تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
آمار وب سایت:
ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 17 مهر 1392
| روایتی از زنده به گور شدن رزمنده 15 ساله برچسبها: روایت, زنده به گور, شدن, رزمنده, 15ساله, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 14 مهر 1392
| بزرگترین ابتکار نیروی هوایی این بود که دشمن با 100 فروند و ما با 140 فروند علیه آنها حمله کنیم و نیروی هوایی در آن روز به جنگ تانکها هم رفت. یکی از نیروهای راهبردی در طول جنگ هشت ساله عراق علیه ایران نیروی هوایی است که با انجام هزاران سورتی پرواز نقش بسیار مهمی در انهدام نیروها و استحکامات عراق ایفا کرد. برای تنویر افکار عمومی از تلاشهای این نیرو و چگونگی ابتکارات و اقدامات این نیرو در طول جنگ پای صحبتهای امیر سرتیپ دوم خلبان حسین خلیلی پژوهشگر مرکز مطالعات نیروی هوایی می نشینیم: برچسبها: روایت, بزرگترین, ابتکار, نیروی هوایی, حمله, دشمن, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 9 اسفند 1391
| روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد پدر شهید «شعبانعلی لائینی» بعد از شهادت تنها پسرش، وقتی راننده تراکتورها را میدید، گریه میکرد، او از بس از دوری پسرش گریست که هفت سال پایانی عمرش را نابینا شد.
وقتی که ندای مقاومت سر داده شد، شنیدند کسانی که پشت نیمکتهای مدرسه و کلاسهای دانشگاه بودند، بنایی میکردند، روی زمینهای کشاورزی بودند، رانندگی میکردند و پست و مقامی داشتند، رفتند تا ندای حق را لبیک بگویند.
برچسبها: روایت, پدر, شهید, هجر, پسر, نابینا, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 5 اسفند 1391
| روایت یک تک تیرانداز از عملیات کوچکی در جنوب دهلران
یا زهرا(س) بانگی بود که در دوم اسفندماه ۱۳۶۲ مرز چزابه را در هیاهوی رزمندگان به خون کشید و در نهایت دشمن با بهجای گذاشتن صدها کشته و زخمی مجبور به عقبنشینی شد.
پس از عملیات والفجر یک، بخش جنوبی استان ایلام با وجود اهمیت بسیار، به منطقه ای آرام و پدافندی تبدیل شد و تصور می شد که دیگر در این بخش، راه کارهای نظامی به منظور پیشروی قوای خودی، وجود ندارد. در عین حال در آستانه عملیات خیبر، تلاش برای طراحی نبرد و آماده سازی این منطقه جهت اجرای عملیات آغاز شد.
برچسبها: روایت, یک, تک, تیرانداز, عملیات, کوچک, دهلران, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 30 بهمن 1391
| گفتوگو با مادر و پدر شهدای خالقیپور/۳
روایت مادر سه شهید از تشییع پیکر فرزندانش
در مراسم تشییع بچهها، همه گریه میکردند، فقط من میخندیدم. یکی گفت: «چرا میخندی؟» گفتم: همه مادرها آرزو دارند بچههایشان خوشبخت شوند. من که پسرهایم خوشبخت و عاقبت بهخیر شدهاند باید گریه کنم؟
یکی از چند صد هزار خانواده شهید ایران اسلامی، خانواده خالقیپور هستند، با این تفاوت که این خانواده 3 فرزند خود را تقدیم اعتلای نظام مقدس اسلامی کردهاند. برچسبها: روایت, مادر, سه, شهیداز, تشییع, پیکر, فرزندانش, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 28 بهمن 1391
| مصاحبه با مادر و پدر سه شهید خالقیپور/۱
روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت
«پلاک داوود را که برایم آوردند، زنجیر نداشت. گفتم زنجیرش کجاست؟ گفت: جنازه داوود شیمیایی شد و باد کرد. زنجیر در گردنش محو شده، فقط توانستم پلاک را قیچی کنم، بردارم...»
یکی از چند صد هزار خانواده شهید ایران اسلامی، خانواده خالقیپور هستند، با این تفاوت که این خانواده 3 فرزند خود را تقدیم اعتلای نظام مقدس اسلامی کردهاند. خانه قدیمی، در یکی از محلات قدیمی تهران، نازیآباد، خیابان شهید اکبر مشهدی و ... نزدیک مسجد امام حسن (ع). گویا این مسجد و محله و حتی بسیجیان پایگاه این مسجد برای این خانواده تماماً خاطره و یادآوری است.
برچسبها: روایت, مادر, سه, شهید, پلاک, زنجیر, نداشت, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 20 دی 1391
|
روایت یک تخریبچی از پنج ضلعیهای کربلای پنج
شبهای عملیات، شب قدر بود برای اونایی که سبکبال بودند. اینها روح مجرد و ملک نبودند. بلکه انسانهایی بودند که از خود رها شده بودند و میرفتند که روی سکوی پرواز قرار بگیرند و به معشوقشون برسند.
شبهای عملیات، شب قدر بود برای اونایی که سبکبال بودند. اینها روح مجرد و ملک نبودند. بلکه انسانهایی بودند که از خود رها شده بودند و میرفتند که روی سکوی پرواز قرار بگیرند و به معشوقشون برسند. ما روضه خونهای گردانها، کارمون رو خوب بلد بودیم. مثل تدارکات که شب عملیات جیره جنگی و غذاهای خوب میداد. البته غیر اون غذاهایی که مسموم شده بود و بچه های لشگر ده یادشون میاد که شب عملیات کربلای 5 اون چلو گوشت، توی مشمای فریزر چه کرد با اونها، که اینجا جای گفتنش نیست. از بعضی از فرمانده گردانها شنیدم که درحین درگیری در 5 ضلعی شلمچه هر وقت ستون نیروها به دلیلی زمینگیر میشد، وقت حرکت بعضی از نیروها برای قضای حاجت پخش و پلا شده بودند. کلام گم نشه؛ ما روضه خونها، اشعار ناب و پر زورمون رو شب عملیات خرج میکردیم. شب کربلای 5 بود که برای بچه هایی که به خط میرفتند و ریا نشه خودم هم یکی از اونها بودم. میخوندم که برچسبها: روایت, تخریب, چی, پنج, ضلعی, کربلای, پنج, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 1 آبان 1391
|
روایت تفحص/
ترکشی که روی قفسه سینه یک شهید جامانده بود
پیکر شهیدی را پیدا کردیم که روی برانکارد دراز کشیده بود. بدنش استخوان شده بود اما لباسها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم میخورد که نشان میداد جای ترکش است؛ دکمههای لباس را که باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است.
«سید بهزاد پدیدار» از جمله نیروهای تفحص است که به دل رملهای فکه و کانالهای جنوب زد تا دل پدر و مادر منتظری را شاد کند. یکی از خاطرات خواندنی وی را که در سایت «خمول» آمده است، میخوانیم. *** عصر یک روز گرم بود و بیابان های خشک و گسترده جنوب و احساس ناشناخته درونی؛ بیشتر طول روز را گشته بودیم و گمان نمیکردیم که دیگر شهیدی در آن جا باشد. یکی از بچهها بدجوری خسته و کلافه شده بود؛ در حالی که رو به سوی کانال ایستاده بود، فریاد زد: «خدایا، ما که آبرویی نداریم، اما این شهدا پیش تو آبرو دارند، به حق همین شهدا کمکمان کن تا پیکرشان را پیدا کنیم». به نقطهای داخل کانال، مشکوک شدیم، بیلها را به دست گرفتیم و شروع کردیم به کندن؛ بیست دقیقهای بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل و تجهیزات از قبیل خشاب اسلحه، قمقمه و فانسقه که خود میتوانست نشانی از شهیدان باشد، اما کار را که ادامه دادیم، چیزی یافت نشد؛ این احتمال را دادیم که دشمن، بعد از عملیات، وسایل و تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است. درست در آخرین دقایقی که میرفت، امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچهها به شیء سخت در میان خاکها خورد؛ من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکرده خمپاره است» اما بقیه این احتمال را رد کردند. شدت فعالیت بچهها بیشتر شد؛ پنداری نور امید در دلهایشان روشن شد؛ دقایقی نگذشت که دستههای زنگ زده برانکاردی توجه ما را جلب کرد؛ کمی خوشحال شدیم؛ اما این هم نمیتوانست نشانه وجود شهید باشد؛ فکر کردیم برانکارد خالی باشد؛ سعی کردیم دستههایش را گرفته و از زیر خاک بیرون بکشیم؛ هر چه زور زدیم و تلاش کردیم، نشد که نشد؛ برانکارد سنگین بود و به این راحتی که ما فکر می کردیم، بیرون نمیآمد. اطراف برانکارد را خالی کردیم؛ نیم متر هم از عمق زمین را کندیم؛ پتویی که از زیر خاک نمایان شد، توجه همه را جلب کرد؛ روی برانکارد را خالی کردیم؛ پیکر شهیدی را یافتیم که روی آن دراز کشیده و پتویی به دورش پیچیده بود؛ با ذکر صلوات، پتو را کنار زدیم؛ بدن، استخوان شده بود اما لباسها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم میخورد که نشان میداد جای ترکش است؛ دکمههای لباس را باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است. کار را ادامه دادیم، کمی آن طرفتر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی برانکارد دراز کشیده و شهید شده بود؛ لباس او هم کاملاً سالم بود؛ بر پیشانیاش سربند سبزی به چشم میخورد که رویش نوشته شده بود: «یا مهدی ادرکنی». صحنه غریبی بود؛ خنده و گریهی بچهها توأم شده بود؛ خنده و شادی از بابت پیدا کردن پیکرهای مطهر و گریه از بابت مظلومیت مجروحین که غریبانه به شهادت رسیده بودند.
برچسبها: ترکش, قفسه, سینهفشهید, جامانده, روایت, تفحص, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|