ادامه راه خون شهدای کازرون
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 7
بازدید دیروز : 0
بازدید هفته : 28
بازدید ماه : 279
بازدید کل : 76178
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
شهادت کامل‌ترین جلوه ایثار و نقطه اوج کمال و صعود وجودی یک مجاهد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 29 آبان 1392 |

شهادت کامل‌ترین جلوه ایثار و نقطه اوج کمال و صعود وجودی یک مجاهد
شهادت نقطه اوج و مرتبه کمال سیر و صعود وجودی یک مجاهد و برترین صورت تحقق ایثار است.


شهدای کازرون، ایثار و شهادت از خصایص والای انسانی و از ویژگی‌هایی است که در نزد هر قوم و فرهنگی شایسته احترام است.

تمامی ادیان عظمت شهید را ستوده اند و تمامی فرهنگ‌ها در برابر والایی ایثارگری سر فرود آورده اند. ایستادن دربرابر غریزه صیانت جان که جزء ابتدائیات حیات هر موجود جاندار است نیازمند روحی والا و اراده ای بسیار قوی است. گذشتن از این بنیادی ترین غریزه برابر با ورود به حیطه ای فراتر است که هرچند گویی لذت درک ساحت آن چنان جذاب است که تلخی مرگ را در کام شهید از عسل شیرین تر می‌کند اما عظمت و والایی آن سایرین را به تعظیم وا می‌دارد.

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهادت , کامل ترین , جلوه ایثار , نقطه اوج کمال , ایثار , ,
روایتی از تفحص در فکه به عشق حضرت عباس(ع)
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 5 خرداد 1392 |
به مناسبت سالروز شهادت شهید «عباس صابری»
روایتی از تفحص در فکه به عشق حضرت عباس(ع)

امیر جهروتی می‌گوید: با آمبولانس به منطقه رفتیم؛ دم میدان مین پیاده شدیم؛ عباس‌آقا در طول مسیر می‌گفت: «امروز به عشق حضرت عباس(ع) کار می‌کنیم»؛ او از قبل خودش را برای شهادت آماده کرده بود.

خبرگزاری فارس: روایتی از تفحص در فکه به عشق حضرت عباس(ع)

 

 

 

  شهید تفحص «عباس صابری» هشتم مهر 1351 در تهران به دنیا آمد؛ او از سال 1364 در حالی که 13 سال بیشتر نداشت، به جبهه رفت و در عملیات‌های والفجر هشت، کربلای 5، بیت‌المقدس 2، بیت‌المقدس 4، بیت‌المقدس 7، تک عراق در سال 1367 و عملیات‌‌های بحران در خلیج فارس مأمور در گردان مقداد در سال 1369 و برون مرزی با لشکر بدر(انتفاضه) در سال 1370 شرکت کرد.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: مناسبت, سالروز, شهادت, شهید, عباس, صابری, روایتیوتفحص, فکه, عشق, حضرت,
نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 1 مرداد 1391 |

نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره

از اول هم به‌مان گفته‌اند که نگاه کردن تو چشم سرباز، صد ضربه کابل جریمه دارد. برای همین همیشه مواظب بودم یک وقت چشمم تو چشم هیچ کدام از سربازها نیفتد.

 

خبرگزاری فارس: نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره

سال‌های اسارت و گذراندن انواع شکنجه های گوناگون توان آدمی زاد را می‌گیرد. اما آنچه باعث مقاومت می‌شود پیمانی است که با خدا خود و رهبر و مردم میهن خود بسته ای. آنچه پیش روی شماست نمونه بارزی از این موضوع است:

زل می‌زنم تو چشم‌هاش و می‌گویم: «برای چه ما را می‌برید بازجویی؟ ما که کاری نکردیم.» جوابم را نمی‌دهد. اولین بار است متوجه می‌شوم چشمانش قهوه‌ای روشن است. راستش را بخواهید تا حال جرأت نکرده‌ام صاف تو چشم‌هاش نگاه کنم.

از اول هم به‌مان گفته‌اند که نگاه کردن تو چشم سرباز، صد ضربه کابل جریمه دارد. برای همین همیشه مواظب بودم یک وقت چشمم تو چشم هیچ کدام از سربازها نیفتد. ضرب‌المثل دور از شتر بخواب، خواب آشفته نبین، همیشه ورد زبان ننه خدابیامرزم بود. از بس که ننه تکرارش می‌کرد، ‌من هم خیلی به‌اش اعتقاد پیدا کرده بودم. الحق هر که گفته باید لب و دهانش را طلا بگیرند. تو این چهاردیواری، خوب می‌فهمم که چه گفته.

انگار سرباز حواسش نیست که چشم در چشمش شده‌ام. فقط می‌گوید: «یا الله، راه بیفتید.» دوازده نفری می‌شویم. آرام و پشت سر هم از آسایشگاه می‌آییم بیرون. آفتاب وسط آسمان است. نور چشم‌هایم را می‌زند. سربازی ایستاده زیر طاق آجری و کوتاه ساختمان ستاد. کمی بالاتر به بلندای دو متر، میله آهنی پرچم سه ستاره عراق، جوش شده به یکی از پنجره‌های طبقه دوم ساختمان. اتاق بازجویی در زیرزمین ساختمان ستاد است. تنها محفظه آن دو پنجره کوچک است با نرده‌های شطرنجی.

پله‌ها را رد می‌کنیم و می‌رویم داخل زیرزمین. بوی نم و کهنگی می‌آید. آجرهای چهاردیواری را تا کمر شوره سفید پوشانده. به ردیف می‌ایستیم کنار دیوار. دو در چوبی و بزرگ تو اتاق است.

ستوان سلمان نشسته پشت میز چوبی و زهوار در رفته‌اش. مثل همیشه سیگاری لای انگشتانش است. فلاسکی چای با استکان و قندان روی میز است. تعدادی پاکت نامه هم. ستوان پاهایش را گذاشته رو میز. سیگار را نصفه و نیمه لِه می‌کند تو جاسیگاری. از بس که ته سیگار داخلش لِه شده، می‌خواهد سرریز شود. می‌رود طرف یکی از درها. آن را باز می‌کند و می‌گوید: «بروید تو.» راهرویی با طول پنج متر، که در انتهای آن یک در چوبی دیگر دیده می‌شود. دو نگهبان نشسته‌اند دو طرف در. نمی‌دانم چه فکری تو کله ستوان چرخ می‌زند. نفر اول هستم و دلشوره‌ام از همه بیش‌تر. ستوان نهیبم می‌زند: «چرا ایستادی؟ جان بکن جانور!»

تو دلم انگار رخت می‌شویند. می‌دانم نقشه‌ای برایمان کشیده‌اند. به روی خودم نمی‌آورم و مردد قدم می‌گذارم جلو. پام که می‌خورد داخل، نگهبان سمت راست سیلی محکمی می‌خواباند تو گوشم. تا می‌آیم به خودم بجنبم، نگهبان سمت چپ سیلی دوم را حواله‌ام می‌کند. سر می‌خورم. نمی‌توانم روی پایم بند شوم و با سر می‌خورم زمین. می‌خواهم بلند شوم. حس می‌کنم کف راهرو لیز است. دست می‌کشم. با صابون آن را لیز کرده‌اند.

به سختی از زمین کنده می‌شوم. در ته راهرو باز می‌شود و ستوان صدایم می‌زند. می‌خواهد بروم تو اتاق روبه‌رو. نمی‌دانم چطور آن جا پیدایش شد. از تعجب می‌خواهد شاخم بزند بیرون. اجازه نمی‌دهند دست بگیرم به دیوار. نیمه راه دوباره می‌خورم زمین. آرام بلند می‌شوم و این بار احتیاط بیش‌تری می‌کنم.

ستوان خود را از جلو در می‌کشد کنار. می‌روم داخل و می‌ایستم گوشه‌ای. بچه‌ها، یکی یکی کاشی‌های لغزنده را رد می‌کنند و می‌آیند تو اتاق. هر دوازده نفرمان به خط ایستاده‌ایم. ستوان میان در ایستاده و دارد با نگهبان حرف می‌زند. آرام کنار گوش قاسم می‌گویم: «ستوان که تو اتاق آن طرف راهرو بود، چطور این جا ظاهر شد؟»

ـ گمانم دری که تو آن اتاق بود، از پشت به این اتاق راه دارد. از آن جا آمد.

یکی از درهای داخل اتاق باز می‌شود. هر دو نگهبان و سرباز می‌آیند تو.

دست شیطان را از پشت بسته‌اند. فکر این را هم کرده‌اند که خودشان راهی برای رفت و آمد داشته باشند. ستوان می‌ایستد رو به رویم و می‌گوید: «از همین اول شروع می‌کنیم. اسمت چیست؟» می‌خواهم از بوی دهانش بالا بیاورم. حتم دارم ناهارش را با سیر خورده. می‌گویم: «علی سلمانی.» سر تکان می‌دهد و می‌گوید: «سه نفر، سه نفر به پشت بخوابید و پاها را بگذارید به دیوار.» برایم یقین می‌شود که می‌خواهند فلکمان کنند. هر چه گفت، می‌کنیم. نگهبان‌ها و سرباز با کابل می‌زنند کف پایمان. درد تا مغز استخوانم راه می‌کشد. انگار تمام تنم را سیخ می‌زنند. دندان‌هایم را فشار می‌دهم روی هم. ستوان ایستاده بالای سرمان. دارد به سیگارش پُک می‌زند. از وقتی که آمده‌ایم این جا، پنجمین سیگار است که دود می‌کند. نگهبان می‌کوبد کف پایم و زیر لب می‌شمارد.

ـ اثنا و ثلاثون!

وراجی‌های وقت و بی‌وقت ستوان باعث می‌شود گاه حساب شمارش از دستش دربرود؛ اما از همان جا که شک کرده، دنباله‌اش را می‌گیرد. خدا پدرش را بیامرزد که از نو می‌شمارد.

ـ خمسه و ثلاثون.

نگهبان این را می‌گوید و دست از زدن می‌کشد. به حساب خودش سی و پنج ضربه را زده. کف پایم جزّ جز می‌کند. انگار یک منقل زغال سرخ شده ریخته‌اند کف پایم، نوبت سه نفر بعد می‌شود. ستوان می‌رود و می‌نشیند پشت میزش. سیگاری از تو پاکت می‌کشد بیرون و شعله کبریت را دامنگیر می‌کند.

فلک بچه‌ها تمام شده. ستوان تکانی به هیکل دیلاقش می‌دهد و از رو صندلی بلند می‌شود. ما را به دو دسته چهارتایی تقسیم می‌کند و می‌گوید: «به صورت ضربدر بخوابید رو هم و با فرمان من خیلی سریع از جا بلند شوید. هر کسی دیر بجنبد، دوباره فلکش می‌کنم.» حسابی لجم گرفته. دلم می‌خواهد بپرم و خرخره‌اش را بجوم. آن قدر بزنم تو سرش که به غش و ضعف بیفتد و دیگر فکرهای عجیب و غریب به مغزش راه پیدا نکند. بیش‌تر دلم می‌سوزد برای قاسم.

ستوان نمی‌داند روزگاری تو دو محله پایین‌تر از محله ما، برای خودش بزن بهادری بود. حالا افتاده زیر دست این از خدا بی‌خبر و این گونه باهاش تا می‌کند. آخ که چقدر دلم لک زده برای بر و بچه‌های ولایتمان. با صدای ستوان به خودم می‌آیم.

ـ سلمانی حواست کجاست. زود باش بخواب زمین.

ناچار سینه می‌چسبانم زمین. سه نفر دیگر هم به صورت ضربدر می‌افتند رویم. فشار زیادی رو قفسه سینه و کمرم است. خدا خدا می‌کنم زودتر ستوان دستور بلند شدن را بدهد. انگار از قصد معطل می‌کند. می‌رود طرف فلاسک و می‌نشیند به چای خوردن.

از زور فشار قفسه سینه‌ام می‌خواهد خرد شود. ستوان استکان خالی را می‌گذارد رو میز و به طور غافلگیر کننده‌ای دستور بلند شدن می‌دهد. خوشبختانه سرعت عمل بچه‌ها خوب است و بدون معطلی بلند می‌شویم. آرزو می‌کنم زودتر مرخصمان کند برویم پی کارمان.

می‌رود سمت یکی از درها. آن را باز می‌کند و می‌گوید: «هر دوازده نفرتان بروید این تو». گردن می‌کشم. دستشویی است. چیزی حدود یک متر در یک متر و نیم. یکی‌یکی می‌رویم تو. ایستاده‌ایم تنگ هم. صورت به صورت. جای نه نفر بیش‌تر را ندارد. نگهبان‌ها به هر ضرب و زوری که شده آن سه نفر دیگر را هم هُل می‌دهند داخل. فشار آن قدر زیاد است که صورت‌هایمان چسبیده به هم. نمی‌توانم کوچکترین تکانی به خودم بدهم. قفسه سینه‌ام می‌خواهد له شود. نفس کشیدن برایم سخت است.

یک ربع ساعت گذشته که برای باز شدن چفت درمی‌آید. مثل چیزی که بترکد و دل و روده‌اش بریزد بیرون، در تا آخر هل می‌خورد و بچه‌ها می‌ریزند بیرون. افتاده‌اند رو هم. سرباز و نگهبان‌ها قاه قاه می‌خندند. چشم‌هایم اتاق را زیر و رو می‌کند. ستوان را نمی‌بینم. به خیالم قائله همین جا تمام شده. سرباز می‌گوید: «بروید تو محوطه.» کف پایم می‌سوزد. به سختی قدم برمی‌دارم. سرباز و نگهبان‌ها پا به پایمان می‌آیند. رو به روی اتاق بازجویی کمی آن طرف‌تر، در اتاقی را باز می‌کند و هر دوازده نفرمان را می‌فرستد داخل. این جا قابل تحمل‌تر است. فضایی در ابعاد سه متر در سهمتر. لااقل دیگر نمی‌چسبیم به هم.

***

از لای درز در می‌فهمم که سپیده زده. دلم دارد از گرسنگی ضعف می‌رود. تشنگی هم حسابی فشار می‌آورد. نمی‌توانم بایستم سرپا. بچه‌ها هم. پاهایم ورم کرده است. تو همان فضای تنگ و ترش تیمم می‌کنیم و نمازمان را می‌خوانیم. بچه‌ها بعد از نماز می‌خوابند. سرم را تکیه می‌دهم به دیوار و پلک می‌گذارم رو هم. خواب به چشمم نمی‌آید. فکری می‌شوم. نمی‌دانم چکار کرده‌ایم که حالا این جاییم.

صدای باز شدن قفل می‌پیچد زیر گوشم. سرباز لای در را باز می‌کند و می‌رود کنار. بچه‌ها پلک می‌گشایند. هیکل دیلاق و زیرپتویی ستوان تو چهارچوب در جا می‌گیرد. سینه صاف می‌کند و می‌گوید: «دیگر حق ندارید تو نامه‌هایی که برای خانواده‌هایتان می‌نویسید از کارکردنتان و چگونه سردرآوردن روزهای اسارت بنویسید. از جان‌مان چه می‌خواهید؟ چرا این نامه‌ها را می‌نویسید؟ ما که به شما غذا، امکانات ورزشی و هر چه که لازم دارید، می‌دهیم. بروید و زندگی بی‌سر و صدایی داشته باشید. خدا را شکر کنید که اسیر ما هستید. اگر اسیر اسرائیل بودید، چه می‌کردید؟»

راهش را می‌کشد و می‌رود طرف ساختمان ستاد. سرباز می‌گوید: «وقت هواخوری است.» می‌آییم بیرون. بچه‌های آسایشگاه ما، برای هواخوری آمده‌اند تو محوطه. همه ایستاده‌اند به تماشا.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهید, ادامه راه خون شهدا, شهادت, رزمنده, جانباز, خاطرات, ازادگان, کازرون, منتظر, شهدای کازرون,
اس ام اس شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 30 فروردين 1391 |

 


اس ام اس شهادت حضرت فاطمه سلام الله علیها

 


حضرت حیدر به نام فاطمه حساس بود

خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود

ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه

گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود

.  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

در حریم فاطمیه مرغ دل پر میزند

ناله از مظلومی زهرای اطهر میزند

السلام علیک یا فاطمة الزهرا . . .

.  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

جاهلان خیال بافتند / فرق شیعه را شکافتند

زخم شیعه را نمک زدند / قفل بر در فدک زدند

تاب دیدنت نداشتند / داغ بر دلت گذاشتند

تیر و قلب عاشق آه آه / سیلی و شقایق آه آه

.  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

حضرت فاطمه(س)  :

خداوند امر به معروف را برای اصلاح مردم قرار داد

شهادت زهرای اطهر تسلیت باد . . .

.  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

ای بتول پاک السلام / قلب چاک چاک السلام

حاصل جوانی علی / ماه ارغوانی علی

لحظه ای درنگ کن بمان / وقت ناتوانی علی

بی تو سر بلند میکنند / دشمنان جانی علی

بی تو سجده میکند به خاک / روح آسمانی علی

.  * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: حضرت فاطمه, زهرا, شهادت, منتظر, شهدای, کازرون,
ایات و روایات در مقام شهید و شهادت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391 |

 «ومن یقاتل فی سبیل‌الله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما» کسی که به دستور خدا در راه خدا با دشمن می‌جنگد (از برای آنکه ظلم و فساد را ریشه‌کن کند و دین خدا را در زمین استوار نماید، تا آنکه مستضعفین و محرومین از چنگال اهریمنان نجات یابند، هر گاه این مجاهد راه خدا) کشته شود و یا پیروز شود خداوند به او اجر و پاداش عظیم خواهد داد. (نساء، 74)

 

«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیل‌الله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون» به کسانی که در راه خدا کشته می‌شوند مرده نگویید بلکه او زنده است و جاوید. شهید مرده نیست، شما درک آن را ندارید که بفهمید. (بقره، 154)

«و لئن قتلتم فی سبیل‌الله او متم لمغفره من‌الله و رحمه خیر مما یجمعون» اگر شما در راه خدا کشته شوید یا بمیرید هر آینه مغفرت و رحمت خدا برای شما خواهد بود (و رحمت و مغفرت خدا برای شما بهتر است) از آنچه را که در دنیا برای خود اندوخته‌اید.(آل عمران، 157)

 

روایات

«عن الصادق علیه‌السلام عن آبائه ان رسول‌الله صلی الله علیه و آل قال ثلاثه یشفعون الی الله تعالی یوم القیمه فیشفعهم الابناء ثم العلماء ثم الشهدا»

امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل می‌کند تا می‌رسد به پیغمبر اکرم که پیغمبر(ص) فرمود: روز قیامت سه دسته از مردم مورد توجه و تقرب خداوند متعال هستند و شفاعت آنها درباره‌ی دیگران پذیرفته خواهد شد و آن سه دسته عبارتند از: انبیاء، علماء و شهدا. (سفینه البحار، جلد اول، ماده شهد)

«عن ابی بصیر قال: قال ابو عبدالله علیه السلام من قتل فی سبیل‌الله کم یعرفه الله شیئا سیاته»

ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت می‌کند که امام فرمود: کسی که در راه خدا کشته شود خداوند سیئات و گناهان که کرده است مواخذه و مجازات نخواهد کرد. (وسائل الشیعه، ج11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 19)

«قال امیرالمومنین علیه‌السلام ان الله فرض الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره و الله ما صلحت دنیا و لا دین الا به»

علی (ع) فرمود: خدا بر بندگانش واجب کرد جهاد را و آن را بزرگ داشت و وعده نصرت و پیروزی را برای دین و دنیای مردم در سایه جهاد قرار داد. به خدا سوگند کارهای دنیا و آخرت اصلاح نمی‌شود مگر در سایه‌ی جهاد و پیکار با دشمن. پس باید با دشمن جنگید و استقامت و پایداری در راه نابودی دشمن وجود داشته باشد تا فتح و پیروزی نصیب مسلمانان شود. (وسائل الشیعه، ج‌11، کتاب الجهاد مع‌العدو، باب 1، حدیث 15)

«عن ابی عبدالله علیه‌السلام قال: رسول‌الله صلی الله علیه و اله الخیر کله فی السیف و تحت ظل السیف و لا یقیم الناس الا سیف مقالیه الجنه و النار»

تشییع پیکر شهدا

امام صادق (ع) از پیغمبر اکرم(ص) فرمود: تمام خوبی‌ها و ارزش‌ها در شمشیر و زیر سایه‌ی شمشیر است که مردان جنایتکار و آلوده را سر جایشان می‌نشاند و ریشه‌ی فتنه و فساد را قطع می‌کند. مسلمین و مجرومین جهان هرگز نخواهند آرامش و آسایش داشته باشند مگر آن که شمشیرها را در راه عدالت و قطع ریشه‌ی کفر به کار برند و این سلاح‌ها و شمشیرها هستند که کلیدهای دوزخ و بهشتند اگر در راه خدا و سعادت بشر به کار افتند. در سایه‌ی همین شمشیرها و سلاح‌ها بهشت برای زندگی جامعه فراهم می‌شود و اگر در راه بدبختی و بیچارگی و به استثمار کشیدن توده‌ی مردم مجروم و مستضعف به کار افتد همین سلاح‌ها و شمشیرها انسان را به بردگی و غلامی می‌کشد و سرانجام انسان را به دوزخ می‌افکند. (وسائل الشیعه، ج 11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 1)

«عن النبی صلی‌الله علیه و آله و سلم فی فضل الفزاء فی سبیل‌الله و قال اذا زال الشهید عن فرسه بطغته او ضربه لم یصل الی الارض حتی بعث الله زوجته  من الحور العین فتبشره بما اعدالله له من الکرامه فاذا وصل الی الارض تقول مرحبا بالروح الطیبه التی اخرجت من البدن الطیب ابشر فان لک ما لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر»

پیغمبر اکرم (ص) درباره‌ی ثواب مبارزین راه خدا فرمود: وقتی که مجاهد فی‌سبیل‌الله بر اثر تیر دشمن از اسب بر زمین افتد، هنوز پیکر پاکش نقش بر زمین نشده که خداوند متعال فرشته‌ای را به استقبال روحش می‌فرستد و او را به بهشت و نعمت‌ها و کرامت‌هایی که برایش مهیا شده است بشارت می‌دهد. وقتی که پیکر پاکش نقش بر زمین شد فرشته الهی به او می‌گوید آفرین بر تو ای روح پاک که از بدن پاک خارج شدی، برای تو مقام و منزلتی است که هرگز چشمی آن را ندیده و گوشی آن را نشنیده و به قلب کسی خطور نکرده است. (سفینه البحار، جلد1، ماده شهد، خصال شیخ‌صدوق، ص‌156، حدیث 196)

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: ایات, روایات, شهید, شهادت, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
بچه های جنگ منتظر شهادت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391 |

به یاد بچه هایی كه از قافله عشق جا ماندند و در آزمونی سخت تر، سر بر آستان امام عشق می گذارند تا روزی بر سنگ قبرشان حك شود شهید . روزی گفتند جنگ تمام شد وهمه به شهرودیار خود برگشتند اما شهداء با كوله باری ازعطر شهادت ، ودوستان شان با دلی مجنون كه جامانده اند . حالا باید چاره ای كرد كه اینجا دنیاست و زمان به تندی می گذرد اما سخت تر از دیروز! اما باید سوخت وساخت وزندگی كرد.باید نَفَس را رها كرد . اما باید حواسمان باشد كه دنیا با تمام رنگهایش آسمان دلمان را تیره وتار نسازد تا دراین میان نشانی بهشت راگم نكنیم ویادمان باشد كه مال دنیا وفرزند و زیبائیهای دنیا سرگرمی خوبی برایمان نیست لذا با تمام وجود جان خویش را قطره ای سازیم تا به دریای وصال معبود رسد . مدتها گذشته است ، نمی دانم اگر الآن جنگ شود آیا مقاومتی راكه دیروز ودرآن سالها داشته ام را دارم یا نه ؟ اكنون كه با خود می نشینم و از وقایع آن روزها می گویم وخاطرات دلم را ورق میزنم با خود می گویم چه روزهایی بود كه گذشت ، روزهایی كه با خدا ورسولان ونیكان درگاهش بود زندگی می كردیم، گذشت ، یادش بخیر. در آن روزها ملاك عشق بود وشهادت در شهادت عجین شده بود طوری نبود كه كسی بخاطر چیزی به جبهه رفته باشد ، با خود می گفتند برای ادعای فریضه وتكلیف است كه به جنگ می رویم و میدانیم كه جنگ به خودی خود بد است وپر ازكشتار ، آوارگی وبدبختی دنبالش است ، اما جبهه ما جبهه اسلام بود وجنگ ما جنگ در برابر ظلم بود لذا از این نظر جنگ ما با جنگ های دیگر فرق میكرد . جنگ ما یك جورایی دانشگاه بود وكلاس درسش ، درس انسان سازی بود كه كتابهایش ایمان ، اخلاص ، معرفت ، جهاد وخلاصه كارنامه اش شهادت بود . ازاین رو باید دانست وحس كرد ، همانگونه كه الآن حس می كنیم باید لحظه لحظه زندگیمان را برای خـدا خرج كنیم 

مبارز

شهدای کازرون

برچسب‌ها: جنگ, منتظر, شهادت, راه خون شهدا, شهدای, کازرون,
پاسخ جمله ای در باره شهادت بنویس
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391 |

شهادت!‌نمي دونم چي بايد بگم !‌يعني مي دونم ! اما چيزي نيست كه بتونم توي چند جمله خلاصه اش كنم ! ياد دكتر شريعتي عزيز افتادم :


خواهران، برادران!

اكنون شهيدان مرده‌اند، و ما مرده‌ها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن‌ را داشتند كه ـ وقتي نمي‌توانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بي‌شرمان مانديم، صدها سال است كه مانده‌ايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ مي‌گرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.

امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.

در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين ماده‌هايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان مي‌دهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان مي‌آموزد كه مي‌تواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايه‌هاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.

ما وارث عزيزترين امانت‌هايي هستيم كه با جهادها و شهادت‌ها و با ارزش‌هاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست.

ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.

رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمره‌مان را عاجزيم!

خدايا! اين چه حكمت است؟

و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رسانده‌اند.

خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟

اكنون شهيدان كارشان را به پايان رسانده‌اند. و ما شب شام غريبان مي‌گرييم، و پايانش را اعلام مي‌كنيم و مي‌بينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه مي‌خواست اين داستان به پايان برسد.

اكنون شهيدان كارشان را به پايان برده‌اند و خاموش رفته‌اند، همه‌شان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كرده‌اند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و به‌عنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كرده‌اند.

اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر مي‌توانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نمي‌توانند.

اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست مي‌كند تا انسان‌ها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروه‌هاي مردم و همه ارزش‌هاي انساني محكوم شده است.

يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت مي‌كند، يك جلاد است كه شهيد مي‌كند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شده‌اند، و زنان بسياري در زير تازيانه‌هاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شده‌اند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كرده‌اند و گرسنگي‌ها و بردگي‌ها و قتل عام‌هاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.

و اكنون حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:

شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.

شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.

شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ مي‌خورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام جنايت‌ و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان مي‌مردند. با خودش شهادت بدهد!

و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب مي‌كردند و ملعبه حرمسراها مي‌بودند يا اگر آزاد بايد مي‌ماندند بايد قافله‌دار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!

و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نمي‌كرده است. با كودك شيرخوارش!

و حسين (ع) با همه هستي‌اش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به‌ سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع مي‌مردند، شهادت بدهد.

اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستي‌اش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهي‌اش را انجام داده است.



دوستان!

در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه مي‌بينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش مي‌كنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمت‌هاي بسيار و ارزش‌هاي بزرگ و خدايي و سرمايه‌هاي عزيز و روح‌هاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است.

يكي از بهترين و حيات‌بخش‌ترين سرمايه‌هايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است.

ما از وقتي كه، به‌گفته جلال «سنت شهادت را فراموش كرده‌ايم، و به مقبره‌داري شهيدان پرداخته‌ايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهاده‌ايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه به‌جاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شده‌اند و بس، در عزاي هميشگي مانده‌ايم!

چه هوشيارانه دگرگون كرده‌اند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.

اين كه حسين (ع) فرياد مي‌زند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون مي‌بيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نمي‌بيند ـ فرياد مي‌زند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، ‌سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان مي‌كند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مي‌نمايد.

اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه مي‌خواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه مي‌طلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك مي‌خواهد. ضجه مي‌خواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار مي‌خواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».

آري، اين چنين به ما گفته‌اند و مي‌گويند!

هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: ‌خون، چهره دوم: پيام.

و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد مي‌ميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ مي‌شود انتخاب مي‌كنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني.

و آنها كه تن به هر ذلتي مي‌دهند تا زنده بمانند، مرده‌هاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمده‌اند و مرگ خويش را انتخاب كرده‌اند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكرده‌اند و مرده‌اند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زنده‌اند؟

هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نمي‌بيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش مي‌بيند، حس مي‌كند و مرگ كساني را كه به ذلت‌ها تن داده‌اند، تا زنده بمانند، مي‌بيند.

آنها نشان دادند، شهيد نشان مي‌دهد و مي‌آموزد و پيام مي‌دهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه مي‌پنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف مي‌كند»، و اي كساني كه مي‌گوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز مي‌شود و اگر دشمنش را نمي‌كشد، رسوا مي‌كند.

و شهيد قلب تاريخ است، هم‌چنان‌كه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي مي‌دهد. جامعه‌اي كه رو به مردن مي‌رود، جامعه‌اي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست داده‌اند و جامعه‌اي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعه‌اي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعه‌اي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعه‌اي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندام‌هاي خشك مرده بي‌رمق اين جامعه، خون خويش را مي‌رساند و بزرگ‌ترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل،‌ ايمان جديد به خويشتن را مي‌بخشد.

شهيد حاضر است و هميشه جاويد.

كي غايب است؟

حسين (ع) يك درس بزرگ‌تر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمه‌تمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمه‌تمام مي‌گذارد و شهادت را انتخاب مي‌كند، مراسم حج را به پايان نمي‌برد تا به همه حج‌گزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمه‌تمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، هم‌چنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنه‌هاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، مي‌خواهد با حضورش اين پيام را به همه انسان‌ها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش!

وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعه‌ات نيستي، هركجا كه مي‌خواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.



شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است.

و غيبت؟!

آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكي‌اند:

چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محراب‌ها و زاويه خانه‌ها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آن‌جا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بي‌معناست و مي‌بينيم كه هست.

و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسل‌ها، در همه جنگ‌ها و در همه جهادها، در همه صحنه‌هاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسل‌ها و عصرها بعثت كند.

و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.

آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تن‌هاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز مي‌شود. اين رسالت بر دوش‌هاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگين‌تر از رسالت برادرش.

آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زده‌اند، اما كار آنها كه از آن پس زنده مي‌مانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پي‌اش، وصف‌هاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر مي‌شود، از صحنه برمي‌گردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام مي‌رسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد مي‌زند:

«سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»

زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است.

اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ مي‌ماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسل‌ها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ مي‌ماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم مي‌مانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسل‌ها سخن مي‌گويند، سخنشان را كسي نمي‌شنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسان‌ها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) مي‌گريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آورده‌اند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:

«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمده‌اي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفته‌اند: كساني مي‌توانند خوب زندگي كنند كه مي‌توانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما مي‌آييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آن‌چنان مي‌ميرد كه زندگي مي‌كند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زنده‌اند و هميشه حاضرند و نمونه عمل‌اند و الگوي‌اند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انسان‌اند.»

و شهيد، يعني به همه اين معاني.

هر انقلابي دو چهره دارد:

خون و پيام

و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه مي‌داند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنه‌ها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آن‌چنان مردن را، يا اين‌چنين ماندن را. اگر نمي‌خواهد از صحنه غايب باشد.

عذر مي‌خواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه مي‌شود با يك جلسه، از چنين معجزه‌اي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟

آن‌چه مي‌خواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل مي‌گويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:

«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند،

و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدي‌اند»!...

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: شهادت, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...