ادامه راه خون شهدای کازرون
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 39
بازدید دیروز : 59
بازدید هفته : 98
بازدید ماه : 828
بازدید کل : 77006
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
خوردن صبحانه با طعم آزادی
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 9 مهر 1391 |

 

خاطرات کیانوش گلزار راغب-1
خوردن صبحانه با طعم آزادی

 صبح هجدهم شهریور 1361 اولین صبحانه آزادی را در پایگاه ژاندارمری خوردیم و ساعتی بعد با یک جیپ به پادگان ژاندارمری سردشت رفتیم.

خبرگزاری فارس: خوردن صبحانه با طعم آزادی

 

 

 

 

  آنچه می‌خوانید گوشه‌ای است از خاطرات کیانوش گلزار راغب. ایشان مدتی را در کردستان و در دستان گروهک کومله اسیر بود و سپس آزاد شد.  آنچه می‌خوانید مطلبی است بر گرفته از خاطرات ایشان که می‌گوید:

 

*اواخر شب به روستای پشتیبان رسیدیم و وارد مسجد شدیم. شام خوردیم و از شوق آزادی تا صبح میان خواب و بیداری بودیم. صبح زود کاک عمر خداحافظی کرد و به طرف زندان برگشت. صبحانه خوردیم و آماده حرکت شدیم. از کوچه‌های روستای پشتیبان گذشتیم و به دامنه کوهستان رسیدیم. چهار نگهبان مرد ما را همراهی می‌کردند.

 

ناگهان متوجه ورود دسته‌ای نیروی مسلح دختر از رو‌به‌رو شدیم. گروهی از آنها جدا شدند و به سمت مقر رفتند و سه نفر از دخترها به طرف ما آمدند. من بی‌اختیار منتظر دیدن «شیلان» بین آنها بودم. دخترها با فاصله‌ای مشخص پشت سر ما حرکت می‌کردند و به ما نزدیک نمی‌شدند ولی اوضاع را تحت نظر داشتند.

 

در طول راه فکرهای زیادی از سرم می‌گذشت. فکر می‌کردم داداش نبات بغل دستم ایستاده و با هم به سمت خانه می‌رویم. از طرف دیگری حضور شیلان را در نزدیکی‌ام حس می‌کردم. سرم را به این سو و آن سو می‌چرخاندم تا شاید لبخندش را ببینم. صدای پولک‌های روسری یاسی رنگ و گل‌بهی‌اش توی گوشم می‌پیچید؛ مطمئن بودم او هم آزادی مرا با خوشحالی می‌نگرد. او نقش عجیبی در سرنوشت من داشت. در روزهای اسارت بارها و بارها یادش آرامم کرده بود. اما در عین حال غم و اندهش آزارم می‌داد و دلم مالامال از دردش بود. حالات متغیر و نگاه‌های جست‌وجوگر و درون نا آرامش، موجب عذابم بود.

 

مسیرهای پرپیچ و خم جاده‌های مالرو را با حرکات زیگزالی طی کردیم و به سمت قله‌‌ها به راه افتادیم. ضعف عضلانی و عدم آمادگی جسمانی، باعث کندی ما شده بود. ظهر به روستای بزرگی رسیدیم. همان‌جا ناهار خوردیم و ما را سوار تریلر تراکتوری کردند و به راه افتادیم. جاده خاکی را پشت سر می‌گذاشتیم و به هر تاکستانی که می‌رسیدیم نگهبان‌ها به آن حمله می‌کردند و خوشه‌های انگور را به داخل تریلر می‌ریختند و ما هم نشسته می‌خوردیم.

 

غروب به حوالی روستای مخروب و متروک رسیدیم و پیاده شدیم. تراکتور برگشت و ما را به داخل ساختمان ویران بردند و در یکی از اتاق‌ها که دیوارهایش فرو ریخته بود، مستقر کردند. گفتند چند ساعتی استراحت کنید. نگهبان‌ها هم در اتاق‌های مجاور مشغول استراحت شدند.

ما سرخوش از فکر آزادی، اتفاقات و خاطرات دوران اسارت را بازگو می‌کردیم و می‌خندیدیم. دوستانم مسائلی را مطرح می‌کردند که جالب و شنیدنی بود و ناگفته‌هایی به زبان می‌آوردند که هرگز نشنیده بودم. درباره همه چیز بحث می‌کردیم و موضع می‌گرفتیم و سوابق افراد را لو می‌دادیم.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: خوردن, صبحانه, طعم, آزادی, ژاندارمری,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...