تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
![]() ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
![]() ![]() ![]() ![]() ![]() نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 26 فروردين 1392
| لحظاتی داخل کانالی که ارتفاع آن به نیم متر نمیرسید و کف آن هم با بدنهای مطهر شهیدان فرش شده بود آرام گرفتیم تا شاید قدری آتش سبک شود. اما یک اتفاق سرها را از کانال بالا آورد. ![]()
شاید شما هم در گلزار شهدای بهشت زهرا این مرد را دیده باشید. او سرش همیشه پایین است و با وقار راه میرود. به همه سلام میکند و تمام قطعات شهدا سرمیزند و همیشه چشمانش اشک بار است. اگر نسل امروز و دیروز او را نمیشناسند، تقصیری ندارند، ما مقصریم که او را به جامعه معرفی نکردیم. او یکی از قهرمانان روزهای مردانگی ملت است که از همرزمان شهیدش جا مانده است. او سرباز جانباز امام خمینی(ره)، حاج اسماعیل معروفی نام دارد. ![]() برچسبها: سردار, سرداري, كه, سر, به, زير, شده, است, جانباز, حاج, اسمائيل, معروفي, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 1 مرداد 1391
| نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره
![]() برچسبها: شهید, ادامه راه خون شهدا, شهادت, رزمنده, جانباز, خاطرات, ازادگان, کازرون, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 20 خرداد 1391
|
منشي با ناراحتي گفت:دكتر مغز واعصاب امروز يه كم دير اومده ، يه خانومه اون طرف داره خودشو به آب وآتي مي زنه كه چون حال شوهرش خوب نيست ، ماشوهرشو اول بفرستيم تو اتاق دكتر . با حرف منشي كنجكاو شدم ببينم قضيه چيه؟! رفتم اون طرف درمانگاه ، پيش منشي مغزو اعصاب و پرسيدم: چه خبر شده ؟... منشي با چهره اي درهم گفت: مردم پر توقع شدن ، خانومه اومده شوهرشو اول بفرستيم تو... بهش ميگم يعني چي خانوم،مگه شوهر شما خونش رنگين تراز بقيه اس،برگشته داد ميزنه و ميگه: بابا تركش تو سرشه،امانشو بريده،وقتي دردش شروع ميشه ديگه نمي تونه تحمل كنه. من كه خيلي ناراحت شده بودم، با صداي آروم تري گفتم:گناه داره، نميشه حالا زود تر بره، بالاخره جانبازه يه حقي به گردن ما داره..... منشي با عصبانيت گفت: يعني چي؟جانبازه كه باشه،ما تا كي بايد ناز اينا رو بكشيم؟ من چرا بايد حق مردمو ضايع كنم؟!.. ... من كه ديگه هيچي به ذهنم نميرسيد و مغزم قفل شده بود،برگشتم يه نگاهي به اون جانباز و خانومش.خانومه كه گوله گوله از چشاش اشك مي اومد، بلند بلند با خودش حرف مي زد و اون جانبازم محكم سرشو تو دستاش گرفته بود و فشار مي داد، رفتم نشستم كنار خانومه و واسه اينكه دلداريش بدم، گفتم: آروم باشيد خانوم،الان نو بتشون مي رسد ، نگران نباشيد. خانومه كه انگار تا حالا از ترس دهنشو بسته باشه و حالا يه گوش شنوا پيدا كرده باشد با صداي گرفته گفت: مي بيني به ما چي ميگن؟ميگن ما حقشونو ضايع مي كنيم ، شوهر من رفت كه حق مردمو بگيره و اينجوري شد،حالا ميگن مگه خونش قرمزتره، مگه با بقيه چه فرقي داره؟.....همين فرقشه،همين درداش، همين زجري كه ميكشه،همين وضعي كه داره سالهاس واسه باوراش،همين مردم،بدون توقع و منت، تحمل مي كنه، اين فرق نيست؟دوباره رفتم جلو ميز منشي و گفتم: بنده خدا راست ميگه ديگه.منشي با تندي گفت:شما خودت رو ناراحت نكن،من الان حالیش مي كنم. همون موقع يكي از پرسنل نيروي انتظامي بيمارستان اومد و ايستاد جلوي ميز منشي و گفت شما زنگ زده بودين، چي شده؟منشي در حاليكه اون جانباز و خانومشو نشون مي داد،گفت:اينا نظم درمانگاهو بهم زدن... اون جانباز كه با چهره اي مشوش وآشفته بلند شد تا توضيح بده چي شده، بعد از چند دقيقه مجبور شد با خانومش با اون پرسنل نيروي انتظامي بره بيرون.... منشي با لبخند پيروزمندانه اي رو كرد به من و گفت:ديدي حل شد. ..... و من با احساسي غريب و غمي پنهان به اتاقم برگشتم. ![]() برچسبها: جانباز, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 13 خرداد 1391
|
خاطرات جانباز آزاده "ميكائيل احمدزاده" قسمت اول: مأموریت رزمی ( لشكر عملياتي 58 تکاور ذوالفقار) تجربههای گذشتهام در سپاه و بسیج و در مناطق عملیاتی شمال غرب تا جنوب و شرکت در عملیاتهای برونمرزی، باعث شد حالا که به استخدام ارتش در میآمدم، در یگانهاي اطلاعاتي انجام وظيفه كنم. به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود. به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود. 20 شب متوالي با همت و قدرت تكاوران بهطرف دشمن راهي ميشديم و با استفاده از متخصصان امور اطلاعاتي (مفسر عكس هوايی، مترجمان عربي، متخصص ترتيب و تركيب نيرو و دیدهبان توپخانه و رابط هوايی) و با تلاش مضاعف گروههاي زبدهی گشتي شناسايي و گشتي رزمي، فعل و انفعالات منطقه را تجسس ميكرديم. در آن منطقه تپهاي بود معروف به تپهي آنتن كه از نظر نظامي يک ارتفاع حساس بود؛ بهصورت كلّهقندي اراضي بسيار زيادي از عقبهی نيروهاي ما و دشمن را پوشش ميداد و هرگونه تحرك را ميشد از آنجا كشف نمود. موشکهاي 9 متري الحسين و 6 متري القادسيه از پشت ارتفاعات خانقين عراق پرتاپ ميشد كه همین تپهي آنتن بر آنجا مشرف بود. در صورت دسترسي به اين تپه، ما ميتوانستيم ضمن خارج ساختن نيروهامان از ديد و تير دشمن، به چندين كيلومتر از عقبهی دشمن نيز مسلط شويم. گروه گشتی و شناسایی یگان ما هر شب تا صبح تلاش ميكرد كه معبری در میادین مين بگشايد. بالاخره هم تكاوران ما سه معبر مهم را در اين ميدان گشودند. ناگفته نماند که در كنار این تپهی آنتن، رودخانهي معروف و پرآبی روان است به نام كنگاووش که به خاك ايران میریزد و با صدا و غرش مهيبش سكوت منطقه را ميشكند. به علت حجم زیاد و سرعت آب رودخانه، امكان مينگذاري و تلههای انفجاری در آن وجود نداشت. اما عراقيها هر شب براي غافلگيرنشدن از سوي نيروهاي ايراني، چند نگهبان با سلاحها و مسلسلهاي مختلف را برای حفاظت و غافلگیرنشدن به نقاط مختلف ساحل رودخانه اعزام میکردند. در حقيقت تنها راه نفوذ ما به مواضع عراقيها از داخل آب رودخانه کنگاووش بود. تیمسار شهبازی، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه حضور یافت و شخصاً روند هدایت نیروها و سازماندهی آنها براي حمله را بهدست گرفت. کار روی مدلی به ابعاد 30 در30 متر از منطقه را براي حملهي آينده آغاز کردیم. پیشرفتمان عالی بود. در روزهای پایانی کار بودیم که يك شب در حين اعزام گشتي شناسايي، متوجه معابر وصولي دشمن به طرف نيروهاي خودي شديم. آنها داشتند شبانه براي سنگركني به جلو ميآمدند. گویا آنها هم قصد عملیات علیه ما را داشتند و این مسئله میتوانست برای نیروهای مستقر در خط بسیار خطرناک باشد. برای رهایی از این وضع پیشبینی نشده و برای بهدستگرفتن ابتکار عمل قبل از ترفند دشمن، به اتفاق گروه کار در هدایت عملیات آتی و پس از بررسیهای فراوان و درنظرگرفتن همهی جوانب، تصميم گرفتیم كه سحر روز بعد و هنگام تاريكي تا روشنشدن هوا برای گشتیهای عراقیكمين بزنيم. نتیجهی این کار، آگاهی از ترفند دشمن بود و اگر میتوانستیم چند نفرشان را اسير کنيم، آنان را تخليهی اطلاعاتي میکردیم و از اطلاعاتشان در یورشهای بعدیمان استفاده میکردیم.
![]() برچسبها: اردوگاه تکریت15, خاطرات, جانباز, ازاده, میکائیل احمدزاده, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|