همسر شهید «غلامرضا نامدارمحمدی» میگوید: غلامرضا در تبلیغات لشکر 27 محمدرسولالله(ص) بود، هر کسی از او میپرسید که مسئولیتش در سپاه چیست؟ میگفت «من در سپاه آبدارچی و جاروکش هستم».
در دوران دفاع مقدس هر کسی سلاحی در دست داشت، با آن به میدان میآمد؛ یکی قلم داشت میآمد تا بنگارد مقاومت رزمندهها را؛ یکی دوربین داشت، میگذاشت روی دوشش و از صحنههای مقاومت، عکس و فیلم میگرفت؛ همه اینها جانشان را کف دست میگذاشتند و میرفتند.
عملیات اصلی درفاودرحالی که دشمن غافل بود،باعبورنیروهای غواص ازرودخانه عریض اروندآغازشد و در زمانی کوتاه باگسترش سر پل گرفته شده،راس البیشه،کارخانه نمک،سایت های موشکی وشهرفاو تصرف شد.
یکی بانوی امدادگر و رزمنده دفاعمقدس از روزهای مقاومت خرمشهر و تلاشش برای حضور در عملیات بیتالمقدس سخن گفت.
«افسانه قاضیزاده» که در روزهای مقاومت خرمشهر و همگام با دیگر رزمندگان جنگیده است،در گفتوگو با ایسنا،میگوید: من اصالتا خرمشهری هستم. زمانی که عراق قصد اشغال خرمشهر را داشت به همراه همسرم از شهر دفاع کردم. در آن دوره حساس 35 یا 45 روزه مقاومت خرمشهر برای کمک به مجروحان به بیمارستان «مصدق» رفتم. همسرم نیز در همان روزهای آغازین پایش مجروح شد و آن را قطع کردند.
بیمارستان «مصدق» اصلا گنجایش حجم مجروحان را نداشت بنابراین تصمیم گرفتیم تا قسمت شبستان مسجد جامع خرمشهر را برای رسیدگی به مجروحیت بانوان اختصاص دهیم اما باز هم جوابگو ی مجروحان نبود. به بیمارستان «طالقانی» آبادان رفتم آنجا نیز اوضاعش مشابه بیمارستان «مصدق» و مملو از جمعیت بود به گونهای که چهار اتاق عمل این بیمارستان جوابگوی مجروحان نبود و در قسمت «ریکاوری» یا بخشهای دیگر بیمارستان به مجروحان رسیدگی میکردند.
شلوغی باعث شده بود که حتی نظافتچیها نیز نتوانند به درستی کارشان را انجام دهند. با اینکه دورههای امدادگری را گذرانده بودم اما در آن شرایط باید به نظافت اتاقها رسیدگی میکردم. یادم میآید زمانی که برای اولین بار به اتاق عمل رفته بودم یکی از جراحان گفت:«اعضای قطع شده مجروحان را از اتاق جمعآوری کن» و من چند دست و پای قطع شده را از زیر تخت برداشتم و داخل پارچهای سفید رنگ قرار دادم و سپس آنها را به سردخانه بردم. تا به حال چنین چیزهایی را ندیده بودم . در ابتدا تحمل دیدن مجروحان با آن اوضاع بسیار ناگوار را نداشتم و برایم سخت بود اما رفتهرفته به آن عادت کردم.
بعد از اجرای عملیات «ثامنالائمه» که منجر به شکست «حصر» آبادان شد. طرحریزیها برای عملیات «بیتالمقدس» صورت گرفت. هر یک از نیروهای نظامی برای اجرای این عملیات مسئولیتی را بر عهده داشتند. ما نیز در بیمارستان «طالقانی» که نزدیک ترین بیمارستان به خرمشهر بود تصمیم گرفتیم که آن را دوباره بازسازی کنیم چرا که در درگیریهای قبلی بنای این ساختمان آسیب دیده بود. بنابراین دیوارهایش را مرمت کردیم. نظافت اتاقها، مرتب کردن تختها و ضدعفونی کردن تجهیزات را هم انجام دادیم.
چند روز به آغاز «عملیات بیتالمقدس» مانده بود. از آنجایی که در ماههای آخر بارداری به سر میبردم برای زایمان به تهران آمدم. میخواستم به هر صورت که شده در این عملیات نقشی را ایفا کنم. اما پزشکام اجازه نداد و همسرم نیز با حضور من مخالفت کرد. بسیار ناراحت بودم چرا که ماهها لحظهشماری میکردم که در زمان آزادسازی خرمشهر در منطقه باشم اما نشد.
در بیمارستان بودم که اعلام کردند خرمشهر آزاد شد.مرتب با دوستانم در خرمشهر تماس میگرفتم و همانند دیگر مردم تهران نیز من به خیابان آمدم تا در جشن آزادسازی خرمشهر شرکت کنم.
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 31 خرداد 1391
|
خلبان اسیر عراقی
ساعت 10 صبح یکی از این روزها روی ارتفاعی رفته بودم و از سنگر دیدهبانی خط عراقیها را نگاه میکردم. چند هواپیمای جنگی عراقی به آسمان منطقه آمدند و مواضع ما را بمباران کردند. چهار فروند میراژ 2000 بودند و دو میگ 21. آتش و دود همه جا را گرفت و چند نفر از سربازان ما شهید شدند.
توپهای ضد هوایی به هر سوی آسمان تیراندازی میکردند. یکی از رزمندگان موشک دوشپرتاپ سهند 3 را بهسوی هواپیما شلیک کرد. یکی از هواپیماها آتش گرفت و خلبانش با چتر از کابین بیرون پرید. هواپیمای او داخل خاک ایران و در پشت نیروهای ما سقوط کرد. بقیهی جنگندههای عراقی هم پا به فرار گذاشتند.
خلبان را با چتر در آسمان میدیدیم. چند نفر از رزمندگان ما پخش شدند تا خلبان را دستگیر کنند. من هم اسبی را که برای کشیدن مهمات به کوههای مرتفع داشتیم، سوار شدم و بهسوی درهتپههای اطراف حرکت کردم.
تقریباً بعد از دو ساعت جستوجو بالأخره محل سقوط میراژ 2000 عراقی را پیدا کردیم. از هر طرف رزمندگان خود را به آن نقطه میرساندند تا انهدام جنگندهی عراقی را ببینند و روحیه بگیرند.
هواپیما تکهتکه شده بود و پخش شده بود. دو بمب شیمیایی هم در محل سقوط پیدا شد که متعلق به جنگنده بوده و به خواست خدا خلبان فرصت پرتاپ آن را پیدا نکرده بود. جالب اینکه در حین سانحه نیز منفجر نشده بود. منطقه را فوری ترک کردیم. یگان موشکی زمین به هوای نیروی هوایی ارتش که در دو سه کیلومتری سایت موشکی مستقر بود، بمبها را به عقب تخلیه کردند.
از خلبان خبری نبود. با توجه به موقعیت منطقه او نمیتوانست از مرز خارج شود. پس از چهار ساعت کاوش مناطق عقب توسط دو گروهان تکاور، بالأخره او را نزدیک سیاهچادرهای عشایر گیلانغرب یافتیم و بلافاصله او را منتقل کردیم.
بهوسیلهی مترجم عربزبان بازجویی جنگی را آغاز کردم. نام و نشان و واحد و شمارهی پرسنلی و محل سکونتش را جویا شدم. او سروان خلبان «جمیل صدیق محمد زهیر» بود؛ اهل دهوک عراق. دو پسر داشت و یک دختر. مأموریت او انهدام سکوهای پرتاپ موشک زمین به هوای «هاگ» نیروی هوایی ارتش در پشت منطقهی نفتشهر بود.
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 24 خرداد 1391
|
تخليهی اطلاعاتي
در بازجویی اولیه مشخص شد که او «يوسف جاسم روضان» نام دارد و مهندس عمران است. 13 سال است که به عنوان سرباز وظيفه خدمت ميكند و به علت کمبود نیرو در عراق 11 سال است از خدمت رهایش نکردهاند. متأهل است و 3 فرزند دارد. اهل روستاي زلازلهی ديوانيه است و فعلاً در یگان كماندویی خدمت ميكند.
یوسف جاسم روضان گفت که نیروهای صدام از لحاظ تجهيزات نظامي در وضعيت خوبي قراردارند و همگي تجربهی جنگي خوبي دارند. رفتار فرماندهانشان بسيار تند و وحشيانه است. بيش از يك ماه است كه انتظار حملهی ما را میکشند، اما تا آن زمان از معبرهاي ما خبري نداشتند. او توضیح داد که استخبارات عراق توسط مخبرها و جاسوسان محلی در داخل خاک ایران مطلع شدهاند که ایرانیها در این منطقه قصد حمله دارند. لذا مرخصیها را لغو کردهاند و یگانهای خط مقدم از چندین روز قبل در آمادگی کامل به سر میبرند. روحیهی سربازان عراقی بسيار پایین است؛ به خاطر ترس از حملهی ایران و اینکه نیروهای تکاور ایرانی در مقابلشان مستقرند و حمله را نیز تکاوران انجام خواهند داد. بيانضباطیهای خدمتی و اخلاقی به علت وضعيت موجود براي آنها تکراری و موجب خردشدن اعصابشان شده است.
مهندس یوسف فرمانده خود را فردي قسیالقلب و خشن خواند و از یگانهاي آمادهی احتياط در عقبه خودشان و خاكريزهاي دوم و سوم جهت عقبروي لاكپشتي خبر داد. وي محل دقیق توپها و استقرار تانک و خودروهای زرهپوش را فاش ساخت. او عملاً جای سنگرهای تيربار، استراق سمع، فرماندهی، مهمات، استراحت، موضع خمپاره و مسيرهاي ميدان مين و معبرهاي موجود را بيان كرد. حتی كوچكترين مسائلی را كه ميتوانست عمليات ما را تسهیل سازد، مانند ساعات تعویض نگهباني، تعداد افراد در آن نقطه، نوع سلاحهاي موجود، فاصله تا یگان بعدی، سیستم ارتباطی و رمزهاي قراردادی، ساعات تقسیم غذا و هرچه را كه نیاز داشتيم، برایمان گفت.
در مدت دو روز گفتههاي او را با استناد به دیدهبانيها و اخبار و تجارب گشتيها روي ماكت پياده كرديم؛ آنقدر واضح كه حتی براي اشخاص غير نظامي هم تشخيص اهداف با شبيهسازي حقيقي آسان بود.
همکاری اسیر بسيار خوب بود و گفتههاي جامع و مفيدش باعث پيروزي ما ميشد. او در اثر رفتار انسانی ودوستانهی بچههای ما به ما اعتماد کرده بود. او باور کرده بود که ما واقعاً و صادقانه او را برادر ديني خود ميدانيم. در دو سه روزی كه او پيش ما بود، در سنگر من ميخوابيد و حسابی با هم رفیق شده بودیم. با اینکه محيط نظامي اين موارد را مردود ميداند و اعتماد به دشمن را نهي ميكند، ولي من مانند يك همكار با او كار كردم و او نيز كوتاهي نمیكرد.
مهندس یوسف جاسم روضان هنگام بدرقهي به پشت جبهه، با چشمانی اشكآلود يك دستنوشته به من داد. او ضمن تشكر از مهماننوازي و اینکه به او اعتماد كامل داشتم، نشانی خانوادهاش را نوشته بود و خواهش كرده بود که سلامتيش را هر جور هست، به خانوادهاش اطلاع دهم. با او خداحافظي كردم و ديگر او را نديدم.
بايد چند روز ديگر عملياتمان را عقب ميانداختیم، چون عراقيها خوب ميدانستند که سرباز اسيرشان را تخليهی اطلاعاتی میکنیم. آنها حتماً سيستم دفاعي خود را تغيیر ميدادند و اين امري عادي بود و اصول رزم هم آن را تأييد مينمود. پس ما باید منتظر یک فرصت مناسب میمانديم. طرحهای عملياتي را نوشتیم و دستورالعمل عمليات را ارسال کردیم. یگانهاي تکاور و فرماندهان را بهخوبي نسبت به منطقه توجيه کرديم. در این فرصت پیشآمده آموزشهاي پيشرفتهي تكاوري و ورزشهاي رزمي را ادامه دادیم و آماده ماندیم تا دستور عبور از خط و حمله به ارتفاع عظيم و خطرناك تپهي آنتن را صادر کنند.
یک روز گفتند شعبان زینلی، قائم مقام لشکر به مقر میآیند. دیدم فرصت از این بهتر پیدا نمیشود. با عزمی راسخ دوستانم را نیز با خود همراه کردم و نزد زینلی رفتیم. از ابتدا با تندی و اعتراض حرف را شروع کردیم.
اولین باری که به جبهه اعزام شدم قبل از عملیات بدر بود. برای اعزام هفت خوان رستم را طی کردم. چون علاوه بر سن کم، جثه کوچکم نیز باعث میشد کمی سنم از دور جلب توجه کند. به هر حال به جبهه رفتم و از اینکه در گردان پیاده سازماندهی شده بودم خیلی خرسند و راضی بودم. چون میتوانستم پا به پای شیر مردان در عملیات شرکت کنم.
این خوشحالی دوامی نداشت چون با شروع آموزش آبی -خاکی، من و چند نفر دیگر هم سن و سالم را جدا کرده به مقر پشتیبانی بردند. از اینکه از عملیات باز مانده و به قول بچهها مجبور بودیم نخود و لوبیا پاک کنیم، خیلی ناراحت بودم.
یک روز گفتند شعبان زینلی، قائم مقام لشکر به مقر میآیند. دیدم فرصت از این بهتر پیدا نمیشود. با عزمی راسخ دوستانم را نیز با خود همراه کردم و نزد زینلی رفتیم. از ابتدا با تندی و اعتراض حرف را شروع کردیم. چون میدانستیم اگر کوتاه بیایم کلاهمان پس معرکه است و نمیتوانیم در عملیاتی حضور داشته باشیم.
بعد از آن زینلی شروع کرد، خیلی صمیمی، گوی سالها بود ما را میشناخت، از عملیات گفت، وظیفه هر واحد و تک تک افراد را گوشزد کرد و بعد از آن اهمیت کارما را در پشتیبانی یادآوری کرد و گفت چقدر حضور ما در آنجا مهم است و در طول عملیات چه کمکی میتوانیم به رزمندگان بکنیم.
قبل از ملاقات با زینلی فکر میکردیم هیچ توجیهی نمیتواند منصرفمان کند ولی آنقدر منطقی و با خلوص صحبت کرد که فکر کردیم اصلا اگر ما نباشیم ممکن است عملیات ...
البته او قول داد در عملیات بعدی حتما ما جزء گردان پیاده باشیم.
تجربههای گذشتهام در سپاه و بسیج و در مناطق عملیاتی شمال غرب تا جنوب و شرکت در عملیاتهای برونمرزی، باعث شد حالا که به استخدام ارتش در میآمدم، در یگانهاي اطلاعاتي انجام وظيفه كنم.
به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود.
به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود.
20 شب متوالي با همت و قدرت تكاوران بهطرف دشمن راهي ميشديم و با استفاده از متخصصان امور اطلاعاتي (مفسر عكس هوايی، مترجمان عربي، متخصص ترتيب و تركيب نيرو و دیدهبان توپخانه و رابط هوايی) و با تلاش مضاعف گروههاي زبدهی گشتي شناسايي و گشتي رزمي، فعل و انفعالات منطقه را تجسس ميكرديم.
در آن منطقه تپهاي بود معروف به تپهي آنتن كه از نظر نظامي يک ارتفاع حساس بود؛ بهصورت كلّهقندي اراضي بسيار زيادي از عقبهی نيروهاي ما و دشمن را پوشش ميداد و هرگونه تحرك را ميشد از آنجا كشف نمود. موشکهاي 9 متري الحسين و 6 متري القادسيه از پشت ارتفاعات خانقين عراق پرتاپ ميشد كه همین تپهي آنتن بر آنجا مشرف بود. در صورت دسترسي به اين تپه، ما ميتوانستيم ضمن خارج ساختن نيروهامان از ديد و تير دشمن، به چندين كيلومتر از عقبهی دشمن نيز مسلط شويم.
گروه گشتی و شناسایی یگان ما هر شب تا صبح تلاش ميكرد كه معبری در میادین مين بگشايد. بالاخره هم تكاوران ما سه معبر مهم را در اين ميدان گشودند.
ناگفته نماند که در كنار این تپهی آنتن، رودخانهي معروف و پرآبی روان است به نام كنگاووش که به خاك ايران میریزد و با صدا و غرش مهيبش سكوت منطقه را ميشكند. به علت حجم زیاد و سرعت آب رودخانه، امكان مينگذاري و تلههای انفجاری در آن وجود نداشت. اما عراقيها هر شب براي غافلگيرنشدن از سوي نيروهاي ايراني، چند نگهبان با سلاحها و مسلسلهاي مختلف را برای حفاظت و غافلگیرنشدن به نقاط مختلف ساحل رودخانه اعزام میکردند. در حقيقت تنها راه نفوذ ما به مواضع عراقيها از داخل آب رودخانه کنگاووش بود.
تیمسار شهبازی، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه حضور یافت و شخصاً روند هدایت نیروها و سازماندهی آنها براي حمله را بهدست گرفت. کار روی مدلی به ابعاد 30 در30 متر از منطقه را براي حملهي آينده آغاز کردیم. پیشرفتمان عالی بود.
در روزهای پایانی کار بودیم که يك شب در حين اعزام گشتي شناسايي، متوجه معابر وصولي دشمن به طرف نيروهاي خودي شديم. آنها داشتند شبانه براي سنگركني به جلو ميآمدند. گویا آنها هم قصد عملیات علیه ما را داشتند و این مسئله میتوانست برای نیروهای مستقر در خط بسیار خطرناک باشد.
برای رهایی از این وضع پیشبینی نشده و برای بهدستگرفتن ابتکار عمل قبل از ترفند دشمن، به اتفاق گروه کار در هدایت عملیات آتی و پس از بررسیهای فراوان و درنظرگرفتن همهی جوانب، تصميم گرفتیم كه سحر روز بعد و هنگام تاريكي تا روشنشدن هوا برای گشتیهای عراقیكمين بزنيم. نتیجهی این کار، آگاهی از ترفند دشمن بود و اگر میتوانستیم چند نفرشان را اسير کنيم، آنان را تخليهی اطلاعاتي میکردیم و از اطلاعاتشان در یورشهای بعدیمان استفاده میکردیم.
خبرگزاری فارس: وقتی توجه کرد دید یک شعله آتش عظیمی بالای سرش تشکیل شده است. بی اراده از جایش بلند شد و شروع به در آوردن کوله حاوی سه موشک آر پی جی خودکرد.
به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، گردان بلال لشکر 7 ولیعصر (عج) خوزستان در ایام دفاع مقدس شجاعت های بسیاری از خود به جای گذاشتند که نمونه ی آن در عملیات بدر است:
مريم صياد شيرازي روايت مي كند: وقتي روز عيد غدير مقام معظم رهبري درجه سرلشكري را به پدرم اعطا كردند، به پدر گفتيم «راستش را بگوييد خيلي خوشحاليد درجه سرلشكري گرفتيد؟» اما جوابي نداد، طفره مي رفت و شوخي مي كرد. خيلي كه اصرار كرديم گفت «بله، خيلي خوشحالم ولي خدا شاهد است، خوشحالي من به خاطر اين درجه نيست... .
به گزارش فارس ، سيزده سال از عبور علي صيادشيرازي از دروازه آسمان مي گذرد؛ اويي كه جا نمانده بود از شهدا، با آنها زندگي مي كرد و كمي بيشتر در ميان ما مانده بود تا خوب زندگي كردن را به ما بياموزد. منافقي در لباس خدمتگزار در حوالي خانه اش در كمين نشسته بود تا اين پرستو را شكار كند؛ اما او هم نتوانست صياد را صيد كند و فقط با چند گلوله او را به آرزويش رساند. در يادكردي از صياد دلها، خاطره اي از مريم صياد شيرازي فرزند شهيد را كه در گفت و گوي فارس با امير سرتيپ دوم خلبان غلامحسين دربندي عنوان شده است،مرور مي كنيم تا روزنه درخشنده اي باشد براي تاريكي هايمان.
*چرا بابا از درجه سرلشكري خوشحال بود
مريم، فرزند شهيد صياد شيرازي روايت مي كند: «روز عيد غدير پدرم درجه سرلشكري اش را از دستان حضرت آقا گرفتند. وقتي به منزل رسيدند، دورش را گرفتيم و گفتيم «بابا بايد سور بدي». گفت «يك چلوكباب مهمان من تا شما برنج رو درست كنيد، من هم الان مي آيم». وقتي رفت و برگشت ديدم در يك دستش چلوكباب و در دست ديگرش يك گلدان بزرگ است.
تعجب كرديم و گفتيم بابا «اين چيه؟!» گفت «اين درجه اي كه مقام معظم رهبري به من دادند در حقيقت نتيجه زحمات مادر شماست. اين گلدان را گرفتم تا اين جوري از مادر شما تجليل كنم» به پدر گفتيم «راستش را بگوييد خيلي خوشحاليد درجه سرلشكري گرفتيد؟» جوابي نمي داد، طفره مي رفت و شوخي مي كرد.
خيلي كه اصرار كرديم گفت «آره، خيلي خوشحالم ولي خدا شاهد است، خوشحالي من به خاطر اين درجه نيست، براي من درجه سرهنگي، سرتيپي و سرلشكري و سپهبدي هيچ تفاوتي ندارد، خوشحالي من به اين خاطر است كه مقام معظم رهبري به نيابت از امام عصر(عج) از عملكرد من راضي هستند و اين درجه را به من دادند. خوشحالي من به خاطر رضايت ايشان است و نه چيز ديگري است».
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 24 فروردين 1391
|
سلام.
اصلش و بخواید من اصلا بلد نیستم بنویسم اما وقتی درد ودلهای یکی ازفرزندان شهدا رو خوندم دل وزدم به دریا. منم یه فرزند شهیدم. بادوازده سال سابقه دروزارت دفاع. البته بصورت قراردادی.
2سال پیش بعد از اسرار چندتا از فرزندان شهیدرفتیم وزارت دفاع. باکلی زوق وشوق کت وشلوار پوشیده والبته بااین باور که چشم وچراغ مملکتیم. بگذریم. با هر مصیبتی بود خودمون ورسوندیم. راهمون که ندادند هیچ باکلی تحقیراز محوطه وزارت بیرونمون کردن.
2تاازبچه هابایه برچسب حقوقی دیگه خودشون ورسوندن دفترمعاونت منابع انسانی ورفتن پیش جناب اقای سردارس .باکلی احساس پیروزی ازاین عملیات راهبردی تمام بخشنامه هاومصوبات مجلس ودولت اززمان دولت لعیمه...؟...تادولت کریمه...؟... روگذاشتن روی میزایشون.
بااعتمادبنفس کامل واطمینان به پیروزی.بعدازصحبت های مقدماتی که معمولامسؤلان دراین مواقع درموردخانواده شهداءمیزننددرجواب روکردن اینهمه کاغذگفتندکه مامستقل عمل میکنیم.اگرصلاح بدونیم اقدامات لازم وبعمل میاریم. باور کنید موضوعی که من و واداربه نوشتن کرداین نیست. شاید دلیلش بیرون اوردن کسایی که این متن و دارن میخونندیا میشنوند .
لابدمیپرسیدازکجا. ازخیلی جاها.
مثلا توهم به حراج رفتن مملکت توسط خانواده شهدا.مثلاسهمیه دانشگاه.مثلاامتیازات زمین وماشین ووامهای بلاعوض.ومثل های فراوان دیگه.قصه هایی که ازگوشه وکنارمیشنویم.البته انکارش نمیکنیم.هستنددوستانی که ازهرنام وبرچسبی استفاده های لازم ومیکنند.اوایلش دلمون بدرد میومد.امابعدمدتی خودمون هم داشت باورمون میشد.ولی هرچی توزندگی خودمون ومادربزرگامون که همه چیزشون وداده بودن ویه قاب عکس گرفته بودن دقت میکردیم چیزی نمیدیدیم.
یادم یه روزازمامانم که فقط23سالش بود زندگیش راه پرپیچ وخم وخطرناک تنهایی روپیش گرفته بود ماجرای این حرفها روپرسیدم. اماساکت بالبخندتلخ فقط نگاهم کرد.خودش میدونست یه روزمیفهمم.خواهرکوچیکم وقتی دبیرستان نمونه قبول شدهمکلاسیهاش بهش گفته بدون خوشبحالتون همه کاراتون وبنیادشهیدمیکنه.خواهرم هم فقط خندیده بودوالبته یواشکی یخورده اشک که چیزمهمی نیست.خوبه بدونیدنفردوم کارشناسی ارشددانشگاه علامه شد.اون یکی خواهرم هم باضریب هوشی159ترجیح دادازدواج کنه. جنبش کمترازماهابود .
منم وقتی رفتم سرکارتاچندسال نذاشتم بفهمندفرزندشهیدم . حالاچه جوری لورفتیم بماند. بعدازاون حرف سردار چندباری زنگ زدم دفتر ریاست جمهوری. اماتلفنم وقطع کردن.حالاهم که بعدازیازده سال نشتم حسابی درس خوندم ومدیریت دانشگاه علامه قبول شدم دارم شبهامیرم سرکارتابه دانشگاهم برسم.ناگفته نمونه ماموریت تحصیلی بهم دادن اماتحمل نگاه سنگینشون و نداشتم.زیادسرتون ودردنمیارم.میدونم گوشتون ازاین حرفهای خسته کننده پره.فقط میخواستم یاداستادمون کنم که درجواب پرسش دخترخانم همکلاسیم ازعلت اینهمه خدمات مختلف به خانواده شهدا گفتند"کشورهای سکولارمثل المان برای نوادگان بازمانده های جنگشون هنوزامتیازات ویژه درنظرمیگیرندتااگه یه روزی دوباره جنگ شدمردمشون انگیزه رفتن ودفاع کردن وداشته باشند"
حالامنم خطاب به مسؤلین برای ختم کلامم میگم:اقای رییس جمهور وکلای گرانقدرمسؤولین عزیزهمشهریان گرام همکاران مهربان همه ایرانیان من به نمایندگی همه خانواده شهداازشماتشکرمیکنم وقسم میخورم که ازبابت مملکتتون خیالتون جمع.اگه حکومتمون هم اسلامی نبود ماکه مسلمونیم.اگردوباره خدایی نخواسته جنگی شدباهمه وجودمون ازش دفاع میکنیم.اگه توی دل پدرانمون ذره ای هم اطمینان ازاینده خانواده هاشون بودقول میدیم این اطمینانم نداشته باشیم.بااخلاص کامل وبی هیچ چشم داشتی ارزشمندترین هدیه خداوندوبراه اسلام وایران اسلامی خرج کنیم.
ولی شماهم قول بدیدبعدازمابلایی که سرما ها اوردیدسرخانواده هامون نیارید. نه سهمیه نه استخدام ونه هیچ . فقط بزاریدزندگی عادیشون وادامه بدن.باباهمون وعده خداکه فرمودجانشین شهیدتوخانوادش هست براشون کافیه.بخداشونه هامون تحمل نردبان ترقی شدن وداره امادلامون دیگه طاقت حرفهای سنگین ونداره.یار راهمون نمیخواد بشید.لااقل سنگ جلوی راهمون نشید.میدونیم نیتتون خیره اماجان امام بس کنیداین خیرات فراوان و.یاعلی
منبع:بولتن نیوز
سردار دلاور سپاه اسلام فاتح عملیاتهای والفجر2 خیبر بدر والفجر 8 کربلای 4 و 5 و... شهیدی از شلمچه شهید
مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی.
مرتضی به امام گفت :اقاشفاعت مرا نزد خدا کنید.برایم دعا کنید تادر جبهه شهید شوم.
در عملیات والفجر ۲ پس از ۳روز درمحاصره بودن اوضاع حسابی به هم ریخته بود. دستور عقب نشینی رااعلام کردند اما مرتضی جوابی داد که ماندگار شد.
ما می توانیم:به امام بگوئید نمی گذ اریم تاریخ اسلام تکرار شود و نمی گذاریم احد تکرارشو د ماتا اخر ایستاده ایم.
مرتضی بعد از عملیات با چند نفر از فرمانده هان سپاه به دیدار امام رفت.
مرتضی تا امام را می بیند بغضش می ترکد و گریه می کند.جلوی امام که می رسد به ارامی و با لکنت سلام میکندامادیگر نمی تواندحرفی بزند.اقای محسن رضائی اورا به امام معرفی می کند وازایستادگی بی نظیر مرتضی گزارش می دهد.
امام با ان قا مت نورانی خم می شود و پیشانی مرتضی را می بو سد و مرتضی هم از فرصت استفاده می کند ودست و صورت امام را می بوسد وچند جمله خد مت امام می گوید.
اقا شفا عت مرا نزد خدا کنید و برایم دعا کنید تا در جبهه شهید شوم .
(ما رزمنده های کازرونی افتخار می کنیم که چنین فرمانده ا ی داشته ایم )
این شهید عزیز درجبهه لقب تقویم تاریخ جنگ گرفته بود ودلاوری ورشادتهایش همراه باسادگی وخلوص نیت وی زبان زد خاص و عام بود.از حاج عمران گرفته تا دشت عباس و از سوسنگرد گرفته تا طلائیه و شلمجه و از ابادان تا فاو جائی نبود که از شجاعت او نگویند.این شهید والا مقام در عملیات کربلای پنج پس از به اتش کشیدن ۵۰ تانک عراقی دعوت حق را لبیک گفته وبه ارزوی دیرینه اش رسید.
دوستان وهمرزمانش هیچگاه شجاعت ودلاورمردی این شهید عزیز را فراموش نمی کنند ویاد او همیشه درقلبشان جای دارد.
پدر عزیز تر ا زجانم سلام امیدوارم هر كجا باشی به یاد ما هم باشی .خیلیدلم برایت تنگ شده است و میخواهم هر چه زودتر شما را ببینم و در آغوش گرمتجای گیرم. هر چند من تو را ندیدم ولی از صمیم قلبم تو را دوست دارم
دلم می خواست كه یك بار دیگر تو را می دیدم و درباره تما م زندگی و تمامآن دوری هایی كه تحمل كردیم برایت صحبت میكردم . آرزو داشتم كه در تمامسختیها و شادی ها در كنارم بودی و من را در ادامه دادن راهت هدایت میكردیاما از وقتی كه تو رفتی مادرم تمام سختی های زندگی را به دوش گرفته و جایخالی تو را پر كرده است . من دوست
دارم یكبار در خواب تو را ببینم و با تو صحبت كنم و دستهای پر مهرت را در دستانمحلقه زنم و به خاطرات جنگ و همه چیزهایی كه برایم میگو.یی گوش دهم و همراهبا تو به قلبت سفر كنم و هر چه كه در قلبت است را ببینم و بعد از این كهبیدار شدم ساعت ها به آن ها فكر كنم و اشك بریزم ولی هیچ وقت افسوس نمیخورم چون افتخار میكنم كه چنین پدری دارم كه برای همه مردم ایران ,برایدین اسلام و برای میهن گرامی خود به همراه سایر دوستانش جان خود را هدیهدادند و حال در بهشت خدا زندگی میكند به امید دیدار پدر جان
«ومن یقاتل فی سبیلالله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما» کسی که به دستور خدا در راه خدا با دشمن میجنگد (از برای آنکه ظلم و فساد را ریشهکن کند و دین خدا را در زمین استوار نماید، تا آنکه مستضعفین و محرومین از چنگال اهریمنان نجات یابند، هر گاه این مجاهد راه خدا) کشته شود و یا پیروز شود خداوند به او اجر و پاداش عظیم خواهد داد. (نساء، 74)
«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیلالله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون» به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده نگویید بلکه او زنده است و جاوید. شهید مرده نیست، شما درک آن را ندارید که بفهمید. (بقره، 154)
«و لئن قتلتم فی سبیلالله او متم لمغفره منالله و رحمه خیر مما یجمعون» اگر شما در راه خدا کشته شوید یا بمیرید هر آینه مغفرت و رحمت خدا برای شما خواهد بود (و رحمت و مغفرت خدا برای شما بهتر است) از آنچه را که در دنیا برای خود اندوختهاید.(آل عمران، 157)
روایات
«عن الصادق علیهالسلام عن آبائه ان رسولالله صلی الله علیه و آل قال ثلاثه یشفعون الی الله تعالی یوم القیمه فیشفعهم الابناء ثم العلماء ثم الشهدا»
امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل میکند تا میرسد به پیغمبر اکرم که پیغمبر(ص) فرمود: روز قیامت سه دسته از مردم مورد توجه و تقرب خداوند متعال هستند و شفاعت آنها دربارهی دیگران پذیرفته خواهد شد و آن سه دسته عبارتند از: انبیاء، علماء و شهدا. (سفینه البحار، جلد اول، ماده شهد)
«عن ابی بصیر قال: قال ابو عبدالله علیه السلام من قتل فی سبیلالله کم یعرفه الله شیئا سیاته»
ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت میکند که امام فرمود: کسی که در راه خدا کشته شود خداوند سیئات و گناهان که کرده است مواخذه و مجازات نخواهد کرد. (وسائل الشیعه، ج11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 19)
«قال امیرالمومنین علیهالسلام ان الله فرض الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره و الله ما صلحت دنیا و لا دین الا به»
علی (ع) فرمود: خدا بر بندگانش واجب کرد جهاد را و آن را بزرگ داشت و وعده نصرت و پیروزی را برای دین و دنیای مردم در سایه جهاد قرار داد. به خدا سوگند کارهای دنیا و آخرت اصلاح نمیشود مگر در سایهی جهاد و پیکار با دشمن. پس باید با دشمن جنگید و استقامت و پایداری در راه نابودی دشمن وجود داشته باشد تا فتح و پیروزی نصیب مسلمانان شود. (وسائل الشیعه، ج11، کتاب الجهاد معالعدو، باب 1، حدیث 15)
«عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: رسولالله صلی الله علیه و اله الخیر کله فی السیف و تحت ظل السیف و لا یقیم الناس الا سیف مقالیه الجنه و النار»
امام صادق (ع) از پیغمبر اکرم(ص) فرمود: تمام خوبیها و ارزشها در شمشیر و زیر سایهی شمشیر است که مردان جنایتکار و آلوده را سر جایشان مینشاند و ریشهی فتنه و فساد را قطع میکند. مسلمین و مجرومین جهان هرگز نخواهند آرامش و آسایش داشته باشند مگر آن که شمشیرها را در راه عدالت و قطع ریشهی کفر به کار برند و این سلاحها و شمشیرها هستند که کلیدهای دوزخ و بهشتند اگر در راه خدا و سعادت بشر به کار افتند. در سایهی همین شمشیرها و سلاحها بهشت برای زندگی جامعه فراهم میشود و اگر در راه بدبختی و بیچارگی و به استثمار کشیدن تودهی مردم مجروم و مستضعف به کار افتد همین سلاحها و شمشیرها انسان را به بردگی و غلامی میکشد و سرانجام انسان را به دوزخ میافکند. (وسائل الشیعه، ج 11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 1)
«عن النبی صلیالله علیه و آله و سلم فی فضل الفزاء فی سبیلالله و قال اذا زال الشهید عن فرسه بطغته او ضربه لم یصل الی الارض حتی بعث الله زوجته من الحور العین فتبشره بما اعدالله له من الکرامه فاذا وصل الی الارض تقول مرحبا بالروح الطیبه التی اخرجت من البدن الطیب ابشر فان لک ما لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر»
پیغمبر اکرم (ص) دربارهی ثواب مبارزین راه خدا فرمود: وقتی که مجاهد فیسبیلالله بر اثر تیر دشمن از اسب بر زمین افتد، هنوز پیکر پاکش نقش بر زمین نشده که خداوند متعال فرشتهای را به استقبال روحش میفرستد و او را به بهشت و نعمتها و کرامتهایی که برایش مهیا شده است بشارت میدهد. وقتی که پیکر پاکش نقش بر زمین شد فرشته الهی به او میگوید آفرین بر تو ای روح پاک که از بدن پاک خارج شدی، برای تو مقام و منزلتی است که هرگز چشمی آن را ندیده و گوشی آن را نشنیده و به قلب کسی خطور نکرده است. (سفینه البحار، جلد1، ماده شهد، خصال شیخصدوق، ص156، حدیث 196)
به یاد بچه هایی كه از قافله عشق جا ماندند و در آزمونی سخت تر، سر بر آستان امام عشق می گذارند تا روزی بر سنگ قبرشان حك شود شهید . روزی گفتند جنگ تمام شد وهمه به شهرودیار خود برگشتند اما شهداء با كوله باری ازعطر شهادت ، ودوستان شان با دلی مجنون كه جامانده اند . حالا باید چاره ای كرد كه اینجا دنیاست و زمان به تندی می گذرد اما سخت تر از دیروز! اما باید سوخت وساخت وزندگی كرد.باید نَفَس را رها كرد . اما باید حواسمان باشد كه دنیا با تمام رنگهایش آسمان دلمان را تیره وتار نسازد تا دراین میان نشانی بهشت راگم نكنیم ویادمان باشد كه مال دنیا وفرزند و زیبائیهای دنیا سرگرمی خوبی برایمان نیست لذا با تمام وجود جان خویش را قطره ای سازیم تا به دریای وصال معبود رسد . مدتها گذشته است ، نمی دانم اگر الآن جنگ شود آیا مقاومتی راكه دیروز ودرآن سالها داشته ام را دارم یا نه ؟ اكنون كه با خود می نشینم و از وقایع آن روزها می گویم وخاطرات دلم را ورق میزنم با خود می گویم چه روزهایی بود كه گذشت ، روزهایی كه با خدا ورسولان ونیكان درگاهش بود زندگی می كردیم، گذشت ، یادش بخیر. در آن روزها ملاك عشق بود وشهادت در شهادت عجین شده بود طوری نبود كه كسی بخاطر چیزی به جبهه رفته باشد ، با خود می گفتند برای ادعای فریضه وتكلیف است كه به جنگ می رویم و میدانیم كه جنگ به خودی خود بد است وپر ازكشتار ، آوارگی وبدبختی دنبالش است ، اما جبهه ما جبهه اسلام بود وجنگ ما جنگ در برابر ظلم بود لذا از این نظر جنگ ما با جنگ های دیگر فرق میكرد . جنگ ما یك جورایی دانشگاه بود وكلاس درسش ، درس انسان سازی بود كه كتابهایش ایمان ، اخلاص ، معرفت ، جهاد وخلاصه كارنامه اش شهادت بود . ازاین رو باید دانست وحس كرد ، همانگونه كه الآن حس می كنیم باید لحظه لحظه زندگیمان را برای خـدا خرج كنیم
صحبت از عشق و عاشقی که به میان می آید دست و دلم می لرزد,بخصوص وقتی سخن از کسانی باشد که عشق حقیقی را درک کرده و مسیر رسیدن به معشوق را طی کرده اند و به کمال مطلوب رسیده اند.عده قلیلی هستند که به این مرحله می رسند,همانانی که گوهر معرفت الهی را شناختند(گوهری که خداوند در روز ازل در دل آدمی تعبیه کرد و فرشتگان از درک آن عاجز ماندند که :انی اعلم ما لا تعلمون),همانانی که دلشان چون شیشه ای نازک و شفاف است,همانانی که" مشتاق پروازند و میل خزیدن ندارند زیرا شرط اول پرواز را دل کندن از زمین می دانند",حلاج بودند و اناالحق گفتند و عشق مایه قتل و شهادتشان شد."مردانی که برای دنیا آفریده نشده اند و به همین جهت است که دنیا وقتی نتوانست آنها را بفریبد دام ها بر سر راهشان می گذارد و رقبایی دنیاپرست و دون فطرت برای آنها بوجود می آورد و عاقبت آنها را با یک طرز فجیع و ظالمانه ای به دست مرگ می سپارد و جهان آنها را به لقب شهید مفتخر می سازد."
شهید یعنی کسی که زنجیرهای اسارت روح خود را پاره کرد و آزاد شد.
شهید یعنی آزاد, شهید یعنی بی نهایت...
شهید کسی است که اول بر یزیدیان نفس خویش غلبه کرده است و در کربلای درونش پیروز میدان بوده و سپس به جنگ با یزیدیان دون فطرت زمان خویش رفته است.
تمام هستی به انسان ختم می شود و حقیقت انسان باید به خدا ختم شود و شهید کسی است که این استمرار را فهمید...
شهید یک حقیقت زنده است و امتداد دارد و علاوه بر آن زندگی می سازد...
شهید نمرده است که به تاریخ بپیوندد,مرده یعنی آثار باستانی,یعنی تخت جمشید,یعنی هگمتانه...
شهید در کل هستی جاری است...
شهید یعنی مغناطیس دل ها و اینگونه است که میلیون ها زائر برای بوییدن خاک و تنها خاک کیلومترها راه را طی می کنند و خاکی می شوند و خسته می شوند اما خم به ابرو نمی آورند.
شهید یعنی پاسخ به سوال,شهید یعنی رفاقت دو طرفه,شهید یعنی دوستی بی منت...
شهید یعنی مظلومیت, شهید یعنی غربت ,تنهایی ,در عین حال جسارت , شجاعت ,شهامت, اقتدار, شهید یعنی خلوص ,ایمان ,شهید یعنی قله افتخار یک ملت!
شهید کسی است که نگرش عمیق او به زندگی دنیا باعث شد که از همه تعلقات مادی دل بکند و رها شود.
شهید کسی است که" مقصد را در کوچ دید و از ویرانی لانه اش نهراسید."
شهید یعنی عاشق حقیقی,یعنی خود را ندیدن و تنها خدا را دیدن...
شهید یعنی سرا پا معشوق...
شهید یعنی شمع,می سوزد و روشنی می بخشد با این تفاوت که روشنی شهید دائمی و گرمایش ابدی و زندگی ساز است.
شهید یعنی مردان بی ادعا که برای دفاع و پاسداری از وطن و هموطنان خود از خوشی ها و سلامت خویش گذشتند و آنها را فدای دیگران کردند.
سخن گفتن از شهید سخت است,شهید را نمی توان وصف کرد.
شهید را باید فهمید ,باید حس کرد.
وسعت شهید به فهم نمی آید ,هر کس به اندازه وسعت روح خود او را درک می کند.
شهید در همه صفت های والای انسانی تجلی می یابد:در ایثار, از خود گذشتگی, عشق ,صمیمیت و...
دنیا برای شهید وسعت نداشت,نکو بود و کشته شد که:"در مسلخ عشق جز نکو را نکشند"...
بدا به حال ما که بویی از شهید نبردیم:نه نفسیم,نه قدمیم,نه قلمیم و...
امام خمینی(ره):مقام شهادت اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنی است و ما خاکیان محجوب چه می دانیم که این ارتزاق عند رب الشهدا است؟!
هر چه از شهید بگویم باز هم نتوانسته ام قطره ای از مقام والای آنان را وصف کنم که:"ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و سلامت خویش را از دست داده اند یا بدست دشمنان اسلام اسیر شده اند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم.زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای اعتلاء کلمه حق از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند..."
شهادت!نمي دونم چي بايد بگم !يعني مي دونم ! اما چيزي نيست كه بتونم توي چند جمله خلاصه اش كنم ! ياد دكتر شريعتي عزيز افتادم :
خواهران، برادران!
اكنون شهيدان مردهاند، و ما مردهها زنده هستيم. شهيدان سخنشان را گفتند، و ما كرها مخاطبشان هستيم، آنها كه گستاخي آن را داشتند كه ـ وقتي نميتوانستند زنده بمانند ـ مرگ را انتخاب كنند، رفتند، و ما بيشرمان مانديم، صدها سال است كه ماندهايم. و جا دارد كه دنيا بر ما بخندد كه ما ـ مظاهر ذلت و زبوني ـ بر حسين(ع) و زينب(س) ـ مظاهر حيات و عزت ـ ميگرييم، و اين يك ستم ديگر تاريخ است كه ما زبونان، عزادار و سوگوار آن عزيزان باشيم.
امروز شهيدان پيام خويش را با خون خود گذاشتند و روي در روي ما بر روي زمين نشستند، تا نشستگان تاريخ را به قيام بخوانند.
در فرهنگ ما، در مذهب ما، در تاريخ ما، تشيع، عزيزترين گوهرهايي كه بشريت آفريده است، حيات بخش ترين مادههايي كه به تاريخ، حيات و تپش و تكان ميدهد، و خدايي ترين درسهايي كه به انسان ميآموزد كه ميتواند تا «خدا» بالا رود، نهفته است و ميراث همه اين سرمايههاي عزيز الهي به دست ما پليدان زبون و ذليل افتاده است.
ما وارث عزيزترين امانتهايي هستيم كه با جهادها و شهادتها و با ارزشهاي بزرگ انساني، در تاريخ اسلام، فراهم آمده است و ما وارث اينهمه هستيم، و ما مسؤول آن هستيم كه امتي بسازيم از خويش، تا براي بشريت نمونه باشيم. «وكذالك جعلناكم امة وسطا لتكونوا شهداء علي الناس و يكون الرسول عليكم شهيدا» خطاب به ماست.
ما مسئول اين هستيم كه با اين ميراث عزيز شهدا و مجاهدانمان و امامان و راهبرانمان و ايمانمان و كتابمان، امتي نمونه بسازيم تا براي مردم جهان شاهد باشيم و شهيد باشيم و پيامبر(ص) براي ما نمونه و شهيد باشد.
رسالتي به اين سنگيني، رسالت حيات و زندگي و حركت بخشيدن به بشريت، بر عهده ماست، كه زندگي روزمرهمان را عاجزيم!
خدايا! اين چه حكمت است؟
و ما كه در پليدي و منجلاب زندگي روزمره جانوريمان غرقيم، بايد سوگوار و عزادار مردان و زنان و كودكاني باشيم كه در كربلا براي هميشه، شهادتشان و حضورشان را در تاريخ و در پيشگاه خدا و در پيشگاه آزادي به ثبت رساندهاند.
خدايا اين باز چه مظلوميتي بر خاندان حسين؟
اكنون شهيدان كارشان را به پايان رساندهاند. و ما شب شام غريبان ميگرييم، و پايانش را اعلام ميكنيم و ميبينيم چگونه در جامعه گريستن بر حسين (ع)، و عشق به حسين (ع)، با يزيد همدست و همداستانيم؟ او كه ميخواست اين داستان به پايان برسد.
اكنون شهيدان كارشان را به پايان بردهاند و خاموش رفتهاند، همهشان، هر كدامشان، نقش خويش را خوب بازي كردهاند. معلم، مؤذن، پير، جوان، بزرگ، كوچك، زن، خدمتكار، آقا، اشرافي و كودك، هر كدام به نمايندگي و بهعنوان نمونه و درسي به همه كودكان و به همه پيران و به همه زنان، و به همه بزرگان و به همه كوچكان! مردني به اين زيبايي و با اينهمه حيات را انتخاب كردهاند.
اينها دو كار كردند، اين شهيدان امروز دو كار كردند، از كودك حسين (ع) گرفته تا برادرش، و از خودش تا غلامش، و از آن قاري قرآن تا آن معلم اطفال كوفه، تا آن مؤذن، تا آن مرد خويشاوند يا بيگانه، و تا آن مرد اشرافي و بزرگ و باحيثيت در جامعه خود و تا آن مرد عاري از همه فخرهاي اجتماعي، همه برادرانه در برابر شهادت ايستادند تا به همه مردان، زنان، كودكان و همه پيران و جوانان هميشه تاريخ بياموزند كه بايد چگونه زندگي كنند ـ اگر ميتوانند ـ و چگونه بميرند ـ اگر نميتوانند.
اين شهيدان كار ديگري نيز كردند: شهادت دادند با خون خويش ـ نه با كلمه ـ شهادت دادند، در محكمه تاريخ انسان. هر كدام به نمايندگي صنف خودشان. شهادت دادند كه در نظام واحد حاكم بر تاريخ بشري ـ نظامي كه سياست را و اقتصاد را و مذهب را و هنر را، و فلسفه و انديشه را و احساس را و اخلاق را و بشريت را همه را ابزار دست ميكند تا انسانها را قرباني مطامع خود كند و از همه چيز پايگاهي براي حكومت ظلم و جور و جنايت بسازد ـ همه گروههاي مردم و همه ارزشهاي انساني محكوم شده است.
يك حاكم است بر همه تاريخ، يك ظالم است كه بر تاريخ حكومت ميكند، يك جلاد است كه شهيد ميكند و در طول تاريخ، فرزندان بسياري قرباني اين جلاد شدهاند، و زنان بسياري در زير تازيانههاي اين جلاد حاكم بر تاريخ، خاموش شدهاند، و به قيمت خونهاي بسيار، آخور آباد كردهاند و گرسنگيها و بردگيها و قتل عامهاي بسيار در تاريخ از زنان و كودكان شده است، از مردان و از قهرمانان و از غلامان و معلمان، در همه زمانها و همه نسلها.
و اكنون حسين (ع) با همه هستياش آمده است تا در محكمه تاريخ، در كنار فرات شهادت بدهد:
شهادت بدهد به سود همه مظلومان تاريخ.
شهادت بدهد به نفع محكومان اين جلاد حاكم بر تاريخ.
شهادت بدهد كه چگونه اين جلاد ضحاك، مغز جوانان را در طول تاريخ ميخورده است.با علي اكبر (ع) شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام جنايت و در نظامهاي جنايت چگونه قهرمانان ميمردند. با خودش شهادت بدهد!
و شهادت بدهد كه در نظام حاكم بر تاريخ چگونه زنان يا اسارت را بايد انتخاب ميكردند و ملعبه حرمسراها ميبودند يا اگر آزاد بايد ميماندند بايد قافلهدار اسيران باشند و بازمانده شهيدان، با زينبش!
و شهادت بدهد كه در نظام ظلم و جور و جنايت، جلاد جائر بر كودكان شيرخوار تاريخ نيز رحم نميكرده است. با كودك شيرخوارش!
و حسين (ع) با همه هستياش آمده است تا در محكمه جنايت تاريخ به سود كساني كه هرگز شهادتي به سودشان نبوده است و خاموش و بي دفاع ميمردند، شهادت بدهد.
اكنون محكمه پايان يافته است و شهادت حسين (ع) و همه عزيزانش و همه هستياش با بهترين امكاني كه در اختيار جز خدا هست، رسالت عظيم الهياش را انجام داده است.
دوستان!
در اين تشيعي كه، اكنون به اين شكل كه ميبينيم درآمده است و هر كس بخواهد از آن تشيع راستين جوشان بيدار كننده، سخن بگويد، پيش از دشمن، به دست دوست قربانيش ميكنند، درسهاي بزرگ و پيامهاي بزرگ، و غنيمتهاي بسيار و ارزشهاي بزرگ و خدايي و سرمايههاي عزيز و روحهاي حيات بخش به جامعه و ملت و نژاد و تاريخ نهفته است.
يكي از بهترين و حياتبخشترين سرمايههايي كه در تاريخ تشيع وجود دارد، شهادت است.
ما از وقتي كه، بهگفته جلال «سنت شهادت را فراموش كردهايم، و به مقبرهداري شهيدان پرداختهايم، مرگ سياه را ناچار گردن نهادهايم» و از هنگامي كه به جاي شيعه علي (ع) بودن و از هنگامي كه بهجاي شيعه حسين (ع) بودن و شيعه زينب (س) بودن، يعني «پيرو شهيدان بودن»، «زنان و مردان ما» عزادار شهيدان شدهاند و بس، در عزاي هميشگي ماندهايم!
چه هوشيارانه دگرگون كردهاند پيام حسين (ع) را و ياران بزرگ و عزيز و جاويدش را، پيامي كه خطاب به همه انسانهاست.
اين كه حسين (ع) فرياد ميزند ـ پس از اين كه همه عزيزانش را در خون ميبيند و جز دشمن و كينه توز و غارتگر در برابرش نميبيند ـ فرياد ميزند كه «آيا كسي هست كه مرا ياري كند و انتقام كشد؟» «هل من ناصر ينصرني؟» مگر نمي داند كه كسي نيست كه او را ياري كند و انتقام گيرد؟ اين سؤال، سؤال از تاريخ فرداي بشري است و اين پرسش از آينده است و از همه ماست. و اين سؤال انتظار حسين (ع) را از عاشقانش بيان ميكند و دعوت شهادت او را به همه كساني كه براي شهيدان حرمت و عظمت قايلند اعلام مينمايد.
اما اين دعوت را، اين انتظار ياري از او را، اين پيام حسين (ع) را ـ كه «شيعه ميخواهد» و در هر عصري و هر نسلي، شيعه ميطلبد ما خاموش كرديم به اين عنوان كه به مردم گفتيم كه حسين (ع) اشك ميخواهد. ضجه ميخواهد و دگر هيچ، پيام ديگري ندارد. مرده است و عزادار ميخواهد، نه شاهد شهيد حاضر در همه جا و همه وقت و «پيرو».
آري، اين چنين به ما گفتهاند و ميگويند!
هر انقلابي دو چهره دارد: چهره اول: خون، چهره دوم: پيام.
و شهيد يعني حاضر، كساني كه مرگ سرخ را به دست خويش به عنوان نشان دادن عشق خويش به حقيقتي كه دارد ميميرد و به عنوان تنها سلاح براي جهاد در راه ارزشهاي بزرگي كه دارد مسخ ميشود انتخاب ميكنند، شهيدند حي و حاضر و شاهد و ناظرند، نه تنها در پيشگاه خدا كه در پيشگاه خلق نيز و در هر عصري و قرني و هر زمان و زميني.
و آنها كه تن به هر ذلتي ميدهند تا زنده بمانند، مردههاي خاموش و پليد تاريخند، و ببينيد كه آيا كساني كه سخاوتمندانه با حسين (ع) به قتلگاه خويش آمدهاند و مرگ خويش را انتخاب كردهاند، در حالي كه صدها گريزگاه آبرومندانه براي ماندنشان بود، و صدها توجيه شرعي و ديني براي زنده ماندنشان بود، توجيه و تاويل نكردهاند و مردهاند، اينها زنده هستند؟ آيا آنها كه براي ماندشان تن به ذلت و پستي رها كردن حسين (ع) و تحمل كردن يزيد دادند؟ كدام هنوز زندهاند؟
هركس زنده بودن را فقط در يك لش متحرك نميبيند، زنده بودن و شاهد بودن حسين (ع) را با همه وجودش ميبيند، حس ميكند و مرگ كساني را كه به ذلتها تن دادهاند، تا زنده بمانند، ميبيند.
آنها نشان دادند، شهيد نشان ميدهد و ميآموزد و پيام ميدهد كه در برابر ظلم و ستم، اي كساني كه ميپنداريد: «نتوانستن از جهاد معاف ميكند»، و اي كساني كه ميگوييد: «پيروزي بر خصم هنگامي تحقق دارد كه بر خصم غلبه شود»، نه! شهيد انساني است كه در عصر نتوانستن و غلبه نيافتن، با مرگ خويش بر دشمن پيروز ميشود و اگر دشمنش را نميكشد، رسوا ميكند.
و شهيد قلب تاريخ است، همچنانكه قلب به رگهاي خشك اندام، خون، حيات و زندگي ميدهد. جامعهاي كه رو به مردن ميرود، جامعهاي كه فرزندانش ايمان خويش را به خويش از دست دادهاند و جامعهاي كه به مرگ تدريجي گرفتار است، جامعهاي كه تسليم را تمكين كرده است، جامعهاي كه احساس مسؤوليت را از ياد برده است، و جامعهاي كه اعتقاد به انسان بودن را در خود باخته است، و تاريخي كه از حيات و جنبش و حركت و زايش بازمانده است، شهيد همچون قلبي، به اندامهاي خشك مرده بيرمق اين جامعه، خون خويش را ميرساند و بزرگترين معجزه شهادتش اين است كه به يك نسل، ايمان جديد به خويشتن را ميبخشد.
شهيد حاضر است و هميشه جاويد.
كي غايب است؟
حسين (ع) يك درس بزرگتر ازشهادتش به ما داده است و آن نيمهتمام گذاشتن حج و به سوي شهادت رفتن است. حجي كه همه اسلافش، اجدادش، جدش و پدرش براي احياي اين سنت، جهاد كردند. اين حج را نيمهتمام ميگذارد و شهادت را انتخاب ميكند، مراسم حج را به پايان نميبرد تا به همه حجگزاران تاريخ، نمازگزاران تاريخ، مؤمنان به سنت ابراهيم، بياموزد كه اگر امامت نباشد، اگر رهبري نباشد، اگر هدف نباشد، اگر حسين (ع) نباشد و اگر يزيد باشد، چرخيدن بر گرد خانه خدا، با خانه بت، مساوي است. در آن لحظه كه حسين (ع) حج را نيمهتمام گذاشت و آهنگ كربلا كرد، كساني كه به طواف، همچنان در غيبت حسين، ادامه دادند، مساوي هستند با كساني كه در همان حال، بر گرد كاخ سبز معاويه در طواف بودند، زيرا شهيد كه حاضر نيست در همه صحنههاي حق و باطل، در همه جهادهاي ميان ظلم و عدل، شاهد است، حضور دارد، ميخواهد با حضورش اين پيام را به همه انسانها بدهد كه وقتي در صحنه نيستي، وقتي از صحنه حق و باطل زمان خويش غايبي، هركجا كه خواهي باش!
وقتي در صحنه حق و باطل نيستي، وقتي كه شاهد عصر خودت و شهيد حق و باطل جامعهات نيستي، هركجا كه ميخواهي باشد، چه به نماز ايستاده باشي، چه به شراب نشسته باشي، هر دو يكي است.
شهادت «حضور در صحنه حق و باطل هميشه تاريخ» است.
و غيبت؟!
آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند و از حضور و شركت و شهادت غايب شدند، اينها همه با هم برابرند، هرسه يكياند:
چه آنهايي كه حسين (ع) را تنها گذاشتند تا ابزار دست يزيد باشد و مزدور او، و چه آنهايي كه در هواي بهشت، به كنج خلوت عبادت خزيدند و با فراغت و امنيت، حسين (ع) را تنها گذاشتند و از درد سر حق و باطل كنار كشيدند و در گوشه محرابها و زاويه خانهها به عبادت خدا پرداختند و چه آنهايي كه مرعوب زور شدند و خاموش ماندند. زيرا در آنجا كه حسين(ع) حضور دارد ـ و در هر قرني و عصري حسين (ع) حضور دارد ـ هركس كه در صحنه او نيست، هركجا كه هست، يكي است، مؤمن و كافر، جاني و زاهد، يكي است. اين است معنا اين اصل تشيع كه قبول هر عملي يعني ارزش هر عملي به امامت و به رهبري و به ولايت بستگي دارد! اگر او نباشد، همه چيز بيمعناست و ميبينيم كه هست.
و اكنون حسين حضور خودش را در همه عصرها و در برابر همه نسلها، در همه جنگها و در همه جهادها، در همه صحنههاي زمين و زمان اعلام كرده است، در كربلا مرده است تا در همه نسلها و عصرها بعثت كند.
و تو، و من، ما بايد بر مصيبت خويش بگرييم كه حضور نداريم.
آري، هر انقلابي دو چهره دارد؛ خون و پيام! رسالت نخستين را حسين(ع) و يارانش امروز گزاردند، رسالت خون را، رسالت دوم، رسالت پيام است. پيام شهادت را به گوش دنيا رساندن است. زبان گوياي خونهاي جوشان و تنهاي خاموش، در ميان مردگان متحرك بودن است. رسالت پيام از امروز عصر آغاز ميشود. اين رسالت بر دوشهاي ظريف يك زن، «زينب» (س)! ـ زني كه مردانگي در ركاب او جوانمردي آموخته است! ـ و رسالت زينب (س) دشوارتر و سنگينتر از رسالت برادرش.
آنهايي كه گستاخي آن را دارند كه مرگ خويش را انتخاب كنند، تنها به يك انتخاب بزرگ دست زدهاند، اما كار آنها كه از آن پس زنده ميمانند دشوار است و سنگين. و زينب مانده است، كاروان اسيران در پياش، وصفهاي دشمن، تا افق، در پيش راهش، و رسالت رساندن پيام برادر بر دوشش، وارد شهر ميشود، از صحنه برميگردد، آن باغهاي سرخ شهادت را پشت سر گذاشته و از پيراهنش بوي گلهاي سرخ به مشام ميرسد، وارد شهر جنايت، پايتخت قدرت، پايتخت ستم و جلادي شده است، آرام، پيروز، سراپا افتخار، بر سر قدرت و قساوت، بر سر بردگان مزدور، و جلادان و بردگان استعمار و استبداد فرياد ميزند:
«سپاس خداوند را كه اين همه كرامت و اين همه عزت به خاندان ما عطا كرد: افتخار نبوت، افتخار شهادت...»
زينب رسالت رساندن پيام شهيدان زنده اما خاموش را به دوش گرفته است، زيرا پس از شهيدان او به جا مانده است و اوست كه بايد زبان كساني باشد كه به تيغ جلادان زبانشان برده است.
اگر يك خون پيام نداشته باشد، در تاريخ گنگ ميماند و اگر يك خون پيام خويش را به همه نسلها نگذارد، جلاد، شهيد را در حصار يك عصر و يك زمان محبوس كرده است. اگر زينب پيام كربلا را به تاريخ باز نگويد، كربلا در تاريخ ميماند، و كساني كه به اين پيام نيازمندند از آن محروم ميمانند، و كساني كه با خون خويش، با همه نسلها سخن ميگويند، سخنشان را كسي نميشنود. اين است كه رسالت زينب سنگين و دشوار است. رسالت زينب پيامي است به همه انسانها، به همه كساني كه بر مرگ حسين(ع) ميگريند و به همه كساني كه در آستانه حسين سر به خضوع و ايمان فرود آوردهاند، و به همه كساني كه پيام حسين(ع) را كه «زندگي هيچ نيست جز عقيده و جهاد» معترفند؛ پيام زينب به آنهاست كه:
«اي همه! اي هركه با اين خاندان پيوند و پيمانداري، و اي هركس كه به پيام محمد مؤمني، خود بينديش، انتخاب كن! در هر عصري و در هر نسلي و در هر سرزميني كه آمدهاي، پيام شهيدان كربلا را بشنو، بشنو كه گفتهاند: كساني ميتوانند خوب زندگي كنند كه ميتوانند خوب بميرند. بگو اي همه كساني كه به پيام توحيد، به پيام قرآن، و به راه علي (ع) و خاندان او معتقديد، خاندان ما پيامشان به شما، اي همه كساني كه پس از ما ميآييد، اين است كه اين خانداني است كه هم هنر خوب مردن را، زيرا هركس آنچنان ميميرد كه زندگي ميكند. و پيام اوست به همه بشريت كه اگر دين داريد، «دين» و اگر نداريد «حريت» ـ آزادگي بشر ـ مسؤوليتي بر دوش شما نهاده است كه به عنوان يك انسان ديندار، يا انسان آزاده، شاهد زمان خود و شهيد حق و باطلي كه در عصر خود درگير است، باشيد كه شهيدان ما ناظرند، آگاهند، زندهاند و هميشه حاضرند و نمونه عملاند و الگوياند و گواه حق و باطل و سرگذشت و سرنوشت انساناند.»
و شهيد، يعني به همه اين معاني.
هر انقلابي دو چهره دارد:
خون و پيام
و هركسي اگر مسؤوليت پذيرفتن حق را انتخاب كرده است و هر كسي كه ميداند مسؤوليت شيعه بودن يعني چه، مسؤوليت آزاده انسان بودن يعني چه، بايد بداند كه در نبرد هميشه تاريخ و هميشه زمان و همه جاي زمين ـ كه همه صحنهها كربلاست، و همه ماهها محرم و همه روزها عاشورا ـ بايد انتخاب كنند: يا خون را، يا پيام را، يا حسين بودن يا زينب بودن را، يا آنچنان مردن را، يا اينچنين ماندن را. اگر نميخواهد از صحنه غايب باشد.
عذر ميخواهم، در هر حال وقت گذشته است و ديگر فرصت نيست و حرف بسيار است و چگونه ميشود با يك جلسه، از چنين معجزهاي كه حسين در تاريخ بشر ساخته است و زينب پرداخته است، سخن گفت؟
آنچه ميخواستم بگويم حديث مفصلي است كه در اين مجمل ميگويم به عنوان رسالت زينب، «پس از شهادت» كه:
«آنها كه رفتند، كاري حسيني كردند،
و آنها كه ماندند، بايد كاري زينبي كنند، وگرنه يزيدياند»!...
- ارزش فداكارى جانبازها هم، ارزش بسیار والایى است. آنها هم پیش خدا خیلى ارزش دارند. البته باید جانبازهاى عزیز توجه داشته باشند كه آن لطف و فیض الهى را براى خودشان، نگه دارند. شهدا این امتیاز را دارند كه از پل گذشتند و مسئله آنها تمام شد. اما جانبازها در این دنیا هستند و با مسایل این دنیا سروكار دارند؛ باید خودشان را خیلى مراقبت كنند. باید خودشان را خیلى حفظ كنند. در این صورت انشاءاللَّه جانبازان جزو برجستگانِ پیش خداى متعال هستند.
- اگر این ایثارگریها نبود، معلوم نبود كه كشور، تمامیت ارضى داشته باشد یا نه. امنیت داشته باشد یا نه. دشمن داخل كشور ما باشد یا نه. و آیا چنین امكانى وجود داشته باشد كه كسى بتواند براى كشور، كار و تلاش كند و سازندگى به وجود آورد.
- اینكه بعضى شهید می شوند، بعضى جانباز یا اسیر و بعضى هم به سلامت برمیگردند، یك اجر دارد. اینهایى هم كه به سلامت برگشتند، این اجرِ در معرض فداكارى قرار گرفتن را دارند. این یك فداكارى و یك اجر است. یك فداكارى دیگرهم، فداكارى خانواده ها، یعنى مادر و پدر یا همسر است كه عزیزشان را به میدان جنگ می فرستند.
- شهادت عزت ابدى است . شهادت فخر اولیا بوده است و فخر ما . هراس ، آن دارد كه شهادت مكتب او نیست . شهادت رمز پیروزى است . ملتى كه شهادت را آرزو دارد پیروز است . شما چه در دنیا پیروز بشوید یا به شهادت برسید ، پیروزمندید .
- شهادت در راه اسلام براى همه ما افتخار است . شهادت براى ما فیض عظیمى است . این حس شهادت خواهى و فداكارى بود كه یك ملتى ، كه هیچ نداشت ، برطاغوت غلبه پیدا كرد . یك ملتى كه زن و مردش براى جانفشانى حاضرند ، و طلب شهادت میكنند ، هیچقدرتى با آن نمیتواند مقابله كند . خون شهیدان ما امتداد خون پاك شهیدان كربلاست . ملتى كه شهادت براى او سعادت است پیروز است . یك همچو ملتى كه آرزوى شهادت میكند ، این ملت دیگر خوف ندارد . ملت ما خون داده است تا جمهورى اسلامى وجود پیدا كند . ملت ما عاشق شهادت بود ، با عشق به شهادت پیش رفت این نهضت .