تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
آمار وب سایت:
ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 30 تير 1391
|
«مرصاد» به روایت عضو سابق شورای مرکزی منافقین
سوغاتیهایی که هیچ وقت به تهران نرسید
خبرگزاری فارس: خیلی از آنها تمامی امکانات مالی شان را که طی سالیان جمع کرده فروخته و برای اقوام و آشنایان خود سوغاتی خریده بودند. به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، وقتی قرار بود عملیات آغاز شود همه نیروهای مسعود رجوی که مدتی با فریب های فرماندهانشان خیالبافی های زیادی کرده بودند هنگام حمله فکر می کردند تا چند ساعت دیگر در قلب تهران جشن پیروزی خواهند گرفت. اما وقتی وارد معرکه شدند خواب هایشان به کابوس هایی مبدل شد که فکرش را هم حتی در دورترین افق های ذهنی شان نکرده بودند. آنچه مشاهده خواهید کرد نوشته ای است از علی اکرامی عضو سابق شورای مرکزی منافقین که قبل و بعد از عملیات مرصاد را این گونه تعریف می کند:
*تاکنون عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» از ابعاد مختلف و در زمینه های نظامی سیاسی آن از سوی جریانات و طیف های مختلف سیاسی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است ولی آنچه تا کنون کمتر به آن پرداخته شده و یا اصلا به آن اشاره ای نشده است ابعاد فاجعه انسانی یا همان تراژدی جاویدان آن است. من بر عکس آقای رجوی که گفته بود باید برای درک عظمت و شکوه عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» از آن فاصله گرفت. اعتقاد دارم که اتفاقا برای عمق جنایات و فهم این بزرگترین تراژدی که در حق بهترین سرمایه های این مردم در مرداد داغ و کوه و دشت و صحراهای مرز ایران و عراق بدست ایشان رقم خورد، باید هرچه بیشتر و از زاویه انسانی و عاطفی به آن نزدیک شد. آن دسته از افراد سازمان که همانند من از نزدیک این تراژدی را با پوست و گوشت لمس کرده باشند بخوبی می توانند زوایای پنهان آن را که اتفاقا رجوی علیرغم تبلیغات کر کننده و چاپ دهها کتاب اصلا به آن نپرداخته است را برای اذهان عمومی اشکار کنند. از همین زاویه هر چه زمان می گذرد عمق خیانت رجوی برای ما بیشتر خود رانشان میدهد. اما ابتدا باید برای فهم این تراژدی سیاه به این سوال پاسخ داد که چرا رجوی دست به عملیات فروغ به اصطلاح جاویدان زد. خودش در این رابطه در آن جلسه توجیهی قبل از عملیات چنین می گوید: «ما در مقابل توطئه ارتجاعی - استعماری قرار گرفته ایم. می خواهند با تحمیل آتش بس ما را برای سالیان در عراق قفل کنند و بگویند ما زائیده جنگ ایران و عراق بودیم پس باید این توطئه را درهم بشکنیم.» اگر بخواهیم این صحبتهای رجوی را به زبان ساده ترجمه کنیم خلاصه اش این است که با پذیرش آتش بس استراتژی ما که برمبنای استفاده از شکاف جنگ ایران و عراق و استفاده از تمامی امکانات آموزشی- پرسنلی و سلاح و تجهیزات رژیم عراق بپا شده بود و در تحلیل هایمان هیچگاه باور نداشتیم که روزی میان این دو کشور آتش بس صورت گیرد به بن بست خورده است و باید همانند غریقی که در آخرین لحظات غرق شدن به هر خس و خاشاکی دست میزند با قسم و آیه دولت عراق را قانع کنیم تا چند روز دیگر مسئله را کش بدهد و از پذیرش آتش بس خودداری کند تا بلکه ما بتوانیم بختمان را که اکنون به ما پشت کرده بیازماییم. بقول یکی از افسران شیعه عراق که در آن زمان با وی برخوردی داشتم، آقای صدام با پذیرش عملیات فروغ با یک تیر دو نشان زد و با وجود اینکه به هیچ وجه اعتقادی به پیروزی این عملیات نداشت هم خودش از شر آنها راحت می شد و هم اینکه بعنوان یک گام، حسن نیت خود را به دشمن سابق خود ایران نشان می داد و آنها را دو دستی و با رضایت خودشان تحویل ایران می داد. آری تحلیل های غلط رجوی از شرایط عینی جامعه و مسئله جنگ که باعث شد دست به یک پرواز تاریخ ساز به جوار کاخ صدام بزند و تمامی امکانات انسانی و مالی را سالیان در قرارگاهی موسوم به اشرف و در رویای سرنگونی به هرز بدهد وقتی که شرایط بر عکس تحلیل های او رقم خورد به جای پذیرش اشتباهاتی که مرتکب شده و تصحیح آن در اوج غرور ناشی از قدرت طلبی محض و بدون محاسبه شرایط عینی نظامی و سیاسی دست به این حماقت بزرگ زد. برای او فقط یک چیز مهم و آن هم کسب قدرت بود. براساس همین باور مالیخولیایی زمینه فروغ به اصطلاح جاویدان را فراهم کرد. یک هفته دولت عراق برای شروع عملیات وقت داده بود. رجوی با بسیج تمامی نیروها در خارج هر روزه دهها جوان بخت برگشته را که کوچکترین آشنایی به مسائل نظامی نداشتند را از طریق فرودگاهها و راه زمینی ترکیه از خارج از کشور وارد عراق میکرد و روی این افراد چنان تبلیغات وسیع صورت گرفته بود که همه فکر میکردند دارند به ایران برای پیک نیک میروند. خیلی از آنها تمامی امکانات مالی شان را که طی سالیان جمع کرده فروخته و برای اقوام و آشنایان خود سوغاتی خریده بودند کوله های آنها مملو از اسباب بازی و عروسکان قشنگ برای بچه هایی بود که آنها تا کنون ندیده بودند. عکسهای پدران و مادران سالخورده و بعضاً زنان و فرزندان و برخی از آنها که جوان تر بودند شوق داشتند که با رفتن به ایران بعد ازسالیان زندگی مجردی بتوانند سر سفره عقد نشسته و کانون گرمی تشکیل دهند. آری عمق این تراژدی که گفته بودم و تاکنون به آن پرداخته نشده همین است. روابط عمومی دروغ پرداز به خوبی روغنکاری شده رجوی در خارج کشور به هیچ وجه حرفی با این بیچاره ها که ممکن است گوشت دم توپ شوند نزده بودند و تنها روی احساسات و عواطف خانوادگی آنها کار کرده بودند و حتی در مضحکترین شکل آن این بخت برگشته ها را توجیه کرده بودند که پاسپورت هایشان را هم با خود داشته باشند چون باید آنجا تعویض شده و مهر جمهوری دمکراتیک اسلامی بخورد. رجوی اینگونه و با این شیوه و با دست زدن به رذیلانه ترین بازی یعنی با عواطف و احساسات پاک هزاران بخت برگشته که عشق و آرزویی به جز آزادی میهن نداشتند آنها را برای عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان به خاک عراق کشاند به دلیل وقت کم عمدتاً ازاین افراد برای کارهای پشتیبانی استفاده شد و آنها ازساعت اولیه صبح که مارش عذاب آور بیدار باش نواخته میشد تا نیمه های شب مشغول بار زدن مهمات و یا مواد غذایی بودند. علیرغم فشارهای جسمی ناشی از سنگینی کار بخاطر شوق رفتن به ایران و دیدار با خانواده ها بعد از سالیان سر از پا نمی شناختند. تا اینکه روز حرکت فرا رسید. همه نفرات در یگانهای مشخص شده سازماندهی و به سمت مرز خانقین حرکت کردند تا عملیات آزادسازی ایران را آغاز کنند. قبل از آن هرکس تا آنجا که توانست وسیله شخصی، عکسها و ... را به همراه خود برد ما بقی را به دوستانشان که در قرارگاه مانده بودند سپردند تا بعد به آدرسشان پست کنند. بچه ها قبل از حرکت از اشرف آدرس های محل سکونت خود را تبادل می کردند و یکدیگر را دعوت میکردند. چنان جوی ساخته شده بود که هیچ کس به موقعیت عملیات و بازگشت به ایران بعد از سالیان شک نمیکرد ستونها از مرز وارد ایران شدند و بعد از درگیریهای پراکنده هر ستون به تنگه چهار زبر رسید. همه در شوق دیدار آشنایان لحظه شماری میکردند ولی اولین شلیک موشک های آرپی جی ازبالای تنگه چهارزبر به تانک های جلودار اصابت کرد همه را از خواب رویایی بیدار کرد و بعد ادامه درگیریها و آمار کشته و زخمی هایی که چون برگ روی زمین افتاده بودند. واقعیت انکار ناپذیر ماهیت رجوی را برایشان برملا کرد. بسیاری از آنها که با فضای جنگ آشنایی نداشتند بشدت می گریستند و خواهان بازگشت بودند. بخصوص وقتی اجساد دوستانشان را که تا چند روز پیش با آنها زندگی می کردند را می دیدند. انبوه اجساد سوخته و جزغاله شده که قابل شناسایی نبودند. یگانها یکی بعد از دیگری از تنگه عقب نشینی می کردند ولی در بازگشت توسط مهدی ابریشمچی دوباره علیرغم میل باطنی شان برگشت داده می شوند. در اوج درگیریها فرماندهان رجوی برای بالا بردن روحیه نفرات به دروغ قلمداد میکردند که چند تیپ از تنگه عبور کرده و به نزدیکی کرمانشاه رسیده اند. هرج و مرج عجیبی بوجود آمده بود. فرمانده هان خشکشان زده و هیچ کنترلی روی نیروها نداشتند آنها هم در حقیقت درگیر این مسئله بودند که چقدر ساده لوحانه به دام نقشه های رجوی افتاده اند. خودروها یک به یک در آستانه ورود به دهانه تنگه مورد اصابت موشک و راکتها قرار میگرفتند و با کلیه نفرات به هوا میرفتند. در اطراف تنگه اجساد پراکنده بودند و بعضاً خودروها به هنگام عقب نشینی از روی اجساد عبور میکردند. درنزدیکی تنگه در زیر پل اجساد روی هم انباشته شده بود و مابقی نفرات بهت زده و سرگردان بدنبال پیدا کردن سنگر و جان پناهی بودند فروغ جاویدان رجوی به یک تراژدی بزرگ تبدیل شده بود. دستور عقب نشینی از سوی فرماندهی کل به سوی خاک عراق صادر شد البته نه بصورت منظم بلکه هر کس جانش را بدست گرفته و با هر وسیله ای که در دستش بود خود را به خاک عراق می رساند. از خیل فرماندهان زن و مرد رجوی خبری نبود و فرماندهی کل هم بساطش را جمع کرد و دست از پا درازتر به بغداد عقب نشینی کرده بود. نیروهای سردرگم در بیابانهای اطراف در زیر شلیک سهمگین نیروی مقابل بدنبال راهی برای خروج از این جهنم آتش بودند. ارتش آزادی بخش رجوی کاملاً از هم پاشیده بود. خیلی از نیروها مسیر بازگشت را نمی دانستند. نیروهای جدیدالورودی که شبهای آخر قبل از شروع عملیات آمده بودند مات و مبهوت خشکشان زده بود. برخی از آنها هنوز کوله های پشتی خود رابه همراه سوغاتی ها حمل می کردند. کمی دورتر از آنها چند کامیون مهمات به همراه نفراتشان در آتش می سوختند. آنها را کسی نمی شناخت چه بسا از خیل بخت برگشتگانی بودند که به امید بازگشت به آغوش گرم خانواده و دیدار با عزیزان شهرهای اروپا را با همه زیبایی های ظاهرش رها کرده بودند. نیروها یک به یک سلاح را به گوشه ای می انداختند و هرکس به فکر نجات جان خود بود. خیل مجروحان که در گوشه ای افتاده و قادر به حرکت نبودند و با نا امیدی و حسرت به همرزمان خود می نگریستند که از کنار آن میگذرند و قادر به انجام هیچ کاری برای نجات آنها از این جهنم نیستند. تعداد زیادی مجروح که بعضا دست و پاهای خود را از دست داده از درد به خود می پیچیدند به حال خود رها شده بودند. شب آخر نشست توجیهی رجوی بیادم آمد که رجوی با غرور خاصی از تصرف شهر تهران سخن می گفت و انبوه نیروهایی که بی خبر از سرنوشت محتومشان شور و فتوح می کردند چهره تک تک همرزمانم که برای آخرین بار همدیگر را می دیدیم از مقابلم رژه رفت باز به صحنه برگشتم. کامیونهای مهماتی که همچنان در آتش می سوخت. اجساد سوخته در زیر پل تنگه چهارزبر. نگاههای ملتمسانه صدها مجروح که هر کدام از درد به خود می پیچیدند. و انبوه نیروهای آواره و سرگردان که خسته و تشنه و گرسنه در بیابانهای اطراف اسلام آباد و کرند در جستجوی راهی برای خروج از زیر سهمگین ترین آتشبارها بودند. درمسیر بازگشت به جسد سوخته یکی از نیروها برخورد کردم. از شدت سوختگی قابل شناسایی نبود. کمی دورتر کوله پشتی او به زمین افتاده بود شاید این کوله پشتی که عروسکی را در خود جا داده بود متعلق به یکی از آن هزاران نفری بود که فرصت این راپیدا نکرده که سوغاتی خود را به دست عزیزانش بسپرد. و از این نقطه تراژدی فروغ جاویدان آغاز میشود و وجدانهای بیدار بشریت در پشت غبار مسائل نظامی یا بند و بست های سیاسی به آنها نهیب می زند که در مقابل رجوی بعنوان نخستین مسئول این تراژدی ساکت ننشینند و اجساد متلاشی شده و سوخته صدها نفر درتنگه چهارزبر و دشت حسن آباد وجدانهای خفته آنها را به قضاوت می طلبد.
پاسداشت بیست و چهارمین سالگشت عملیات مرصاد در خبرگزاری فارس (14)
برچسبها: عملیات مرصاد, منافقین, رزمندگان جانبازان, شهدا, فرماندهان, سرداران, کازرون, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 25 تير 1391
|
برچسبها: سه شهید جدانشدنی, ادامه راه خون شهدای کازرون, شهدا, رزمندگان, جانبازان, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 24 تير 1391
| تولد عربستان ، شهادت کردستان/عکس
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 21 تير 1391
|
برچسبها: نامه ای از جنس حباب, آیت الله صافی گلپایگانی, ادامه راه , خون شهدای کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 17 تير 1391
|
ای تاریخ بنویس بر سر یاران خمینی (ره) چه گذشت + عکس
روایتی از زندگی دشوار یک جانباز شیمیایی/ وقتی دو فرزند هم بخاطر پدر شیمیایی میشوند
گروه استانها- گلستان: جانباز است آن هم از نوع شیمیایی که بیش از 50 درصدش را بنیاد شهید تایید کرده است، با دو فرزند دلبند و همسر مهربانش که عوارض شیمیایی آنها را هم در برگرفته است، نمیداند به درد خودش برسد با فرزندانش؛ با یاد دوستان شهیدش و تصویر امام و آقا که کنارش گذاشته خوش است. امان از آییننامه و قانون اگر خروجیاش به درمان دردهای چند لایه یاران خمینی (ره) نینجامد. به بنیاد شهید چه ربطی دارد که فرزندان یک جانباز شیمیایی که پیش از شهادت پدر عوارض جنگ را از او به ارث بردهاند؟ اصلا میخواست ازدواج نکند ...
میگفت 10 سال بعد از اینکه جانباز شدم ازدواج نکردم که نکند فرزندانم به عوارض ناشی از شیمیایی شدنم مبتلا شوند اما خدا میخواست که به واسطه فرزندانم هم امتحان شوم.
بنیاد شهید مصوبهای دارد که جانبازان شاغل باید مشکل درمانی خود را از طریق محل کار خود حل کنند. خودش کارمند تامین اجتماعی بوده است اما حالا هزینه درمان خودش و فرزندانش بین بنیاد و شهید و اداره تامین اجتماعی سرگردان است.
میگفت وقتی به خانهشان رفتم، دیدم که هیچ کدام از اعضای خانواده رمقی به تن ندارند، جویای این وضعیت شدم، گفتند که چند وقتی است کپسول اکسیژن تمام شده است، پرسیدم: مگر کپسول اضافی ندارید؟ پاسخ دادند: داریم، اما چون در "زیر زمین" است کسی را نداریم که توان آوردن و به کار اندازی آن را داشته باشد...
میگوید: ديگر حتي همان جلوي در هم كسي به ديدنمان نمیآید. ديگر تماشايي نيستيم. شايد هم فراموش شديم...
روزي يك ساعت از عمرش را باید زير كپسول سپری کند، اكسيژن در خانهشان غنيمت است! میگوید: نوبتي نفس ميكشيم، زير كپسول!
حالا دو پسر دارد که هر دو مبتلا به تومور مغزی شدهاند و همسری که او هم تحفهای از عوارض شیمیایی همسرش دارد، همسری که دبیر دبیرستان بود اما مجبور شد تا خود را بازخرید کند و عرصه معلمی را با پرستاری از شوهر و فرزندانش عوض نماید.
با هر سرفهای که میکند، یکی از تاولهای بدنش سر باز میکند و خس خس سینه با سوزش بدنش توامان آتش به جانش مینشاند.
یعقوب دیلم همان رزمنده نوجوان که تمام هستیاش را در آستانه دلش قربانی کرد امروز قربانی برخی قوانین شده است.
شرح فداکاریهای او
شرح فداکاریهای او در دوران دفاع مقدس در کتابی با عنوان "زود پرستو شو بیا" به قلم: غلامعلی نسائی که بتازگی در اولین همایش انتخاب کتاب سال، توسط اراده کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گلستان، به عنوان کتاب برتر شناخته شده است، به رشته تحریر درآمده است. کتابی که در آن چهارده خاطره از جانبازان شیمیایی بیان شده است که هر یک امروز با مشکلات فراوانی گرفتارند.
در بخشی از این کتاب خاطرات این جانباز مظلوم شیمیایی تحت عنوان " هیچ کس مرا نبوسید؛ حتی دوستانم." آمده که در ادامه می آید:
فرمانده روي تل خاكي رفت و شروع كرد: ميخوام يك خبر بدي به شما بدم. دلها همه ريخت. همه ساكت بودند. كسي جم نميخورد. نميدانم چگونه اين خبرو بدم. شما آمديد و دلتان را براي خدا روانه بهشت كرديد. تا همينجا هم كه آمديد اجرتان را بردين. كار خودتان را كرديد. تا اطلاع بعدي عمليات لغو شده و چند روز ديگه انشاء الله... خيلي مختصر و كوتاه حرف زد و پايين آمد.
بچهها ناراحت و دلگير بودند. صفها به هم خورد. حوصلهها ناگهان سر رفت. هركه پيش خودش نق ميزد. آخه اگه بنا بود بخوريم، بخوابيم... چند وقته داريم مال بيتالمال ميخوريم. همينطوري بيهدف. اين كه نشد. بعضيها هم راضي بودن به رضاي خدا. البته فقط حوصلهها سر رفته بود، همين. مثل اينكه توي يك صف منتظر گرفتن چيزي باشي، بعد يك مرتبه بگن آقا تمام شد، بريد. حال همه گرفته شد. بد جوري بچهها ناراحت شدن. دمغ و خسته و نااميد، رفتند داخل سنگرها. بعضيها هم رفتند بالاي كوه، لب چشمه. من رفتم داخل سنگر. سيد صادق هم آمد. كتري را گذاشتم تا چاي بخوريم. حمايلم را باز كردم و توي سنگر دراز كشيدم. صادق هم دراز كشيد. نه من نه صادق، يك كلمه حرف نميزديم. چند دقيقه همينطور گذشت. هنوز كتري جوش نيامده بود. ناگهان احساس كردم صدايي از دور دست به گوشم خورد. از جا پريدم و دست صادق را گرفتم. به سرعت صادق را هم كشيدم از سنگر بيرون. صادق گفت: چه شده؟ ديوانه شدي؟ گفتم دلم يه هوايي داره. يه صدايي تو گوشم پيچيد. جلوي سنگر ايستادم. صادق هم كنارم. گفت: ديوانه كله خراب، بريم بابا. بريم چايي. سرم درد ميكنه. خستهام يعقوب. بچهها خيلي آرام بيرون قدم ميزدند. بعضيها هم دور هم نشسته بودن و حرف ميزدند. به آسمان نگاه كردم. ابرهاي سفيد، تكه تكه در آسمان معلق بودند. تمام آسمان را ورانداز كردم. هيچ چيزي پيدا نبود. صادق گفت: دنبال چي ميگردي؟ گفتم: راستش توي سنگر كه دراز كشيده بودم، حس كردم صداي هواپيما و انفجار اومد. سيد گفت: خواب ديدي خير است انشاءالله. ولي ناگهان باز همان صدا و باز همان انفجار در گوشم پيچيد: سيد! ديدي زدن؟ شنيدي؟ صداي هواپيما. صادق گفت: ول كن بابا. دستم را گرفت و كشيد داخل سنگر. من هنوز چشمهايم آسمان را رصد ميكرد. يك پايم داخل سنگر بود و يكي بيرون و سرم هنوز به آسمان كه خودم را بيرون سنگر ول كردم. گفتم: بيا اومدن. بچهها همه حيران و ويران به آسمان نگاه ميكردن: نه، خودي نيست. سيد رفت روي تل خاكي و شروع به داد و فرياد: بچهها بريد سنگر بگيريد. عراقيا اومدن. عراقيا اومدن. طوري داد ميزد كه تا يك كيلو مترهم صداش ميرفت.
برچسبها: ای تاریخ بنویس بر سر یاران خمینی (ره) چه گذشت + عکس, ادامه راه خون شهدای کازرون, شهدا, جانبازان, رزمندگان شیمیائی, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 13 تير 1391
|
برچسبها: عراقیهایی با لباس بسیجی, ادامه راه خون, شهدای کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 10 تير 1391
|
یکی بانوی امدادگر و رزمنده دفاعمقدس از روزهای مقاومت خرمشهر و تلاشش برای حضور در عملیات بیتالمقدس سخن گفت. «افسانه قاضیزاده» که در روزهای مقاومت خرمشهر و همگام با دیگر رزمندگان جنگیده است،در گفتوگو با ایسنا،میگوید: من اصالتا خرمشهری هستم. زمانی که عراق قصد اشغال خرمشهر را داشت به همراه همسرم از شهر دفاع کردم. در آن دوره حساس 35 یا 45 روزه مقاومت خرمشهر برای کمک به مجروحان به بیمارستان «مصدق» رفتم. همسرم نیز در همان روزهای آغازین پایش مجروح شد و آن را قطع کردند. بیمارستان «مصدق» اصلا گنجایش حجم مجروحان را نداشت بنابراین تصمیم گرفتیم تا قسمت شبستان مسجد جامع خرمشهر را برای رسیدگی به مجروحیت بانوان اختصاص دهیم اما باز هم جوابگو ی مجروحان نبود. به بیمارستان «طالقانی» آبادان رفتم آنجا نیز اوضاعش مشابه بیمارستان «مصدق» و مملو از جمعیت بود به گونهای که چهار اتاق عمل این بیمارستان جوابگوی مجروحان نبود و در قسمت «ریکاوری» یا بخشهای دیگر بیمارستان به مجروحان رسیدگی میکردند. شلوغی باعث شده بود که حتی نظافتچیها نیز نتوانند به درستی کارشان را انجام دهند. با اینکه دورههای امدادگری را گذرانده بودم اما در آن شرایط باید به نظافت اتاقها رسیدگی میکردم. یادم میآید زمانی که برای اولین بار به اتاق عمل رفته بودم یکی از جراحان گفت:«اعضای قطع شده مجروحان را از اتاق جمعآوری کن» و من چند دست و پای قطع شده را از زیر تخت برداشتم و داخل پارچهای سفید رنگ قرار دادم و سپس آنها را به سردخانه بردم. تا به حال چنین چیزهایی را ندیده بودم . در ابتدا تحمل دیدن مجروحان با آن اوضاع بسیار ناگوار را نداشتم و برایم سخت بود اما رفتهرفته به آن عادت کردم. بعد از اجرای عملیات «ثامنالائمه» که منجر به شکست «حصر» آبادان شد. طرحریزیها برای عملیات «بیتالمقدس» صورت گرفت. هر یک از نیروهای نظامی برای اجرای این عملیات مسئولیتی را بر عهده داشتند. ما نیز در بیمارستان «طالقانی» که نزدیک ترین بیمارستان به خرمشهر بود تصمیم گرفتیم که آن را دوباره بازسازی کنیم چرا که در درگیریهای قبلی بنای این ساختمان آسیب دیده بود. بنابراین دیوارهایش را مرمت کردیم. نظافت اتاقها، مرتب کردن تختها و ضدعفونی کردن تجهیزات را هم انجام دادیم. چند روز به آغاز «عملیات بیتالمقدس» مانده بود. از آنجایی که در ماههای آخر بارداری به سر میبردم برای زایمان به تهران آمدم. میخواستم به هر صورت که شده در این عملیات نقشی را ایفا کنم. اما پزشکام اجازه نداد و همسرم نیز با حضور من مخالفت کرد. بسیار ناراحت بودم چرا که ماهها لحظهشماری میکردم که در زمان آزادسازی خرمشهر در منطقه باشم اما نشد. در بیمارستان بودم که اعلام کردند خرمشهر آزاد شد.مرتب با دوستانم در خرمشهر تماس میگرفتم و همانند دیگر مردم تهران نیز من به خیابان آمدم تا در جشن آزادسازی خرمشهر شرکت کنم. برچسبها: خاطرات یک بانوی امدادگر, ادامه راه خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 6 تير 1391
|
برچسبها: جومونگ های وطنی, ادامه راه, خون شهدای کازرون, منتظر, ایثارگران, رزمندگان, , لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|