تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
![]() ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 10 آبان 1391
|
درخواستی که عراقیها در عملیات محرم داشتند
جالب این که آن قدر به خود مطمئن بودند که در سنگر نگهبانی با لباس زیر خوابیده بودند که پس از تسلیم شدن، تقاضا کردند که شلوار بپوشند! ![]()
«عملیات محرم» در تاریخ 10/8/1361 ساعت 22:08 در جنوب غربی کشور، محور شمال فکه با رمز «یازینب» آغازشد. در این عملیات که در سه مرحله اجراشد، 3400 تن از نفرات دشمن اسیر و بیش از 7000 نفر کشته و زخمی شدند. بیش از 1300 تانک به غنیمت گرفته شد و 9 فروند هواپیمای دشمن سرنگون گردید. هدف عملیات آزادسازی بخش هایی ازسرزمین مقدس اسلامی و تسلط برجاده تدارکاتی بغداد – بصره بود. آنچه می خوانید خاطره یکی از رزمندگان است که خود در این عملیات حضور داشته و میگوید: *مدتی که پشت جبهه در مرخصی بودم واقعاً جسمم در شهر بود ولی روحم جای دیگر. همیشه احساس شرمندگی می کردم که خداوند هم این بار توفیقش را نصیبم کرد و به خیل مجاهدان و یاران پیوستم. آن موقع اکثر بچه های چهار محال و بختیاری در لشگر نجف اشرف حضور داشتند. این بار هم به اتفاق چندین تن از برادران فارسانی به اهواز رفته و از آنجا خود را به یکی از گردان های عملیاتی پادگان شهید مدنی معرفی کردیم و چند روزی آنجا مستقر بودیم.
![]() برچسبها: درخواست, عراقی ها, عملیات, محرم, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 6 آبان 1391
|
به یاد شهید «محمدرضا وطنی»
فوتبالیستی که خود را بورسیه جبهه کرد
دیپلمش را که گرفت، در کنکور شرکت کرد و برای بورسیه هندوستان پذیرفته شد. اما جنگ شروع شده بود و محمدرضا حال و هوای جبهه را به درس خواندن بیدردسر در هند ترجیح داد. ![]()
شهید «محمدرضا وطنی» در تاریخ 7 مرداد 1361 در منطقه کوشک و در عملیات رمضان لباس بهشتیان را بر تن کرد. او یکی از فوتبالیستهای به نام قائمشهر نیز بوده است؛ به طوری که بعد از شهادتش ورزشگاه این شهر را به نام شهید وطنی نامگذاری کردند. مطلب زیر بخشی از خاطرات این شهید ورزشکار است که در وبلاگ لشکر 25 کربلا منتشر شده است: *** *وقتی منافقین به جان محمدرضا افتادند قاسم تقوایی(دوست و همرزم شهید) میگوید: اوایل پیروزی انقلاب، درگیریهای شدیدی بین حزبالهیها و منافقین در قائمشهر اتفاق میافتاد و غالباً مرکز این درگیریها، پل هوایی بود. در همان درگیریها تعدادی از نیروهای زبده هم شهید شدند. محمدرضا به عنوان نیروی نفوذی برای کسب اطلاعات در بین منافقین نفوذ کرده بود و تا مدتی بینشان بود و از آنها اخبار و اطلاعات کسب میکرد. آنها اصلاً بویی نبرده بودند تا اینکه بعد از مدتی توسط منافقین مجاور محله، او شناسایی شد. آنها هم به دوستانشان خبر دادند که محمدرضا حزب الهی و از بچههای مسجد صبوری است. وقتی منافقین به یقین رسیدند، او را به باد کتک گرفتند و به قصد کشت زدند. در همین لحظه که محمدرضا داشت کتک میخورد، ما سی-چهل نفر بیشتر نبودیم؛ بچهها ترسیده بودند. به بچهها گفتم هر طوری شده باید او را نجات دهیم. منافقین هم بیش از 200 نفر بودند. خلاصه ما هم غیرتی شدیم و به آنها حمله کردیم. هم کتک خوردیم و هم زدیم تا بالاخره محمدرضا را از چنگشان در آوردیم. *جمله آسمانی محمدرضا که بر مهر انجمن اسلامی حک شد اوایل جنگ به کردستان اعزام شده بودیم. در تمامی عملیاتهای کردستان بچههای ما داوطلب میشدند. در حین عملیات «احمدخان و پیررستم»، با کمین کالیبر 50 دشمن مواجه شده بودیم. یکسری از بچهها، نوک قله باقی ماندند و به هر ترتیبی بود خودشان را نگه داشتند. محمدرضا به همراه 8 نفر دیگر سقوط کردند و به ته دره رفتند. ![]() برچسبها: فوتبالیست, بورسیه, جبهه, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 1 آبان 1391
|
روایت تفحص/
ترکشی که روی قفسه سینه یک شهید جامانده بود
پیکر شهیدی را پیدا کردیم که روی برانکارد دراز کشیده بود. بدنش استخوان شده بود اما لباسها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم میخورد که نشان میداد جای ترکش است؛ دکمههای لباس را که باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است. ![]()
«سید بهزاد پدیدار» از جمله نیروهای تفحص است که به دل رملهای فکه و کانالهای جنوب زد تا دل پدر و مادر منتظری را شاد کند. یکی از خاطرات خواندنی وی را که در سایت «خمول» آمده است، میخوانیم. *** عصر یک روز گرم بود و بیابان های خشک و گسترده جنوب و احساس ناشناخته درونی؛ بیشتر طول روز را گشته بودیم و گمان نمیکردیم که دیگر شهیدی در آن جا باشد. یکی از بچهها بدجوری خسته و کلافه شده بود؛ در حالی که رو به سوی کانال ایستاده بود، فریاد زد: «خدایا، ما که آبرویی نداریم، اما این شهدا پیش تو آبرو دارند، به حق همین شهدا کمکمان کن تا پیکرشان را پیدا کنیم». به نقطهای داخل کانال، مشکوک شدیم، بیلها را به دست گرفتیم و شروع کردیم به کندن؛ بیست دقیقهای بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل و تجهیزات از قبیل خشاب اسلحه، قمقمه و فانسقه که خود میتوانست نشانی از شهیدان باشد، اما کار را که ادامه دادیم، چیزی یافت نشد؛ این احتمال را دادیم که دشمن، بعد از عملیات، وسایل و تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است. درست در آخرین دقایقی که میرفت، امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچهها به شیء سخت در میان خاکها خورد؛ من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکرده خمپاره است» اما بقیه این احتمال را رد کردند. شدت فعالیت بچهها بیشتر شد؛ پنداری نور امید در دلهایشان روشن شد؛ دقایقی نگذشت که دستههای زنگ زده برانکاردی توجه ما را جلب کرد؛ کمی خوشحال شدیم؛ اما این هم نمیتوانست نشانه وجود شهید باشد؛ فکر کردیم برانکارد خالی باشد؛ سعی کردیم دستههایش را گرفته و از زیر خاک بیرون بکشیم؛ هر چه زور زدیم و تلاش کردیم، نشد که نشد؛ برانکارد سنگین بود و به این راحتی که ما فکر می کردیم، بیرون نمیآمد. اطراف برانکارد را خالی کردیم؛ نیم متر هم از عمق زمین را کندیم؛ پتویی که از زیر خاک نمایان شد، توجه همه را جلب کرد؛ روی برانکارد را خالی کردیم؛ پیکر شهیدی را یافتیم که روی آن دراز کشیده و پتویی به دورش پیچیده بود؛ با ذکر صلوات، پتو را کنار زدیم؛ بدن، استخوان شده بود اما لباسها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم میخورد که نشان میداد جای ترکش است؛ دکمههای لباس را باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است. کار را ادامه دادیم، کمی آن طرفتر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی برانکارد دراز کشیده و شهید شده بود؛ لباس او هم کاملاً سالم بود؛ بر پیشانیاش سربند سبزی به چشم میخورد که رویش نوشته شده بود: «یا مهدی ادرکنی». صحنه غریبی بود؛ خنده و گریهی بچهها توأم شده بود؛ خنده و شادی از بابت پیدا کردن پیکرهای مطهر و گریه از بابت مظلومیت مجروحین که غریبانه به شهادت رسیده بودند.
![]() برچسبها: ترکش, قفسه, سینهفشهید, جامانده, روایت, تفحص, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|