تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
آمار وب سایت:
ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 31 خرداد 1391
|
خلبان اسیر عراقی
ساعت 10 صبح یکی از این روزها روی ارتفاعی رفته بودم و از سنگر دیدهبانی خط عراقیها را نگاه میکردم. چند هواپیمای جنگی عراقی به آسمان منطقه آمدند و مواضع ما را بمباران کردند. چهار فروند میراژ 2000 بودند و دو میگ 21. آتش و دود همه جا را گرفت و چند نفر از سربازان ما شهید شدند. توپهای ضد هوایی به هر سوی آسمان تیراندازی میکردند. یکی از رزمندگان موشک دوشپرتاپ سهند 3 را بهسوی هواپیما شلیک کرد. یکی از هواپیماها آتش گرفت و خلبانش با چتر از کابین بیرون پرید. هواپیمای او داخل خاک ایران و در پشت نیروهای ما سقوط کرد. بقیهی جنگندههای عراقی هم پا به فرار گذاشتند. خلبان را با چتر در آسمان میدیدیم. چند نفر از رزمندگان ما پخش شدند تا خلبان را دستگیر کنند. من هم اسبی را که برای کشیدن مهمات به کوههای مرتفع داشتیم، سوار شدم و بهسوی درهتپههای اطراف حرکت کردم. تقریباً بعد از دو ساعت جستوجو بالأخره محل سقوط میراژ 2000 عراقی را پیدا کردیم. از هر طرف رزمندگان خود را به آن نقطه میرساندند تا انهدام جنگندهی عراقی را ببینند و روحیه بگیرند. هواپیما تکهتکه شده بود و پخش شده بود. دو بمب شیمیایی هم در محل سقوط پیدا شد که متعلق به جنگنده بوده و به خواست خدا خلبان فرصت پرتاپ آن را پیدا نکرده بود. جالب اینکه در حین سانحه نیز منفجر نشده بود. منطقه را فوری ترک کردیم. یگان موشکی زمین به هوای نیروی هوایی ارتش که در دو سه کیلومتری سایت موشکی مستقر بود، بمبها را به عقب تخلیه کردند. از خلبان خبری نبود. با توجه به موقعیت منطقه او نمیتوانست از مرز خارج شود. پس از چهار ساعت کاوش مناطق عقب توسط دو گروهان تکاور، بالأخره او را نزدیک سیاهچادرهای عشایر گیلانغرب یافتیم و بلافاصله او را منتقل کردیم. بهوسیلهی مترجم عربزبان بازجویی جنگی را آغاز کردم. نام و نشان و واحد و شمارهی پرسنلی و محل سکونتش را جویا شدم. او سروان خلبان «جمیل صدیق محمد زهیر» بود؛ اهل دهوک عراق. دو پسر داشت و یک دختر. مأموریت او انهدام سکوهای پرتاپ موشک زمین به هوای «هاگ» نیروی هوایی ارتش در پشت منطقهی نفتشهر بود.
برچسبها: خلبان, اسیر, عراقی, اردوگاه, 15تکریت, ادامه راه, خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 26 خرداد 1391
|
برچسبها: ?????? ?????? ?? ???, ??????, ????, ?????, ????, ????? ??? ???, ?????, ??????, ?????, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 24 خرداد 1391
|
تخليهی اطلاعاتي
در بازجویی اولیه مشخص شد که او «يوسف جاسم روضان» نام دارد و مهندس عمران است. 13 سال است که به عنوان سرباز وظيفه خدمت ميكند و به علت کمبود نیرو در عراق 11 سال است از خدمت رهایش نکردهاند. متأهل است و 3 فرزند دارد. اهل روستاي زلازلهی ديوانيه است و فعلاً در یگان كماندویی خدمت ميكند. یوسف جاسم روضان گفت که نیروهای صدام از لحاظ تجهيزات نظامي در وضعيت خوبي قراردارند و همگي تجربهی جنگي خوبي دارند. رفتار فرماندهانشان بسيار تند و وحشيانه است. بيش از يك ماه است كه انتظار حملهی ما را میکشند، اما تا آن زمان از معبرهاي ما خبري نداشتند. او توضیح داد که استخبارات عراق توسط مخبرها و جاسوسان محلی در داخل خاک ایران مطلع شدهاند که ایرانیها در این منطقه قصد حمله دارند. لذا مرخصیها را لغو کردهاند و یگانهای خط مقدم از چندین روز قبل در آمادگی کامل به سر میبرند. روحیهی سربازان عراقی بسيار پایین است؛ به خاطر ترس از حملهی ایران و اینکه نیروهای تکاور ایرانی در مقابلشان مستقرند و حمله را نیز تکاوران انجام خواهند داد. بيانضباطیهای خدمتی و اخلاقی به علت وضعيت موجود براي آنها تکراری و موجب خردشدن اعصابشان شده است. مهندس یوسف فرمانده خود را فردي قسیالقلب و خشن خواند و از یگانهاي آمادهی احتياط در عقبه خودشان و خاكريزهاي دوم و سوم جهت عقبروي لاكپشتي خبر داد. وي محل دقیق توپها و استقرار تانک و خودروهای زرهپوش را فاش ساخت. او عملاً جای سنگرهای تيربار، استراق سمع، فرماندهی، مهمات، استراحت، موضع خمپاره و مسيرهاي ميدان مين و معبرهاي موجود را بيان كرد. حتی كوچكترين مسائلی را كه ميتوانست عمليات ما را تسهیل سازد، مانند ساعات تعویض نگهباني، تعداد افراد در آن نقطه، نوع سلاحهاي موجود، فاصله تا یگان بعدی، سیستم ارتباطی و رمزهاي قراردادی، ساعات تقسیم غذا و هرچه را كه نیاز داشتيم، برایمان گفت. در مدت دو روز گفتههاي او را با استناد به دیدهبانيها و اخبار و تجارب گشتيها روي ماكت پياده كرديم؛ آنقدر واضح كه حتی براي اشخاص غير نظامي هم تشخيص اهداف با شبيهسازي حقيقي آسان بود. همکاری اسیر بسيار خوب بود و گفتههاي جامع و مفيدش باعث پيروزي ما ميشد. او در اثر رفتار انسانی ودوستانهی بچههای ما به ما اعتماد کرده بود. او باور کرده بود که ما واقعاً و صادقانه او را برادر ديني خود ميدانيم. در دو سه روزی كه او پيش ما بود، در سنگر من ميخوابيد و حسابی با هم رفیق شده بودیم. با اینکه محيط نظامي اين موارد را مردود ميداند و اعتماد به دشمن را نهي ميكند، ولي من مانند يك همكار با او كار كردم و او نيز كوتاهي نمیكرد. مهندس یوسف جاسم روضان هنگام بدرقهي به پشت جبهه، با چشمانی اشكآلود يك دستنوشته به من داد. او ضمن تشكر از مهماننوازي و اینکه به او اعتماد كامل داشتم، نشانی خانوادهاش را نوشته بود و خواهش كرده بود که سلامتيش را هر جور هست، به خانوادهاش اطلاع دهم. با او خداحافظي كردم و ديگر او را نديدم. بايد چند روز ديگر عملياتمان را عقب ميانداختیم، چون عراقيها خوب ميدانستند که سرباز اسيرشان را تخليهی اطلاعاتی میکنیم. آنها حتماً سيستم دفاعي خود را تغيیر ميدادند و اين امري عادي بود و اصول رزم هم آن را تأييد مينمود. پس ما باید منتظر یک فرصت مناسب میمانديم. طرحهای عملياتي را نوشتیم و دستورالعمل عمليات را ارسال کردیم. یگانهاي تکاور و فرماندهان را بهخوبي نسبت به منطقه توجيه کرديم. در این فرصت پیشآمده آموزشهاي پيشرفتهي تكاوري و ورزشهاي رزمي را ادامه دادیم و آماده ماندیم تا دستور عبور از خط و حمله به ارتفاع عظيم و خطرناك تپهي آنتن را صادر کنند.
برچسبها: اردوگاه, 15تکریت, قسمت دوم, اسرا, رزمندگان, اسارت, ادامه راه , خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 21 خرداد 1391
|
یک روز گفتند شعبان زینلی، قائم مقام لشکر به مقر میآیند. دیدم فرصت از این بهتر پیدا نمیشود. با عزمی راسخ دوستانم را نیز با خود همراه کردم و نزد زینلی رفتیم. از ابتدا با تندی و اعتراض حرف را شروع کردیم.
اولین باری که به جبهه اعزام شدم قبل از عملیات بدر بود. برای اعزام هفت خوان رستم را طی کردم. چون علاوه بر سن کم، جثه کوچکم نیز باعث میشد کمی سنم از دور جلب توجه کند. به هر حال به جبهه رفتم و از اینکه در گردان پیاده سازماندهی شده بودم خیلی خرسند و راضی بودم. چون میتوانستم پا به پای شیر مردان در عملیات شرکت کنم. این خوشحالی دوامی نداشت چون با شروع آموزش آبی -خاکی، من و چند نفر دیگر هم سن و سالم را جدا کرده به مقر پشتیبانی بردند. از اینکه از عملیات باز مانده و به قول بچهها مجبور بودیم نخود و لوبیا پاک کنیم، خیلی ناراحت بودم. یک روز گفتند شعبان زینلی، قائم مقام لشکر به مقر میآیند. دیدم فرصت از این بهتر پیدا نمیشود. با عزمی راسخ دوستانم را نیز با خود همراه کردم و نزد زینلی رفتیم. از ابتدا با تندی و اعتراض حرف را شروع کردیم. چون میدانستیم اگر کوتاه بیایم کلاهمان پس معرکه است و نمیتوانیم در عملیاتی حضور داشته باشیم. بعد از آن زینلی شروع کرد، خیلی صمیمی، گوی سالها بود ما را میشناخت، از عملیات گفت، وظیفه هر واحد و تک تک افراد را گوشزد کرد و بعد از آن اهمیت کارما را در پشتیبانی یادآوری کرد و گفت چقدر حضور ما در آنجا مهم است و در طول عملیات چه کمکی میتوانیم به رزمندگان بکنیم. قبل از ملاقات با زینلی فکر میکردیم هیچ توجیهی نمیتواند منصرفمان کند ولی آنقدر منطقی و با خلوص صحبت کرد که فکر کردیم اصلا اگر ما نباشیم ممکن است عملیات ... البته او قول داد در عملیات بعدی حتما ما جزء گردان پیاده باشیم. برچسبها: بسیجی, عملیات, بدر, ادامهراه, خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 20 خرداد 1391
| شهید گمنام - توي اتاقم تو بيمارستان نشسته بودم و منتظر بودم كه بيمارم بياد تو . بعداز چند لحظه بيمار وارد اتاق شد و شروع كردم باهاش صحبت كردن . هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي داد وفرياد ، تمركزمو به هم ريخت. از بيمارم عذرخواهي كردم واومدم بيرون . نگاه كردم ديدم اون طرف درمانگاه دوتا از منشيا دارن با هم بلند بلند حرف مي زنن.از منشي اي كه نزديك اتاق من نشسته بود پرسيدم : چي شده؟ صداي داد واسه چيه؟ منشي با ناراحتي گفت:دكتر مغز واعصاب امروز يه كم دير اومده ، يه خانومه اون طرف داره خودشو به آب وآتي مي زنه كه چون حال شوهرش خوب نيست ، ماشوهرشو اول بفرستيم تو اتاق دكتر . با حرف منشي كنجكاو شدم ببينم قضيه چيه؟! رفتم اون طرف درمانگاه ، پيش منشي مغزو اعصاب و پرسيدم: چه خبر شده ؟... منشي با چهره اي درهم گفت: مردم پر توقع شدن ، خانومه اومده شوهرشو اول بفرستيم تو... بهش ميگم يعني چي خانوم،مگه شوهر شما خونش رنگين تراز بقيه اس،برگشته داد ميزنه و ميگه: بابا تركش تو سرشه،امانشو بريده،وقتي دردش شروع ميشه ديگه نمي تونه تحمل كنه. من كه خيلي ناراحت شده بودم، با صداي آروم تري گفتم:گناه داره، نميشه حالا زود تر بره، بالاخره جانبازه يه حقي به گردن ما داره..... منشي با عصبانيت گفت: يعني چي؟جانبازه كه باشه،ما تا كي بايد ناز اينا رو بكشيم؟ من چرا بايد حق مردمو ضايع كنم؟!.. ... من كه ديگه هيچي به ذهنم نميرسيد و مغزم قفل شده بود،برگشتم يه نگاهي به اون جانباز و خانومش.خانومه كه گوله گوله از چشاش اشك مي اومد، بلند بلند با خودش حرف مي زد و اون جانبازم محكم سرشو تو دستاش گرفته بود و فشار مي داد، رفتم نشستم كنار خانومه و واسه اينكه دلداريش بدم، گفتم: آروم باشيد خانوم،الان نو بتشون مي رسد ، نگران نباشيد. خانومه كه انگار تا حالا از ترس دهنشو بسته باشه و حالا يه گوش شنوا پيدا كرده باشد با صداي گرفته گفت: مي بيني به ما چي ميگن؟ميگن ما حقشونو ضايع مي كنيم ، شوهر من رفت كه حق مردمو بگيره و اينجوري شد،حالا ميگن مگه خونش قرمزتره، مگه با بقيه چه فرقي داره؟.....همين فرقشه،همين درداش، همين زجري كه ميكشه،همين وضعي كه داره سالهاس واسه باوراش،همين مردم،بدون توقع و منت، تحمل مي كنه، اين فرق نيست؟دوباره رفتم جلو ميز منشي و گفتم: بنده خدا راست ميگه ديگه.منشي با تندي گفت:شما خودت رو ناراحت نكن،من الان حالیش مي كنم. همون موقع يكي از پرسنل نيروي انتظامي بيمارستان اومد و ايستاد جلوي ميز منشي و گفت شما زنگ زده بودين، چي شده؟منشي در حاليكه اون جانباز و خانومشو نشون مي داد،گفت:اينا نظم درمانگاهو بهم زدن... اون جانباز كه با چهره اي مشوش وآشفته بلند شد تا توضيح بده چي شده، بعد از چند دقيقه مجبور شد با خانومش با اون پرسنل نيروي انتظامي بره بيرون.... منشي با لبخند پيروزمندانه اي رو كرد به من و گفت:ديدي حل شد. ..... و من با احساسي غريب و غمي پنهان به اتاقم برگشتم. برچسبها: جانباز, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 13 خرداد 1391
|
خاطرات جانباز آزاده "ميكائيل احمدزاده" قسمت اول: مأموریت رزمی ( لشكر عملياتي 58 تکاور ذوالفقار) تجربههای گذشتهام در سپاه و بسیج و در مناطق عملیاتی شمال غرب تا جنوب و شرکت در عملیاتهای برونمرزی، باعث شد حالا که به استخدام ارتش در میآمدم، در یگانهاي اطلاعاتي انجام وظيفه كنم. به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود. به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود. 20 شب متوالي با همت و قدرت تكاوران بهطرف دشمن راهي ميشديم و با استفاده از متخصصان امور اطلاعاتي (مفسر عكس هوايی، مترجمان عربي، متخصص ترتيب و تركيب نيرو و دیدهبان توپخانه و رابط هوايی) و با تلاش مضاعف گروههاي زبدهی گشتي شناسايي و گشتي رزمي، فعل و انفعالات منطقه را تجسس ميكرديم. در آن منطقه تپهاي بود معروف به تپهي آنتن كه از نظر نظامي يک ارتفاع حساس بود؛ بهصورت كلّهقندي اراضي بسيار زيادي از عقبهی نيروهاي ما و دشمن را پوشش ميداد و هرگونه تحرك را ميشد از آنجا كشف نمود. موشکهاي 9 متري الحسين و 6 متري القادسيه از پشت ارتفاعات خانقين عراق پرتاپ ميشد كه همین تپهي آنتن بر آنجا مشرف بود. در صورت دسترسي به اين تپه، ما ميتوانستيم ضمن خارج ساختن نيروهامان از ديد و تير دشمن، به چندين كيلومتر از عقبهی دشمن نيز مسلط شويم. گروه گشتی و شناسایی یگان ما هر شب تا صبح تلاش ميكرد كه معبری در میادین مين بگشايد. بالاخره هم تكاوران ما سه معبر مهم را در اين ميدان گشودند. ناگفته نماند که در كنار این تپهی آنتن، رودخانهي معروف و پرآبی روان است به نام كنگاووش که به خاك ايران میریزد و با صدا و غرش مهيبش سكوت منطقه را ميشكند. به علت حجم زیاد و سرعت آب رودخانه، امكان مينگذاري و تلههای انفجاری در آن وجود نداشت. اما عراقيها هر شب براي غافلگيرنشدن از سوي نيروهاي ايراني، چند نگهبان با سلاحها و مسلسلهاي مختلف را برای حفاظت و غافلگیرنشدن به نقاط مختلف ساحل رودخانه اعزام میکردند. در حقيقت تنها راه نفوذ ما به مواضع عراقيها از داخل آب رودخانه کنگاووش بود. تیمسار شهبازی، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه حضور یافت و شخصاً روند هدایت نیروها و سازماندهی آنها براي حمله را بهدست گرفت. کار روی مدلی به ابعاد 30 در30 متر از منطقه را براي حملهي آينده آغاز کردیم. پیشرفتمان عالی بود. در روزهای پایانی کار بودیم که يك شب در حين اعزام گشتي شناسايي، متوجه معابر وصولي دشمن به طرف نيروهاي خودي شديم. آنها داشتند شبانه براي سنگركني به جلو ميآمدند. گویا آنها هم قصد عملیات علیه ما را داشتند و این مسئله میتوانست برای نیروهای مستقر در خط بسیار خطرناک باشد. برای رهایی از این وضع پیشبینی نشده و برای بهدستگرفتن ابتکار عمل قبل از ترفند دشمن، به اتفاق گروه کار در هدایت عملیات آتی و پس از بررسیهای فراوان و درنظرگرفتن همهی جوانب، تصميم گرفتیم كه سحر روز بعد و هنگام تاريكي تا روشنشدن هوا برای گشتیهای عراقیكمين بزنيم. نتیجهی این کار، آگاهی از ترفند دشمن بود و اگر میتوانستیم چند نفرشان را اسير کنيم، آنان را تخليهی اطلاعاتي میکردیم و از اطلاعاتشان در یورشهای بعدیمان استفاده میکردیم.
برچسبها: اردوگاه تکریت15, خاطرات, جانباز, ازاده, میکائیل احمدزاده, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 10 خرداد 1391
| عکس روز شهید تورج رضازاده ( شهیدی از کازرون ) برچسبها: عکس روز, شهید, تورج رضازاده, شهیدی, ازکازرون, ادامه راه, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 1 خرداد 1391
|
او به دست خود سربازان فراری عراقی و اسیران ایرانی را اعدام میکرد. یک هفته گذشت و من با چشمان خود اجساد کشتگان دو طرف را میدیدم
در طول هشت سال دفاع مقدس، مسئله بازپسگیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق، از جمله رویدادهای بزرگ این دوران بود که برگ زرینی را در دفتر حماسههای هشت سال دفاع مقدس ملت مسلمان ایران ثبت کرد.درباره این رویداد بزرگ و حماسی، حرفها و آثار متعددی تا به حال گفته و نوشته شده که بسیاری از آنها از زبان و گاه به قلم رزمندگان شرکت کننده در این نبرد سرنوشتساز بوده است، اما بیان این واقعه تاریخی از زبان سربازان و فرماندهان شکست خورده بعثی در این نبرد هم بخش دیگری از واقعیتهای این حماسه بزرگ را نمایان میسازد.یکی از آثار قابل توجه در این زمینه، کتاب «آخرین شب در خرمشهر»؛ خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر با ترجمه فاتن سبزپوش است که به آخرین نبردهای منجر به بازپسگیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق میپردازد. آنچه پیش روی شماست بخشهایی از خاطرات این سرهنگ ارتش رژیم بعث است:
*آغاز من، شب آخر آزادی خرمشهر توسط نیروهای اسلامی، به این شهر اعزام شدم. ما با تمام امکانات آماده بودیم تا از تصرف این شهر به دست نیروهای اسلامی جلوگیری کنیم. تیپ ما - تیپ «28»- در روز 11/5/1982 همراه نیروهای ذخیره برای دفاع از خرمشهر اعزام شدند. فرمانده تیپ، ساعت هفت صبح روز 8/5/1982 طی جلسهای توضیح داد که نیروهایی ایرانی قصد باز پس گیری خرمشهر را دارند. این جلسه در منطقه «الدیر» برگزار شد. فرمانده تیپ گفت که ما و لشکر هفت شلمچه، در منطقه بصره به عنوان نیروی ذخیره خواهیم بود. در خرمشهر، هر روز از صبح زود، خانوادهها را از خرمشهر خارج میکردیم و با نفربرهای نظامی «ایفا» در وضع بدی به منطقه «النشوة» انتقال میدادیم. ساعت دوازده روز 10/5/1982، تیپ ما را با تجهیزات کامل به سمت شلمچه حرکت دادند و گفتند در صورت لزوم، از پشتیبانی توپخانه هم برخوردار خواهیم بود. هواپیماهای ما سرگرم بمباران نیروهای اسلامی بودند. ایرانیها هم در یک واکنش ضعیف به حمله هواپیماها پاسخ میدادند. شاید اگر این موشکهای «سام» در اختیار بود، آسمانش جولانگاه هواپیماهای ما نمیشد. همه گزارشها حاکی از این بود که نیروهای ایرانی، حمله وسیعی را علیه عراق آغاز خواهند کرد. در داخل خرمشهر، اقداماتی برای مقابله با این حمله صورت گرفته بود. آن روز، سرتیپ ستاد عبدالجواد ذنون-مدیر مرکز اطلاعاتی- به خرمشهر آمد تا از نزدیک شاهد اقدامات امنیتی و تحولات منطقه باشد. او که متوجه ضعفهایی در اقدامات دفاعی شده بود، با وزارت دفاع تماس گرفت و گفت: «متاسفانه گزارشهای قبلی در مورد امنیت این جا اشتباه است و احتیاج به بازنگری دارد.» خود نیز دستور داد اقداماتی جهت تقویت محورهای دفاعی داخلی و خارجی صورت گیرد. محور خارجی شامل پایان دادن به کار ساخت سنگرهای دفاعی شهر، اتمام کار خط کشی سیمهای خاردار، کاشت مین برای مقابله با حمله افراد پیاده و تانکها، پوشاندن منطقه خشک به ویژه منطقه نزدیک بندر با آب بود؛ اقدام دیگر این که تمام واحدهای این محور را با تجهیزات الکتریکی مجهز کنند. در محور داخلی هم برای سربازان خط دوم سنگرهایی احداث شد و این خط را با تجهیزات کامل و اصلحه آماده کردند. یک خط ارتبای هم کنده شد تا سربازان ما بتوانند از طریق آن بین سنگرها رفت و آمد کنند. محور ارتباطی بین خط دفاعی دوم با خط دفاعی اول نیز طوری استتار شد که از بمباران هوایی و زمینی در امان باشد. از طرف دیگر به تمام واحدها دستور داده شد که حتی بریا یک ساعت هم مواضع خود را ترک نکنند. در آن روز - 11/5/1982 - هر خانه و مغازه و کارخانهای که سالم مانده بود، ویران شد؛ زیرا از سوی فرماندهی دستور ویرانی این اماکن برای پاکسازی منطقه صادر شد تا سربازان ما بتوانند آزادانه بجنگند و بر پیشروی نیروهای ایرانی اشراف داشته باشند. این کار به سرعت انجام شد. منظرهای دردناک بود و حکایت از کینهای دیرینه داشت. تمام بلدوزرهای سپاه سوم در عملیات ویرانی منطقه شرکت داشتند سرگرد «غانم جسام» که افسر اطلاعاتی سپاه سوم بود، بر این عملیات نظارت میکرد البته چنین عملیاتی برای اولین بار نبود که صورت میگرفت، چون واحدهای ما از آغاز ورود به خرمشهر، کار ویرانی منطقه را برای ایجاد سنگرهای دفاعی آغاز کرده بودند. گزارشهای رسیده از واحدهای مستقر در خرمشهر حاکی از آن بود که در غرب کارون تحرکات غیر عادی به چشم میخورد و نفربرهای ایرانی مردم را به طور منظم از منطقه خارج میکنند. این خبر را هواپیماهای گشتی ما تایید کردند. و همین باعث شد تیپ ما به خرمشهر اعزام شود و مسئولان نظامی رده بالا نیز رفت و آمدهایی به خرمشهر داشته باشند و با اسماعیل النعیمی -فرمانده محور خرمشهر- جلساتی ترتیب دهند. روز 20/5/1982 درگیریهای شدیدی بین نیروهای ما و نیروهای اسلامی که در حال پیش روی بودند، صورت گرفت. در آن روز، تیپ ما با تیپهای 283، 48 و 45 در این منطقه همرزم بودند.
برچسبها: سرهنگ, نیروهای, ایرانی اعدام, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|