تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
آمار وب سایت:
ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 10 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/5
خوشحالی به خاطر چهارتا خمپاره
در منطقه دارخوین یادم هست، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره میخواستند و من رفتم ترتیب آن را دادم تا درست شد، آن وقت ما از شادی در پوست نمیگنجیدیم که توانستیم چند تا خمپاره به بچهها بدهیم.
از جمله توطئههای بنیصدر و عوامل او در تنگنا قرار دادن سپاه به دلیل ورود به جبهههای جنگ، خارج کردن جنگ از حالت کلاسیک و رکود و جذب نیروهای مردمی و بسیج بود. رهبر معظم انقلاب در بخشی از خاطرات خود در کتاب «زندگینامه مقام معظم رهبری» نمونهای از این توطئه اشاره کردند و در آن نقش ایشان در کمک به سپاه برای دریافت تجهیزات دیده میشود. «یکی از دردهای بزرگ سپاه در آن روز نداشتن تجهیزات بود و این را دستکم میتوانست تأمین کند، ولی هر بار که اینها برای چیز کوچکی مراجعه میکردند با ترشرویی مواجه میشدند. این را فراموش نمیکنم که گاهی برای تهیه 50 قبضه آر.پی.جی غصهای درست میشد. یعنی وقتی این بچههای سپاه میآمدند که ما فلان جا میخواهیم عملیات کنیم، آر.پی.جی نداریم، میگفتم چند تا میخواهید؟ میگفتند 50 تا، تلفن میکردیم به لشکر 92 اهواز که آقا! آر.پی.جی دارید؟ میگفتند: نه آقا نداریم. تلفن میکردیم به تهران میگفتند نیست و اصلاً امکانات به سختی به اینها داده میشد؛ خمپاره یا فرض کنید تفنگهای انفرادی یا انواع گلولهها و فشنگها را هم به اینها نمیدادند، حالا پشتیبانی توپخانه که هیچ، چون اگر یک وقتی گفته میشد بچههای سپاه دارند میروند جلو توپخانه لشکر آنها را پشتیبانی کند، این اصلاً قابل قبول نبود و اگر هم فرضاً انجام میگرفت، یک معجزه به حساب میآمد و همچنین یک وقتی اگر یکی دو تا خمپارهانداز به سپاه داده میشد، یک حادثه به شمار میرفت که از جمله در همین منطقه دارخوین یادم هست، برادرانمان آمدند چند تا خمپاره میخواستند و من رفتم ترتیب آن را دادم تا درست شد، آن وقت ما از شادی در پوست نمیگنجیدیم که توانستیم چند تا خمپاره به بچهها بدهیم. حالا شما ببینید در این جنگ با این عظمت چهار قبضه خمپاره چقدر میتواند اثر داشته باشد؟ سپاه در آن وقت انسجام و سازماندهی لازم را نداشت، یعنی آن سپاهی را که شما اکنون میبینید با سپاهی که در سال 59 بود نمیشود مقایسه کرد، برای اینکه اولاً سپاه در آن روز کوچک بود و حالا بزرگ شده است و ثانیاً اینکه سپاه آن وقت ضعیف بود و حالا قوی شده است، لذا اصلاً سپاه آن روز و امروز دو چیز است. بدین معنا که آن روز سپاه یک سازمان رزمی که آماده جنگ باشد را نداشت و اصلاً سازماندهی نداشت، چون اولینبار، ما در اهواز نشستیم و طرح تیپهای سپاه را ریختیم، و در آن جلسهای که به این منظور تشکیل شده بود من هم شرکت کردم، بدین ترتیب که یک عدهای از برادران سپاه از تهران و خود اهواز و از منطقه آنجا جمع بودند و ما را آنجا خواستند، برای اینکه بنشینیم یک فکری برای کارهای جاری بکنیم. من در آنجا چند سؤال را مطرح کردم که در حقیقت سؤالهای من پیشنهاد بود و روی کاغذ نوشتم، پیشنهاد به جای سؤال و در غالب سؤال، یعنی در ظاهر سؤال بود، اما در باطن پیشنهاد، من در آنجا مطالبی مطرح کردم که خلاصهاش این بود، چرا سپاه سازماندهی نمیکند و تیپ تشکیل نمیدهد؟... در آن جلسه من چند پیشنهاد کردم که یکی از پیشنهادها تشکیل یگانهای رزمی و تیپ و گردان بود. البته گردان در شکل یک چیز ناقصی بود اما تیپ نداشت و آن پیشنهادهای خودم را در آن روز بعد از سه چهار سال پیدا کردم و چون چیز جالبی داشت باز هم در خانه نگه داشتیم. یعنی آن روز سپاه اصلاً یک واحد منظمی که بشود در جنگ به او اتکاء کرد و به او یک مأموریتی داد، نبود بلکه یک عده جوانهای علاقهمندی بودند در یک گوشهای از منطقه جنگ که ده بیست نفری میجنگیدند. البته بسیج هم فراوان میآمد، اما سازماندهیشان به این آسانی ممکن نبود. لکن امروز سپاه یک نیروی عظیم مجهز و مسلطی است که هم نیروی زرهی و هم مکانیزه، هم آتش توپخانه و هم ضدهوایی دارد و بالاخره پیشرفتهای جالبی در زمینههای مختلف از لحاظ تکنیکهای پیچیده و جالب در جنگ از قبیل کارهای الکترونیکی و غیره دارد که اگر اینها را بخواهیم بگوییم یکروزه نمیشود، گفت».
برچسبها: خوشحالی, رهبری, خمپاره, خاطرات, دفاع, مقدس, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 5 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/4
مرتب میگفتیم حمله کنید اما بنیصدر میگفت نمیتوانیم!
از خاطره آن روز دو سه عکس از من هست که این اواخر در آلبومهای برادران خودمان دیدم و دو تای آن عکسها مال همان روز و ساعت است که در سنگر نشستهایم. در آنجا آن چنان از قیافه و چهره من غم میبارید که وقتی عکس را نگاه میکنم، میفهمم آن روز ما چه حالی داشتیم.
دزفول همچنان زیر آتش بعثیها بود و بنیصدر بعد از مدتها رکود، عملیاتی را آغاز کرد که منجر به شکست تلخی شد؛ خاطره رهبر معظم انقلاب از این روز در کتاب «زندگینامه مقام معظم رهبری» نقل شده است: «اما نمونه عبرتانگیز و بسیار عجیبی از دزفول به یادم هست؛ در دزفول ما عملیاتی داشتیم، نیروهای ما به عراقیها حمله میکردند و این عملیات را بنیصدر خیلی با ناز و تفاخر شروع کرد؛ مدتی بود که گفته میشد چرا اقدام به عملیات نمیکنید... ما هم فشار میآوردیم، اما نیروهای ما همین طور راکد نشسته بودند و منتظر بودند تا دشمن حمله کند تا جایی که حالت تعرض و میل به تعرض از اینها داشت، گرفته میشد و همانطور که میدانید از جمله چیزهایی که روحیه نیروهای خودی را خراب میکند، بیکار و بیتحرک ماندن است و عامل عدم تحرک، روحیه نیروها را اصولاً ضعیف میکند، چنان که الان هم یکی از علل مهمی که نیروهای دشمن ما را در نهایت به سوی ضعف برده، همین عدم تحرک است. چون الان اینها تقریباً دو سال است تحرک ندارند، مگر اینکه ما حملهای بکنیم و اینها دفاع کنند؛ لذاست که موانع از سیم خاردار و کانال و چه و چه در فاصله 2 ـ 3 کیلومتر درست کردهاند و آن پشت نشسته، منتظرند که نیروهای ما ضربهای بزنند تا اینها مجبور شوند از خودشان دفاعی کنند و تحرکی نشان دهند. بنابراین، نیروهای دشمن اکنون به خاطر عدم تحرک، روحیهشان به شدت ضعیف و متزلزل است. در آن روز هم که ما دیدیم وضعمان دارد این چنین میشود، مرتب میگفتیم حمله کنید، ولی بنیصدر میگفت آماده نیستیم و نمیتوانیم... پیاپی میگفت ما امکانات نداریم تا بالاخره یک روز دیدیم اقدام به حمله کردند و حمله ناکام شد؛ آن روز همه ما دزفول بودیم، یعنی من و آقای هاشمی رفسنجانی و مرحوم رجایی و اعضای شورای عالی دفاع همه در دزفول بودیم؛ صبح که حمله شروع شد، ما رفتیم در بخشهایی که مراکز خبر و اطلاع و مراکز فرماندهی بود، سؤال میکردیم میگفتند بله نیروهای ما اکنون فلان جا را زدهاند و الان فلان جا هستند و دارند پیش میروند؛ یعنی مرتب به ما خبر پیشروی میدادند؛ ما هم خوشحال بودیم که داریم پیش میرویم. وقتی ظهر آمدیم در آن محل استقرارمان که یک اتاقی داده بودند به من و مرحوم رجایی و آقای هاشمی، آنجا نشسته بودیم داشتیم با هم صحبت میکردیم که گفتند دو نفر از برادران سپاه با شما کار دارند؛ یعنی فرمانده سپاه دزفول با یک نفر دیگر؛ گفتیم بگویید بیایند؛ آمدند و با تلخی گفتند ما شکست خوردیم. هیچکدام از ما سه نفر باور نکردیم و به طور قاطع گفتیم چون شما بدبین هستید و حاضر نیستید با ارتش کار کنید و حرف فرماندهان ارتش را قبول کنید، بدبینی به خرج میدهید؛ گفتند نخیر، ما الان شکست خوردهایم و نیروهای ما دارند برمیگردند این قدر هم کشته دادیم، چقدر تانک دادیم و غیره و شما بدانید که تا عصر ما منهدم میشویم. حالا این در وضعیتی بود که ما شاید یک ربع قبل از آن خبر پیشرفت میشنیدیم و لذا بعد از اینکه دیدیم این برادرها چنین میگویند، گفتیم برویم از بنیصدر بپرسیم؛ بنابراین بحث شد چه کسی برود، چه کسی نرود که البته من نرفتم چون سعی میکردم با بنیصدر کمتر روبهرو شوم، برای اینکه یک قدر تند بودم و تحملم کم بود و با توجه به اینکه او هم رفتارش، رفتار بدی بود، میترسیدم به هم بزنیم. لکن چون مرحوم رجایی و آقای هاشمی با حلم بودند و خوشاخلاقی میکردند، یکی از این دو نفر که حالا یادم نیست کدامشان بودند، رفت پیش بنیصدر که خبر بدهد به او بچههای سپاه اینطور میگویند، بنابراین شما یک تحقیقی بکن. وقتی ایشان رفت ما دیدیم که نیامد، حالا نگو که ایشان وقتی میرود آنجا از ارتش هم آمده بودند و داشتند به او خبر میدادند که خلاصه وضع ما بد شده و معلوم شد این خبر راست بوده است. وقتی ما دیدیم آن برادری که رفته بود، نیامد، نگران شدیم 10 ـ 20 دقیقه بعد هم ما رفتیم، دیدیم بله مطلب حقیقت دارد، که در آنجا کاشف به عمل آمد در این قضیه از مشورت سپاه هیچ استفاده نشده و حال اینکه سپاه قبلاً این ماجرا را پیشبینی میکرده است، یعنی این طور شده بود که نیروهای ما حمله کرده بودند و رخنهای را در خط دشمن به وجود آورده بودند و دشمن هم خود را باز کرده بود تا اینها وارد شوند که اینها هم بیتوجه وارد میشوند و این رخنه را به خیال خودشان چند کیلومتر پیشرفت میکنند؛ حال اینکه دشمن به طور تاکتیکی خود را باز کرده بود تا اینها وارد شوند؛ اما بعد که خوب وارد شدند از اطراف به اینها حمله کردند و به شدت اینها را زیر فشار قرار دادند، در حالی که این مطلب را بچههای سپاه دزفول آن وقت پیشبینی کرده بودند و به اینها گفته بودند، اما اینها توجه نکردند. عصر آن روز وقتی ما همه رفتیم به نزدیک آن پل دزفول که در روی کرخه هست و این طرف پل قرارگاه نیروهای ما بود، من تلخی آن روز را فراموش نمیکنم که برای ما یک روز تلخی بوده آن روز. وقتی ما رفتیم در آنجا، فرماندهان آمدند و گزارش دادند اینطور شده است، ما در همان حال دیدیم نیروهای ما از میدان جنگ برمیگشتند، یعنی شکستخورده عقبنشینی سختی کردند که نمیتوان گفت عقبنشینی، بلکه یک چیزی بین عقبنشینی و فرار بود، یعنی در حقیقت عقبنشینی نبود که یک شکل منظم و تاکتیکی خوبی داشته باشد. به هر حال تلخی آن روز را من هرگز از یاد نمیبرم. از خاطره آن روز دو سه عکس از من هست که این اواخر در آلبومهای برادران خودمان دیدم و دو تای آن عکسها مال همان روز و ساعت است که در سنگر نشستهایم. در آنجا آن چنان از قیافه و چهره من غم میبارید که وقتی عکس را نگاه میکنم، میفهمم آن روز ما چه حالی داشتیم و این یکی از خاطرات در مورد ارتباطات سپاه و آقای بنیصدر و دوروبریهایش بود».
برچسبها: خاطرات, رهبری, حمله, بنی صدر, دفاع مقدس, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 3 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/3
بنیصدر حتی نمیدانست موشکانداز و توپخانه چیست!
بنیصدر شب مینشست چند نفر از برادران نظامی را جمع میکرد و با آنها مشورت میکرد؛ آنها هم به او خبر میدادند؛ او حتی گزارشهای نظامی آنها را نمیفهمید؛ حتی اصلاً اسم سلاحها را نمیدانست و اشتباه میکرد که تانک چیست، نفربر چیست، یا مثلاً موشکانداز و توپخانه چیست؟
یکی از اقدامات مؤثر رهبر معظم انقلاب، انتقال اخبار و گزارشهای دقیق به امام خمینی(ره) بود؛ ایشان در بیان خاطرات خود از دوران دفاع مقدس به دیدار با حضرت امام(ره) و ارائه گزارشی از ناکارآمدی بنیصدر اشاره کردند؛ در این روایت که از کتاب «زندگینامه مقام معظم رهبری» نقل میشود، آمده است: «یک روزی خدمت امام بودیم و من خدمت امام شکوه میکردم که به نظرات ما و دیگران وقعی گذاشته نمیشود و از جمله گفتم: ایشان (یعنی بنیصدر) در امر ارتش ورودی ندارند؛ بنیصدر برآشفت و گفت من تاریخ 2500 ساله ارتش ایران را بلدم، شما چطور میگویید که وارد نیستم. گفتم بله من آن را نفی نکردم، شما 2500 سال تاریخ ارتش را میدانید اما وضع کنونی و کار کنونی ارتش را اصلاً نمیدانید که حقیقت هم همین بود. او شب مینشست چند نفر از برادران نظامی را جمع میکرد و با آنها مشورت میکرد. آنها هم به او خبر میدادند، او حتی گزارشهای نظامی آنها را نمیفهمید؛ مثلاً تا مدتها نمیدانست پدافند یعنی چه؟ یا سلاح پدافندی و آفند یعنی چه؟ حتی اصلاً اسم سلاحها را نمیدانست و اشتباه میکرد که تانک چیست؟ نفربر چیست؟ یا خمپارهانداز چیست؟ یا مثلاً موشکانداز و توپخانه چیست؟ او اصلاً اینها را نمیدانست، لذا از مسائل نظامی هیچ چیز سرش نمیشد، فقط آنها یک چیزی به او میگفتند، او هم طوطیوار تکرار میکرد».
برچسبها: بنی صدر, موشک انداز, توپخانه, رهبری, خاطرات, دفاع مقدس, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 2 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/2
وقتی با لباس نظامی به دیدار امام رفتم
با لباس نظامی به خدمت امام رفتم؛ وقتی چشمان امام به لباسم افتاد، تعبیری کردند که این، مایه افتخار است؛ "یک روحانی، لباس رزم به تنش میکند و این درست است و همان چیزی است که باید باشد".
رهبر معظم انقلاب در بیان خاطرات خود از دفاع مقدس به پوشیدن لباس رزمندگی و افتخارشان به آن اشاره کردند؛ در این روایت که در کتاب «زندگینامه مقام معظم رهبری» نقل شده، آمده است: «سال 59 که گاهی به مناطق جنگی میرفتم، هر دفعه هفتهای یکبار، برای نماز جمعه تهران میآمدم و از راه که میرسیدم، خدمت امام میرفتم. یک بار که خدمت ایشان رفته بودم. لباس کار سربازی به تنم بود. وقتی سوار هواپیما شدم که به اینجا بیایم، قبا میپوشیدم و عمامه سرم میگذاشتم و این لباس هم، آن زیر میماند. یعنی لباسی نداشتم که عوض کنم و همانطوری هم، خدمت امام رفتم. ایشان، وقتی که چشمشان به این لباس نظامی افتاد، تعبیری کردند که احتمال میدهم، در جایی آن را نوشته باشم. اجمالش یادم است. ایشان گفتند این، مایه افتخار است که یک روحانی، لباس رزم به تنش میکند و این درست است و همان چیزی است که باید باشد. حقیقتش هم این است که روزی بود، لباس رزم را برای روحانی خلاف مروت ذکر میکردند. در باب امام جماعت گفتهاند که بایستی عادل باشد و کار خلاف عدالت و مروت نکند. از جمله کارهای خلاف مروت که ذکر میشد، این بود که یک نفر امام جماعت، مثلاً لباس نظامی بپوشد و در ردیف کارهایی بود که مثلاً کسی در بازار یا در ممر عام مردم، حرکت غیرمحترمانهای از او سر بزند!»
برچسبها: خاطرات, رهبری, لباس, نظامی, امام, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 1 مهر 1391
|
خاطرات دفاع مقدس در کلام رهبر/1
نخستین اعزام رهبر معظم انقلاب به جبهه
به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید به اهواز یا دزفول بروم؛ شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند شما بروید. من به قدری خوشحال شدم که گویی بال درآوردم.
با شروع جنگ تحمیلی از سوی رژیم بعث عراق که با تشویق و ترغیب استکبار جهانی و حمایت همه جانبه آنان در 31 شهریور 1359 صورت گرفت، فرصت مناسبی برای بارور شدن استعدادهای جوانان و رشد معنویت و ایمان و باورهای عمیق دینی در آنان فراهم آمد. جبهههای جنگ، دانشگاه عظیم پرورش انسانهای مخلص و با تقوا و شجاع و حسینی شد؛ جنگ برای روحانیت نیز فرصت مساعدی را فراهم آورد تا هم خود از قبل آن بهرههای معنوی برگیرند و هم انقلاب را ریشهدار کرده به جوانان و جهانیان معرفی کنند. آیتالله خامنهای در سمت نماینده امام در شورای عالی دفاع از این فرصت بسیار بهره گرفتند. معظمله خوشحالی خود را از پوشیدن لباس رزم و حضور در میدانهای جهاد و دفاع در میان رزمندگان اسلام این گونه بیان میفرمایند: «اول جنگ، وقتی که هفت، هشت، ده روزی گذشت، دیدم که هر چه خبر میآید، یأسآور است؛ البته، من نماینده امام در شورای عالی دفاع و سخنگوی آن شورا بودم؛ دیدم که از من کاری برنمیآید، دلم هم میجوشد و اصلاً نمیتوانم صبر کنم. با دغدغه کامل، خدمت امام رفتم. همیشه امام به ما میگفتند که خودتان را حفظ کنید و از خودتان مراقبت نمایید. من به امام گفتم، خواهش میکنم اجازه بدهید، من به اهواز و یا دزفول بروم، شاید کاری بتوانم بکنم. بلافاصله گفتند که شما بروید. من به قدری خوشحال شدم، که گویی بال درآوردم. مرحوم چمران هم در آنجا نشسته بود، گفت: پس به من هم اجازه بدهید، تا به جبهه بروم. ایشان گفتند، شما هم بروید... یک روز عصر، با مرحوم چمران راه افتادیم. اوایل شب به اهواز رسیدیم. همان شب اول که رفتیم، گروه کوچکی درست شد. قرار شد که اینها بروند، آرپیجی و تفنگ بردارند و به داخل صفوف دشمن، شبیخون بزنند... ما هر شب، همین عملیات را میرفتیم». منبع: زندگینامه مقام معظم رهبری برچسبها: نخستین, اعزام, رهبری, معظم, انقلاب, جبهه, دفاع, مقدس, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|