ادامه راه خون شهدای کازرون
اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
تبلیغات
شهدای کازرون
ارتباط با مدیر
نام :
ایمیل:
موضوع:
پیغام :
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
دیگر امکانات

آمار وب سایت:  

بازدید امروز : 3
بازدید دیروز : 47
بازدید هفته : 68
بازدید ماه : 956
بازدید کل : 83152
تعداد مطالب : 219
تعداد نظرات : 7
تعداد آنلاین : 1

ابزار های وب مذهبی رایگان شهدای کازرون


ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون
شهدای کازرون مرجع قالب های مذهبی رایگان توضیح توضیح توضیح توضیح
محل تبلیغات شما
روایتی از زنده به گور شدن رزمنده ۱۵ ساله
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 17 مهر 1392 |

روایتی از زنده به گور شدن رزمنده 15 ساله

صدامی‌ها مرا تا گردن زیر خاک کردند؛ آن روز باران هم می‌بارید و 4 ساعت اسیر گِل بودم؛ بعثی‌ها مشروب می‌خوردند، سر مرا نشانه می‌گرفتند و می‌خندید.



 بارها از شکنجه‌های نیروهای صدام در جنگ تحمیلی عراق علیه ایران شنیده‌ایم؛ از بریدن گوش و بستن دست و پای رزمنده‌ها تا زنده به گور کردن آنها.


شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, زنده به گور, شدن, رزمنده, 15ساله,
روایت بزرگ‌ترین ابتکار نیروی هوایی در حمله به دشمن
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 14 مهر 1392 |

بزرگ‌ترین ابتکار نیروی هوایی این بود که دشمن با 100 فروند و ما با 140 فروند علیه آنها حمله کنیم و نیروی هوایی در آن روز به جنگ تانک‌ها هم رفت.

خبرگزاری فارس: روایت بزرگ‌ترین ابتکار نیروی هوایی در حمله به دشمن

یکی از نیروهای راهبردی در طول جنگ هشت ساله عراق علیه ایران نیروی هوایی است که با انجام هزاران سورتی پرواز نقش بسیار مهمی در انهدام نیروها و استحکامات عراق ایفا کرد. برای تنویر افکار عمومی از تلاش‌های این نیرو و چگونگی ابتکارات و اقدامات این نیرو در طول جنگ پای صحبت‌های امیر سرتیپ دوم خلبان حسین خلیلی پژوهشگر مرکز مطالعات نیروی هوایی می نشینیم:

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, بزرگترین, ابتکار, نیروی هوایی, حمله, دشمن,
روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 9 اسفند 1391 |

روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد

پدر شهید «شعبانعلی لائینی» بعد از شهادت تنها پسرش، وقتی راننده تراکتورها را می‌دید، گریه می‌کرد، او از بس از دوری پسرش گریست که هفت سال پایانی عمرش را نابینا شد.

خبرگزاری فارس: روایتی از یک پدر شهید که در هجر پسرش نابینا شد

 

وقتی که ندای مقاومت سر داده شد، شنیدند کسانی که پشت نیمکت‌های مدرسه و کلاس‌های دانشگاه بودند، بنایی می‌کردند، روی زمین‌های کشاورزی بودند، رانندگی می‌کردند و پست و مقامی داشتند، رفتند تا ندای حق را لبیک بگویند.

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, پدر, شهید, هجر, پسر, نابینا,
روایت یک تک تیرانداز از عملیات کوچکی در جنوب دهلران
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 5 اسفند 1391 |
روایت یک تک تیرانداز از عملیات کوچکی در جنوب دهلران

یا زهرا(س) بانگی بود که در دوم اسفندماه ۱۳۶۲ مرز چزابه را در هیاهوی رزمندگان به خون کشید و در نهایت دشمن با به‏جای گذاشتن صدها کشته ‏و زخمی مجبور به عقب‏نشینی شد.

خبرگزاری فارس: روایت یک تک تیرانداز از عملیات کوچکی در جنوب دهلران

پس از عملیات والفجر یک، بخش جنوبی استان ایلام با وجود اهمیت بسیار، به منطقه ای آرام و پدافندی تبدیل شد و تصور می شد که دیگر در این بخش، راه کارهای نظامی به منظور پیشروی قوای خودی، وجود ندارد. در عین حال در آستانه عملیات خیبر، تلاش برای طراحی نبرد و آماده سازی این منطقه جهت اجرای عملیات آغاز شد.

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, یک, تک, تیرانداز, عملیات, کوچک, دهلران,
روایت مادر سه شهید از تشییع پیکر فرزندانش
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 30 بهمن 1391 |
گفت‌وگو با مادر و پدر شهدای خالقی‌پور/۳
روایت مادر سه شهید از تشییع پیکر فرزندانش

در مراسم تشییع بچه‌ها، همه گریه می‌کردند، فقط من می‌خندیدم. یکی گفت: «چرا می‌خندی؟» گفتم: همه مادرها آرزو دارند بچه‌هایشان خوشبخت شوند. من که پسرهایم خوشبخت و عاقبت به‌خیر شده‌اند باید گریه کنم؟

خبرگزاری فارس: روایت مادر سه شهید از تشییع پیکر فرزندانش

 

 

یکی از چند صد هزار خانواده شهید ایران اسلامی، خانواده خالقی‌پور هستند، با این تفاوت که این خانواده 3 فرزند خود را تقدیم اعتلای نظام مقدس اسلامی کرده‌اند.

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, مادر, سه, شهیداز, تشییع, پیکر, فرزندانش,
روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 28 بهمن 1391 |
مصاحبه با مادر و پدر سه شهید خالقی‌پور/۱
روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت

«پلاک داوود را که برایم آوردند، زنجیر نداشت. گفتم زنجیرش کجاست؟ گفت: جنازه داوود شیمیایی شد و باد کرد. زنجیر در گردنش محو شده، فقط توانستم پلاک را قیچی کنم، بردارم...»

خبرگزاری فارس: روایت مادر سه شهید از پلاکی که زنجیر نداشت

 

 

یکی از چند صد هزار خانواده شهید ایران اسلامی، خانواده خالقی‌پور هستند، با این تفاوت که این خانواده 3 فرزند خود را تقدیم اعتلای نظام مقدس اسلامی کرده‌اند.

خانه قدیمی، در یکی از محلات قدیمی تهران، نازی‌آباد، خیابان شهید اکبر مشهدی و ... نزدیک مسجد امام حسن (ع). گویا این مسجد و محله و حتی بسیجیان پایگاه این مسجد برای این خانواده تماماً ‌خاطره و یادآوری است.   

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, مادر, سه, شهید, پلاک, زنجیر, نداشت,
روایت یک تخریب‌چی از پنج ضلعی‌های کربلای پنج
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 20 دی 1391 |

روایت یک تخریب‌چی از پنج ضلعی‌های کربلای پنج
شب‌های عملیات، شب قدر بود برای اونایی که سبکبال بودند. اینها روح مجرد و ملک نبودند. بلکه انسان‌هایی بودند که از خود رها شده بودند و می‌رفتند که روی سکوی پرواز قرار بگیرند و به معشوقشون برسند.
 
خبرگزاری فارس: روایت یک تخریب‌چی از پنج ضلعی‌های کربلای پنج

 

 

 

 

شب‌های عملیات، شب قدر بود برای اونایی که سبکبال بودند. اینها روح مجرد و ملک نبودند. بلکه انسانهایی بودند که از خود رها شده بودند و می‌رفتند که روی سکوی پرواز قرار بگیرند و به معشوقشون برسند.

ما روضه خون‌های گردان‌ها، کارمون رو خوب بلد بودیم. مثل تدارکات که شب عملیات جیره جنگی و غذاهای خوب می‌داد. البته غیر اون غذاهایی که مسموم شده بود و بچه های لشگر ده یادشون میاد که شب عملیات کربلای 5 اون چلو گوشت، توی مشمای فریزر چه کرد با اونها، که اینجا جای گفتنش نیست.

از بعضی از فرمانده گردان‌ها شنیدم که درحین درگیری در 5 ضلعی شلمچه هر وقت ستون نیروها به دلیلی زمین‌گیر می‌شد، وقت حرکت بعضی از نیروها برای قضای حاجت پخش و پلا شده بودند.

کلام گم نشه؛ ما روضه خونها، اشعار ناب و پر زورمون رو شب عملیات خرج می‌کردیم.

شب کربلای 5 بود که برای بچه هایی که به خط می‌رفتند و ریا نشه خودم هم یکی از اونها بودم. میخوندم که

شهدای کازرون

برچسب‌ها: روایت, تخریب, چی, پنج, ضلعی, کربلای, پنج,
ترکشی که روی قفسه سینه‌ یک شهید جامانده بود
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 1 آبان 1391 |

روایت تفحص/
ترکشی که روی قفسه سینه‌ یک شهید جامانده بود

 پیکر شهیدی را پیدا کردیم که روی برانکارد دراز کشیده بود. بدنش استخوان شده بود اما لباس‌ها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم می‌خورد که نشان می‌داد جای ترکش است؛ دکمه‌های لباس را که باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است.

خبرگزاری فارس: ترکشی که روی قفسه سینه‌ یک شهید جامانده بود

 

«سید بهزاد پدیدار» از جمله نیروهای تفحص است که به دل رمل‌های فکه و کانال‌های جنوب زد تا دل پدر و مادر منتظری را شاد کند. یکی از خاطرات خواندنی وی را که در سایت «خمول» آمده است، می‌خوانیم.

                                                         ***

عصر یک روز گرم بود و بیابان های خشک و گسترده جنوب و احساس ناشناخته درونی؛ بیشتر طول روز را گشته بودیم و گمان نمی‌کردیم که دیگر شهیدی در آن جا باشد. یکی از بچه‌ها بدجوری خسته و کلافه شده بود؛ در حالی که رو به سوی کانال ایستاده بود، فریاد زد: «خدایا، ما که آبرویی نداریم، اما این شهدا پیش تو آبرو دارند، به حق همین شهدا کمک‌مان کن تا پیکرشان را پیدا کنیم».

به نقطه‌ای داخل کانال، مشکوک شدیم، بیل‌ها را به دست گرفتیم و شروع کردیم به کندن؛ بیست دقیقه‌ای بیل زدیم، برخوردیم به تعدادی وسایل و تجهیزات از قبیل خشاب اسلحه، قمقمه و فانسقه که خود می‌توانست نشانی از شهیدان باشد، اما کار را که ادامه دادیم، چیزی یافت نشد؛ این احتمال را دادیم که دشمن، بعد از عملیات، وسایل و تجهیزات شهدا را داخل این کانال ریخته است.

درست در آخرین دقایقی که می‌رفت، امیدمان قطع شود و دست از کار بکشیم، بیل دستی یکی از بچه‌ها به شیء سخت در میان خاک‌ها خورد؛ من گفتم: «احتمالاً گلوله عمل نکرده خمپاره است» اما بقیه این احتمال را رد کردند.

شدت فعالیت بچه‌ها بیشتر شد؛ پنداری نور امید در دل‌هایشان روشن شد؛ دقایقی نگذشت که دسته‌های زنگ زده برانکاردی توجه ما را جلب کرد؛ کمی خوشحال شدیم؛ اما این هم نمی‌توانست نشانه وجود شهید باشد؛ فکر کردیم برانکارد خالی باشد؛ سعی کردیم دسته‌هایش را گرفته و از زیر خاک بیرون بکشیم؛ هر چه زور زدیم و تلاش کردیم، نشد که نشد؛ برانکارد سنگین بود و به این راحتی که ما فکر می کردیم، بیرون نمی‌آمد.

اطراف برانکارد را خالی کردیم؛ نیم متر هم از عمق زمین را کندیم؛ پتویی که از زیر خاک نمایان شد، توجه همه را جلب کرد؛ روی برانکارد را خالی کردیم؛ پیکر شهیدی را یافتیم که روی آن دراز کشیده و پتویی به دورش پیچیده بود؛ با ذکر صلوات، پتو را کنار زدیم؛ بدن، استخوان شده بود اما لباس‌ها کاملاً سالم مانده بود. در قسمت پهلوی سمت راست شهید، روی لباس یک سوراخ به چشم می‌خورد که نشان می‌داد جای ترکش است؛ دکمه‌های لباس را باز کردیم، دیدیم یک ترکش بزرگ روی قفسه سینه جای گرفته است.

کار را ادامه دادیم، کمی آن طرف‌تر پیکر شهیدی دیگر را یافتیم که آن هم بر روی برانکارد دراز کشیده و شهید شده بود؛ لباس او هم کاملاً سالم بود؛ بر پیشانی‌اش سربند سبزی به چشم می‌خورد که رویش نوشته شده بود: «یا مهدی ادرکنی».

صحنه غریبی بود؛ خنده و گریه‌ی بچه‌ها توأم شده بود؛ خنده و شادی از بابت پیدا کردن پیکرهای مطهر و گریه از بابت مظلومیت مجروحین که غریبانه به شهادت رسیده بودند.

 

شهدای کازرون

برچسب‌ها: ترکش, قفسه, سینهفشهید, جامانده, روایت, تفحص,
لینک دوستان ما
» وب سایت دینی باشگاه صاحب الزمان
» شهداشرمنده ایم
» عنوان لینک

تبادل لینک هوشمند
برای تبادل لینک  ابتدا ما را با عنوان راه خون شهدای کازرون و آدرس shk.LXB.ir لینک نمایید سپس مشخصات لینک خود را در زیر نوشته . در صورت وجود لینک ما در سایت شما لینکتان به طور خودکار در سایت ما قرار میگیرد.





درباره وبگاه

به وبلاگ ادامه راه خون شهدای کازرون خوش آمدید
موضوعات وبگاه
برچسب ها
طراح قالب
شهدای کازرون
.: طراحی و کدنویسی قالب : شهدای کازرون :.
تمامی حقوق مادی و معنوی این وبگاه محفوظ و متعلق به مدیر آن می باشد.کپی برداری از مطالب تنها با ذکر منبع مجاز است...