استثمار کشیدن توده‌ی مردم مجروم و مستضعف به کار افتد همین سلاح‌ها و شمشیرها انسان را به بردگی و غلامی می‌کشد و سرانجام انسان را به دوزخ می‌افکند. (وسائل الشیعه، ج 11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 1)

«عن النبی صلی‌الله علیه و آله و سلم فی فضل الفزاء فی سبیل‌الله و قال اذا زال الشهید عن فرسه بطغته او ضربه لم یصل الی الارض حتی بعث الله زوجته  من الحور العین فتبشره بما اعدالله له من الکرامه فاذا وصل الی الارض تقول مرحبا بالروح الطیبه التی اخرجت من البدن الطیب ابشر فان لک ما لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر»

پیغمبر اکرم (ص) درباره‌ی ثواب مبارزین راه خدا فرمود: وقتی که مجاهد فی‌سبیل‌الله بر اثر تیر دشمن از اسب بر زمین افتد، هنوز پیکر پاکش نقش بر زمین نشده که خداوند متعال فرشته‌ای را به استقبال روحش می‌فرستد و او را به بهشت و نعمت‌ها و کرامت‌هایی که برایش مهیا شده است بشارت می‌دهد. وقتی که پیکر پاکش نقش بر زمین شد فرشته الهی به او می‌گوید آفرین بر تو ای روح پاک که از بدن پاک خارج شدی، برای تو مقام و منزلتی است که هرگز چشمی آن را ندیده و گوشی آن را نشنیده و به قلب کسی خطور نکرده است. (سفینه البحار، جلد1، ماده شهد، خصال شیخ‌صدوق، ص‌156، حدیث 196)

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: ایات, روایات, شهید, شهادت, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
شهید گمنام
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391 |

 

غریبانه شهید شده

عاشقانه جنگیده

ای خدا

شهید اومده

بعد این همه سال

اما بی نام و نشون

اونا که گمنام و غریبانه رفتند

اونا که جونشونو فدا کردند

با ایثار و گذشتشون

حالا سربلند پیش معبودشوند

ماییم که غافلیم

و جامانده ایم

از قافله عشق

حالا نوبت ماست که راهشونو ادامه بدیم

یاد شهدای گمنام هشت سال دفاع مقدس گرامی باد

 

تاشهداباشهدا

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, گمنام, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
گرامی داشت بیست و چهارمین سالگرد سردار شهید حاج موسی رضازاده
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391 |

سردار شهید حاج موسی رضازاده

آپلود سنتر عکس رایگان

بیست وچهارمین سالگرد سردار سپاه اسلام شهید حاج موسی رضازاده


معاون لجستیک لشکر 33 المهدی گرامی میداریم

 

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: سردار, شهید, رضازاده, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
امام خمینی (ره)وشهید و شهادت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1386 |

 

بسم الله الحمن الرحیم
شهید و شهادت (امام خمینی)

http://www.navideshahed.com/attachment/1390/11/336539.jpg


- شهادت عزت ابدى است . شهادت فخر اولیا بوده است و فخر ما . هراس ، آن دارد كه شهادت مكتب او نیست . شهادت رمز پیروزى است . ملتى كه شهادت را آرزو دارد پیروز است . شما چه در دنیا پیروز بشوید یا به شهادت برسید ، پیروزمندید .

- شهادت در راه اسلام براى همه ما افتخار است . شهادت براى ما فیض عظیمى است . این حس شهادت خواهى و فداكارى بود كه یك ملتى ، كه هیچ نداشت ، برطاغوت غلبه پیدا كرد . یك ملتى كه زن و مردش براى جانفشانى حاضرند ، و طلب شهادت میكنند ، هیچ‏قدرتى با آن نمی‏تواند مقابله كند . خون شهیدان ما امتداد خون پاك شهیدان كربلاست . ملتى كه شهادت براى او سعادت است پیروز است . یك همچو ملتى كه آرزوى شهادت میكند ، این ملت دیگر خوف ندارد . ملت ما خون داده است تا جمهورى اسلامى وجود پیدا كند . ملت ما عاشق شهادت بود ، با عشق به شهادت پیش رفت این نهضت .

 

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: امام خمینی (ره), شهید , شهادت, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...