تبلیغات
ارتباط با مدیر
نویسندگان وبگاه
آرشیو مطالب
اسفند 1393دی 1393شهريور 1393مرداد 1393تير 1393فروردين 1393اسفند 1392بهمن 1392دی 1392آذر 1392آبان 1392مهر 1392شهريور 1392مرداد 1392تير 1392خرداد 1392ارديبهشت 1392فروردين 1392اسفند 1391بهمن 1391دی 1391آبان 1391مهر 1391شهريور 1391مرداد 1391تير 1391خرداد 1391ارديبهشت 1391فروردين 1391
دیگر امکانات
آمار وب سایت:
ابزار مذهبی وبلاگ شهدای کازرون |
نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 1 مرداد 1391
| نگاه به چشم سرباز صد ضربه شلاق داره
برچسبها: شهید, ادامه راه خون شهدا, شهادت, رزمنده, جانباز, خاطرات, ازادگان, کازرون, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 30 تير 1391
|
«مرصاد» به روایت عضو سابق شورای مرکزی منافقین
سوغاتیهایی که هیچ وقت به تهران نرسید
خبرگزاری فارس: خیلی از آنها تمامی امکانات مالی شان را که طی سالیان جمع کرده فروخته و برای اقوام و آشنایان خود سوغاتی خریده بودند. به گزارش گروه «حماسه و مقاومت» خبرگزاری فارس، وقتی قرار بود عملیات آغاز شود همه نیروهای مسعود رجوی که مدتی با فریب های فرماندهانشان خیالبافی های زیادی کرده بودند هنگام حمله فکر می کردند تا چند ساعت دیگر در قلب تهران جشن پیروزی خواهند گرفت. اما وقتی وارد معرکه شدند خواب هایشان به کابوس هایی مبدل شد که فکرش را هم حتی در دورترین افق های ذهنی شان نکرده بودند. آنچه مشاهده خواهید کرد نوشته ای است از علی اکرامی عضو سابق شورای مرکزی منافقین که قبل و بعد از عملیات مرصاد را این گونه تعریف می کند:
*تاکنون عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» از ابعاد مختلف و در زمینه های نظامی سیاسی آن از سوی جریانات و طیف های مختلف سیاسی مورد نقد و بررسی قرار گرفته است ولی آنچه تا کنون کمتر به آن پرداخته شده و یا اصلا به آن اشاره ای نشده است ابعاد فاجعه انسانی یا همان تراژدی جاویدان آن است. من بر عکس آقای رجوی که گفته بود باید برای درک عظمت و شکوه عملیات موسوم به «فروغ جاویدان» از آن فاصله گرفت. اعتقاد دارم که اتفاقا برای عمق جنایات و فهم این بزرگترین تراژدی که در حق بهترین سرمایه های این مردم در مرداد داغ و کوه و دشت و صحراهای مرز ایران و عراق بدست ایشان رقم خورد، باید هرچه بیشتر و از زاویه انسانی و عاطفی به آن نزدیک شد. آن دسته از افراد سازمان که همانند من از نزدیک این تراژدی را با پوست و گوشت لمس کرده باشند بخوبی می توانند زوایای پنهان آن را که اتفاقا رجوی علیرغم تبلیغات کر کننده و چاپ دهها کتاب اصلا به آن نپرداخته است را برای اذهان عمومی اشکار کنند. از همین زاویه هر چه زمان می گذرد عمق خیانت رجوی برای ما بیشتر خود رانشان میدهد. اما ابتدا باید برای فهم این تراژدی سیاه به این سوال پاسخ داد که چرا رجوی دست به عملیات فروغ به اصطلاح جاویدان زد. خودش در این رابطه در آن جلسه توجیهی قبل از عملیات چنین می گوید: «ما در مقابل توطئه ارتجاعی - استعماری قرار گرفته ایم. می خواهند با تحمیل آتش بس ما را برای سالیان در عراق قفل کنند و بگویند ما زائیده جنگ ایران و عراق بودیم پس باید این توطئه را درهم بشکنیم.» اگر بخواهیم این صحبتهای رجوی را به زبان ساده ترجمه کنیم خلاصه اش این است که با پذیرش آتش بس استراتژی ما که برمبنای استفاده از شکاف جنگ ایران و عراق و استفاده از تمامی امکانات آموزشی- پرسنلی و سلاح و تجهیزات رژیم عراق بپا شده بود و در تحلیل هایمان هیچگاه باور نداشتیم که روزی میان این دو کشور آتش بس صورت گیرد به بن بست خورده است و باید همانند غریقی که در آخرین لحظات غرق شدن به هر خس و خاشاکی دست میزند با قسم و آیه دولت عراق را قانع کنیم تا چند روز دیگر مسئله را کش بدهد و از پذیرش آتش بس خودداری کند تا بلکه ما بتوانیم بختمان را که اکنون به ما پشت کرده بیازماییم. بقول یکی از افسران شیعه عراق که در آن زمان با وی برخوردی داشتم، آقای صدام با پذیرش عملیات فروغ با یک تیر دو نشان زد و با وجود اینکه به هیچ وجه اعتقادی به پیروزی این عملیات نداشت هم خودش از شر آنها راحت می شد و هم اینکه بعنوان یک گام، حسن نیت خود را به دشمن سابق خود ایران نشان می داد و آنها را دو دستی و با رضایت خودشان تحویل ایران می داد. آری تحلیل های غلط رجوی از شرایط عینی جامعه و مسئله جنگ که باعث شد دست به یک پرواز تاریخ ساز به جوار کاخ صدام بزند و تمامی امکانات انسانی و مالی را سالیان در قرارگاهی موسوم به اشرف و در رویای سرنگونی به هرز بدهد وقتی که شرایط بر عکس تحلیل های او رقم خورد به جای پذیرش اشتباهاتی که مرتکب شده و تصحیح آن در اوج غرور ناشی از قدرت طلبی محض و بدون محاسبه شرایط عینی نظامی و سیاسی دست به این حماقت بزرگ زد. برای او فقط یک چیز مهم و آن هم کسب قدرت بود. براساس همین باور مالیخولیایی زمینه فروغ به اصطلاح جاویدان را فراهم کرد. یک هفته دولت عراق برای شروع عملیات وقت داده بود. رجوی با بسیج تمامی نیروها در خارج هر روزه دهها جوان بخت برگشته را که کوچکترین آشنایی به مسائل نظامی نداشتند را از طریق فرودگاهها و راه زمینی ترکیه از خارج از کشور وارد عراق میکرد و روی این افراد چنان تبلیغات وسیع صورت گرفته بود که همه فکر میکردند دارند به ایران برای پیک نیک میروند. خیلی از آنها تمامی امکانات مالی شان را که طی سالیان جمع کرده فروخته و برای اقوام و آشنایان خود سوغاتی خریده بودند کوله های آنها مملو از اسباب بازی و عروسکان قشنگ برای بچه هایی بود که آنها تا کنون ندیده بودند. عکسهای پدران و مادران سالخورده و بعضاً زنان و فرزندان و برخی از آنها که جوان تر بودند شوق داشتند که با رفتن به ایران بعد ازسالیان زندگی مجردی بتوانند سر سفره عقد نشسته و کانون گرمی تشکیل دهند. آری عمق این تراژدی که گفته بودم و تاکنون به آن پرداخته نشده همین است. روابط عمومی دروغ پرداز به خوبی روغنکاری شده رجوی در خارج کشور به هیچ وجه حرفی با این بیچاره ها که ممکن است گوشت دم توپ شوند نزده بودند و تنها روی احساسات و عواطف خانوادگی آنها کار کرده بودند و حتی در مضحکترین شکل آن این بخت برگشته ها را توجیه کرده بودند که پاسپورت هایشان را هم با خود داشته باشند چون باید آنجا تعویض شده و مهر جمهوری دمکراتیک اسلامی بخورد. رجوی اینگونه و با این شیوه و با دست زدن به رذیلانه ترین بازی یعنی با عواطف و احساسات پاک هزاران بخت برگشته که عشق و آرزویی به جز آزادی میهن نداشتند آنها را برای عملیات به اصطلاح فروغ جاویدان به خاک عراق کشاند به دلیل وقت کم عمدتاً ازاین افراد برای کارهای پشتیبانی استفاده شد و آنها ازساعت اولیه صبح که مارش عذاب آور بیدار باش نواخته میشد تا نیمه های شب مشغول بار زدن مهمات و یا مواد غذایی بودند. علیرغم فشارهای جسمی ناشی از سنگینی کار بخاطر شوق رفتن به ایران و دیدار با خانواده ها بعد از سالیان سر از پا نمی شناختند. تا اینکه روز حرکت فرا رسید. همه نفرات در یگانهای مشخص شده سازماندهی و به سمت مرز خانقین حرکت کردند تا عملیات آزادسازی ایران را آغاز کنند. قبل از آن هرکس تا آنجا که توانست وسیله شخصی، عکسها و ... را به همراه خود برد ما بقی را به دوستانشان که در قرارگاه مانده بودند سپردند تا بعد به آدرسشان پست کنند. بچه ها قبل از حرکت از اشرف آدرس های محل سکونت خود را تبادل می کردند و یکدیگر را دعوت میکردند. چنان جوی ساخته شده بود که هیچ کس به موقعیت عملیات و بازگشت به ایران بعد از سالیان شک نمیکرد ستونها از مرز وارد ایران شدند و بعد از درگیریهای پراکنده هر ستون به تنگه چهار زبر رسید. همه در شوق دیدار آشنایان لحظه شماری میکردند ولی اولین شلیک موشک های آرپی جی ازبالای تنگه چهارزبر به تانک های جلودار اصابت کرد همه را از خواب رویایی بیدار کرد و بعد ادامه درگیریها و آمار کشته و زخمی هایی که چون برگ روی زمین افتاده بودند. واقعیت انکار ناپذیر ماهیت رجوی را برایشان برملا کرد. بسیاری از آنها که با فضای جنگ آشنایی نداشتند بشدت می گریستند و خواهان بازگشت بودند. بخصوص وقتی اجساد دوستانشان را که تا چند روز پیش با آنها زندگی می کردند را می دیدند. انبوه اجساد سوخته و جزغاله شده که قابل شناسایی نبودند. یگانها یکی بعد از دیگری از تنگه عقب نشینی می کردند ولی در بازگشت توسط مهدی ابریشمچی دوباره علیرغم میل باطنی شان برگشت داده می شوند. در اوج درگیریها فرماندهان رجوی برای بالا بردن روحیه نفرات به دروغ قلمداد میکردند که چند تیپ از تنگه عبور کرده و به نزدیکی کرمانشاه رسیده اند. هرج و مرج عجیبی بوجود آمده بود. فرمانده هان خشکشان زده و هیچ کنترلی روی نیروها نداشتند آنها هم در حقیقت درگیر این مسئله بودند که چقدر ساده لوحانه به دام نقشه های رجوی افتاده اند. خودروها یک به یک در آستانه ورود به دهانه تنگه مورد اصابت موشک و راکتها قرار میگرفتند و با کلیه نفرات به هوا میرفتند. در اطراف تنگه اجساد پراکنده بودند و بعضاً خودروها به هنگام عقب نشینی از روی اجساد عبور میکردند. درنزدیکی تنگه در زیر پل اجساد روی هم انباشته شده بود و مابقی نفرات بهت زده و سرگردان بدنبال پیدا کردن سنگر و جان پناهی بودند فروغ جاویدان رجوی به یک تراژدی بزرگ تبدیل شده بود. دستور عقب نشینی از سوی فرماندهی کل به سوی خاک عراق صادر شد البته نه بصورت منظم بلکه هر کس جانش را بدست گرفته و با هر وسیله ای که در دستش بود خود را به خاک عراق می رساند. از خیل فرماندهان زن و مرد رجوی خبری نبود و فرماندهی کل هم بساطش را جمع کرد و دست از پا درازتر به بغداد عقب نشینی کرده بود. نیروهای سردرگم در بیابانهای اطراف در زیر شلیک سهمگین نیروی مقابل بدنبال راهی برای خروج از این جهنم آتش بودند. ارتش آزادی بخش رجوی کاملاً از هم پاشیده بود. خیلی از نیروها مسیر بازگشت را نمی دانستند. نیروهای جدیدالورودی که شبهای آخر قبل از شروع عملیات آمده بودند مات و مبهوت خشکشان زده بود. برخی از آنها هنوز کوله های پشتی خود رابه همراه سوغاتی ها حمل می کردند. کمی دورتر از آنها چند کامیون مهمات به همراه نفراتشان در آتش می سوختند. آنها را کسی نمی شناخت چه بسا از خیل بخت برگشتگانی بودند که به امید بازگشت به آغوش گرم خانواده و دیدار با عزیزان شهرهای اروپا را با همه زیبایی های ظاهرش رها کرده بودند. نیروها یک به یک سلاح را به گوشه ای می انداختند و هرکس به فکر نجات جان خود بود. خیل مجروحان که در گوشه ای افتاده و قادر به حرکت نبودند و با نا امیدی و حسرت به همرزمان خود می نگریستند که از کنار آن میگذرند و قادر به انجام هیچ کاری برای نجات آنها از این جهنم نیستند. تعداد زیادی مجروح که بعضا دست و پاهای خود را از دست داده از درد به خود می پیچیدند به حال خود رها شده بودند. شب آخر نشست توجیهی رجوی بیادم آمد که رجوی با غرور خاصی از تصرف شهر تهران سخن می گفت و انبوه نیروهایی که بی خبر از سرنوشت محتومشان شور و فتوح می کردند چهره تک تک همرزمانم که برای آخرین بار همدیگر را می دیدیم از مقابلم رژه رفت باز به صحنه برگشتم. کامیونهای مهماتی که همچنان در آتش می سوخت. اجساد سوخته در زیر پل تنگه چهارزبر. نگاههای ملتمسانه صدها مجروح که هر کدام از درد به خود می پیچیدند. و انبوه نیروهای آواره و سرگردان که خسته و تشنه و گرسنه در بیابانهای اطراف اسلام آباد و کرند در جستجوی راهی برای خروج از زیر سهمگین ترین آتشبارها بودند. درمسیر بازگشت به جسد سوخته یکی از نیروها برخورد کردم. از شدت سوختگی قابل شناسایی نبود. کمی دورتر کوله پشتی او به زمین افتاده بود شاید این کوله پشتی که عروسکی را در خود جا داده بود متعلق به یکی از آن هزاران نفری بود که فرصت این راپیدا نکرده که سوغاتی خود را به دست عزیزانش بسپرد. و از این نقطه تراژدی فروغ جاویدان آغاز میشود و وجدانهای بیدار بشریت در پشت غبار مسائل نظامی یا بند و بست های سیاسی به آنها نهیب می زند که در مقابل رجوی بعنوان نخستین مسئول این تراژدی ساکت ننشینند و اجساد متلاشی شده و سوخته صدها نفر درتنگه چهارزبر و دشت حسن آباد وجدانهای خفته آنها را به قضاوت می طلبد.
پاسداشت بیست و چهارمین سالگشت عملیات مرصاد در خبرگزاری فارس (14)
برچسبها: عملیات مرصاد, منافقین, رزمندگان جانبازان, شهدا, فرماندهان, سرداران, کازرون, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 25 تير 1391
|
برچسبها: سه شهید جدانشدنی, ادامه راه خون شهدای کازرون, شهدا, رزمندگان, جانبازان, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 21 تير 1391
|
برچسبها: نامه ای از جنس حباب, آیت الله صافی گلپایگانی, ادامه راه , خون شهدای کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 17 تير 1391
|
ای تاریخ بنویس بر سر یاران خمینی (ره) چه گذشت + عکس
روایتی از زندگی دشوار یک جانباز شیمیایی/ وقتی دو فرزند هم بخاطر پدر شیمیایی میشوند
گروه استانها- گلستان: جانباز است آن هم از نوع شیمیایی که بیش از 50 درصدش را بنیاد شهید تایید کرده است، با دو فرزند دلبند و همسر مهربانش که عوارض شیمیایی آنها را هم در برگرفته است، نمیداند به درد خودش برسد با فرزندانش؛ با یاد دوستان شهیدش و تصویر امام و آقا که کنارش گذاشته خوش است. امان از آییننامه و قانون اگر خروجیاش به درمان دردهای چند لایه یاران خمینی (ره) نینجامد. به بنیاد شهید چه ربطی دارد که فرزندان یک جانباز شیمیایی که پیش از شهادت پدر عوارض جنگ را از او به ارث بردهاند؟ اصلا میخواست ازدواج نکند ...
میگفت 10 سال بعد از اینکه جانباز شدم ازدواج نکردم که نکند فرزندانم به عوارض ناشی از شیمیایی شدنم مبتلا شوند اما خدا میخواست که به واسطه فرزندانم هم امتحان شوم.
بنیاد شهید مصوبهای دارد که جانبازان شاغل باید مشکل درمانی خود را از طریق محل کار خود حل کنند. خودش کارمند تامین اجتماعی بوده است اما حالا هزینه درمان خودش و فرزندانش بین بنیاد و شهید و اداره تامین اجتماعی سرگردان است.
میگفت وقتی به خانهشان رفتم، دیدم که هیچ کدام از اعضای خانواده رمقی به تن ندارند، جویای این وضعیت شدم، گفتند که چند وقتی است کپسول اکسیژن تمام شده است، پرسیدم: مگر کپسول اضافی ندارید؟ پاسخ دادند: داریم، اما چون در "زیر زمین" است کسی را نداریم که توان آوردن و به کار اندازی آن را داشته باشد...
میگوید: ديگر حتي همان جلوي در هم كسي به ديدنمان نمیآید. ديگر تماشايي نيستيم. شايد هم فراموش شديم...
روزي يك ساعت از عمرش را باید زير كپسول سپری کند، اكسيژن در خانهشان غنيمت است! میگوید: نوبتي نفس ميكشيم، زير كپسول!
حالا دو پسر دارد که هر دو مبتلا به تومور مغزی شدهاند و همسری که او هم تحفهای از عوارض شیمیایی همسرش دارد، همسری که دبیر دبیرستان بود اما مجبور شد تا خود را بازخرید کند و عرصه معلمی را با پرستاری از شوهر و فرزندانش عوض نماید.
با هر سرفهای که میکند، یکی از تاولهای بدنش سر باز میکند و خس خس سینه با سوزش بدنش توامان آتش به جانش مینشاند.
یعقوب دیلم همان رزمنده نوجوان که تمام هستیاش را در آستانه دلش قربانی کرد امروز قربانی برخی قوانین شده است.
شرح فداکاریهای او
شرح فداکاریهای او در دوران دفاع مقدس در کتابی با عنوان "زود پرستو شو بیا" به قلم: غلامعلی نسائی که بتازگی در اولین همایش انتخاب کتاب سال، توسط اراده کل فرهنگ و ارشاد اسلامی استان گلستان، به عنوان کتاب برتر شناخته شده است، به رشته تحریر درآمده است. کتابی که در آن چهارده خاطره از جانبازان شیمیایی بیان شده است که هر یک امروز با مشکلات فراوانی گرفتارند.
در بخشی از این کتاب خاطرات این جانباز مظلوم شیمیایی تحت عنوان " هیچ کس مرا نبوسید؛ حتی دوستانم." آمده که در ادامه می آید:
فرمانده روي تل خاكي رفت و شروع كرد: ميخوام يك خبر بدي به شما بدم. دلها همه ريخت. همه ساكت بودند. كسي جم نميخورد. نميدانم چگونه اين خبرو بدم. شما آمديد و دلتان را براي خدا روانه بهشت كرديد. تا همينجا هم كه آمديد اجرتان را بردين. كار خودتان را كرديد. تا اطلاع بعدي عمليات لغو شده و چند روز ديگه انشاء الله... خيلي مختصر و كوتاه حرف زد و پايين آمد.
بچهها ناراحت و دلگير بودند. صفها به هم خورد. حوصلهها ناگهان سر رفت. هركه پيش خودش نق ميزد. آخه اگه بنا بود بخوريم، بخوابيم... چند وقته داريم مال بيتالمال ميخوريم. همينطوري بيهدف. اين كه نشد. بعضيها هم راضي بودن به رضاي خدا. البته فقط حوصلهها سر رفته بود، همين. مثل اينكه توي يك صف منتظر گرفتن چيزي باشي، بعد يك مرتبه بگن آقا تمام شد، بريد. حال همه گرفته شد. بد جوري بچهها ناراحت شدن. دمغ و خسته و نااميد، رفتند داخل سنگرها. بعضيها هم رفتند بالاي كوه، لب چشمه. من رفتم داخل سنگر. سيد صادق هم آمد. كتري را گذاشتم تا چاي بخوريم. حمايلم را باز كردم و توي سنگر دراز كشيدم. صادق هم دراز كشيد. نه من نه صادق، يك كلمه حرف نميزديم. چند دقيقه همينطور گذشت. هنوز كتري جوش نيامده بود. ناگهان احساس كردم صدايي از دور دست به گوشم خورد. از جا پريدم و دست صادق را گرفتم. به سرعت صادق را هم كشيدم از سنگر بيرون. صادق گفت: چه شده؟ ديوانه شدي؟ گفتم دلم يه هوايي داره. يه صدايي تو گوشم پيچيد. جلوي سنگر ايستادم. صادق هم كنارم. گفت: ديوانه كله خراب، بريم بابا. بريم چايي. سرم درد ميكنه. خستهام يعقوب. بچهها خيلي آرام بيرون قدم ميزدند. بعضيها هم دور هم نشسته بودن و حرف ميزدند. به آسمان نگاه كردم. ابرهاي سفيد، تكه تكه در آسمان معلق بودند. تمام آسمان را ورانداز كردم. هيچ چيزي پيدا نبود. صادق گفت: دنبال چي ميگردي؟ گفتم: راستش توي سنگر كه دراز كشيده بودم، حس كردم صداي هواپيما و انفجار اومد. سيد گفت: خواب ديدي خير است انشاءالله. ولي ناگهان باز همان صدا و باز همان انفجار در گوشم پيچيد: سيد! ديدي زدن؟ شنيدي؟ صداي هواپيما. صادق گفت: ول كن بابا. دستم را گرفت و كشيد داخل سنگر. من هنوز چشمهايم آسمان را رصد ميكرد. يك پايم داخل سنگر بود و يكي بيرون و سرم هنوز به آسمان كه خودم را بيرون سنگر ول كردم. گفتم: بيا اومدن. بچهها همه حيران و ويران به آسمان نگاه ميكردن: نه، خودي نيست. سيد رفت روي تل خاكي و شروع به داد و فرياد: بچهها بريد سنگر بگيريد. عراقيا اومدن. عراقيا اومدن. طوري داد ميزد كه تا يك كيلو مترهم صداش ميرفت.
برچسبها: ای تاریخ بنویس بر سر یاران خمینی (ره) چه گذشت + عکس, ادامه راه خون شهدای کازرون, شهدا, جانبازان, رزمندگان شیمیائی, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 13 تير 1391
|
برچسبها: عراقیهایی با لباس بسیجی, ادامه راه خون, شهدای کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 10 تير 1391
|
یکی بانوی امدادگر و رزمنده دفاعمقدس از روزهای مقاومت خرمشهر و تلاشش برای حضور در عملیات بیتالمقدس سخن گفت. «افسانه قاضیزاده» که در روزهای مقاومت خرمشهر و همگام با دیگر رزمندگان جنگیده است،در گفتوگو با ایسنا،میگوید: من اصالتا خرمشهری هستم. زمانی که عراق قصد اشغال خرمشهر را داشت به همراه همسرم از شهر دفاع کردم. در آن دوره حساس 35 یا 45 روزه مقاومت خرمشهر برای کمک به مجروحان به بیمارستان «مصدق» رفتم. همسرم نیز در همان روزهای آغازین پایش مجروح شد و آن را قطع کردند. بیمارستان «مصدق» اصلا گنجایش حجم مجروحان را نداشت بنابراین تصمیم گرفتیم تا قسمت شبستان مسجد جامع خرمشهر را برای رسیدگی به مجروحیت بانوان اختصاص دهیم اما باز هم جوابگو ی مجروحان نبود. به بیمارستان «طالقانی» آبادان رفتم آنجا نیز اوضاعش مشابه بیمارستان «مصدق» و مملو از جمعیت بود به گونهای که چهار اتاق عمل این بیمارستان جوابگوی مجروحان نبود و در قسمت «ریکاوری» یا بخشهای دیگر بیمارستان به مجروحان رسیدگی میکردند. شلوغی باعث شده بود که حتی نظافتچیها نیز نتوانند به درستی کارشان را انجام دهند. با اینکه دورههای امدادگری را گذرانده بودم اما در آن شرایط باید به نظافت اتاقها رسیدگی میکردم. یادم میآید زمانی که برای اولین بار به اتاق عمل رفته بودم یکی از جراحان گفت:«اعضای قطع شده مجروحان را از اتاق جمعآوری کن» و من چند دست و پای قطع شده را از زیر تخت برداشتم و داخل پارچهای سفید رنگ قرار دادم و سپس آنها را به سردخانه بردم. تا به حال چنین چیزهایی را ندیده بودم . در ابتدا تحمل دیدن مجروحان با آن اوضاع بسیار ناگوار را نداشتم و برایم سخت بود اما رفتهرفته به آن عادت کردم. بعد از اجرای عملیات «ثامنالائمه» که منجر به شکست «حصر» آبادان شد. طرحریزیها برای عملیات «بیتالمقدس» صورت گرفت. هر یک از نیروهای نظامی برای اجرای این عملیات مسئولیتی را بر عهده داشتند. ما نیز در بیمارستان «طالقانی» که نزدیک ترین بیمارستان به خرمشهر بود تصمیم گرفتیم که آن را دوباره بازسازی کنیم چرا که در درگیریهای قبلی بنای این ساختمان آسیب دیده بود. بنابراین دیوارهایش را مرمت کردیم. نظافت اتاقها، مرتب کردن تختها و ضدعفونی کردن تجهیزات را هم انجام دادیم. چند روز به آغاز «عملیات بیتالمقدس» مانده بود. از آنجایی که در ماههای آخر بارداری به سر میبردم برای زایمان به تهران آمدم. میخواستم به هر صورت که شده در این عملیات نقشی را ایفا کنم. اما پزشکام اجازه نداد و همسرم نیز با حضور من مخالفت کرد. بسیار ناراحت بودم چرا که ماهها لحظهشماری میکردم که در زمان آزادسازی خرمشهر در منطقه باشم اما نشد. در بیمارستان بودم که اعلام کردند خرمشهر آزاد شد.مرتب با دوستانم در خرمشهر تماس میگرفتم و همانند دیگر مردم تهران نیز من به خیابان آمدم تا در جشن آزادسازی خرمشهر شرکت کنم. برچسبها: خاطرات یک بانوی امدادگر, ادامه راه خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 6 تير 1391
|
برچسبها: جومونگ های وطنی, ادامه راه, خون شهدای کازرون, منتظر, ایثارگران, رزمندگان, , نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 31 خرداد 1391
|
خلبان اسیر عراقی
ساعت 10 صبح یکی از این روزها روی ارتفاعی رفته بودم و از سنگر دیدهبانی خط عراقیها را نگاه میکردم. چند هواپیمای جنگی عراقی به آسمان منطقه آمدند و مواضع ما را بمباران کردند. چهار فروند میراژ 2000 بودند و دو میگ 21. آتش و دود همه جا را گرفت و چند نفر از سربازان ما شهید شدند. توپهای ضد هوایی به هر سوی آسمان تیراندازی میکردند. یکی از رزمندگان موشک دوشپرتاپ سهند 3 را بهسوی هواپیما شلیک کرد. یکی از هواپیماها آتش گرفت و خلبانش با چتر از کابین بیرون پرید. هواپیمای او داخل خاک ایران و در پشت نیروهای ما سقوط کرد. بقیهی جنگندههای عراقی هم پا به فرار گذاشتند. خلبان را با چتر در آسمان میدیدیم. چند نفر از رزمندگان ما پخش شدند تا خلبان را دستگیر کنند. من هم اسبی را که برای کشیدن مهمات به کوههای مرتفع داشتیم، سوار شدم و بهسوی درهتپههای اطراف حرکت کردم. تقریباً بعد از دو ساعت جستوجو بالأخره محل سقوط میراژ 2000 عراقی را پیدا کردیم. از هر طرف رزمندگان خود را به آن نقطه میرساندند تا انهدام جنگندهی عراقی را ببینند و روحیه بگیرند. هواپیما تکهتکه شده بود و پخش شده بود. دو بمب شیمیایی هم در محل سقوط پیدا شد که متعلق به جنگنده بوده و به خواست خدا خلبان فرصت پرتاپ آن را پیدا نکرده بود. جالب اینکه در حین سانحه نیز منفجر نشده بود. منطقه را فوری ترک کردیم. یگان موشکی زمین به هوای نیروی هوایی ارتش که در دو سه کیلومتری سایت موشکی مستقر بود، بمبها را به عقب تخلیه کردند. از خلبان خبری نبود. با توجه به موقعیت منطقه او نمیتوانست از مرز خارج شود. پس از چهار ساعت کاوش مناطق عقب توسط دو گروهان تکاور، بالأخره او را نزدیک سیاهچادرهای عشایر گیلانغرب یافتیم و بلافاصله او را منتقل کردیم. بهوسیلهی مترجم عربزبان بازجویی جنگی را آغاز کردم. نام و نشان و واحد و شمارهی پرسنلی و محل سکونتش را جویا شدم. او سروان خلبان «جمیل صدیق محمد زهیر» بود؛ اهل دهوک عراق. دو پسر داشت و یک دختر. مأموریت او انهدام سکوهای پرتاپ موشک زمین به هوای «هاگ» نیروی هوایی ارتش در پشت منطقهی نفتشهر بود.
برچسبها: خلبان, اسیر, عراقی, اردوگاه, 15تکریت, ادامه راه, خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 24 خرداد 1391
|
تخليهی اطلاعاتي
در بازجویی اولیه مشخص شد که او «يوسف جاسم روضان» نام دارد و مهندس عمران است. 13 سال است که به عنوان سرباز وظيفه خدمت ميكند و به علت کمبود نیرو در عراق 11 سال است از خدمت رهایش نکردهاند. متأهل است و 3 فرزند دارد. اهل روستاي زلازلهی ديوانيه است و فعلاً در یگان كماندویی خدمت ميكند. یوسف جاسم روضان گفت که نیروهای صدام از لحاظ تجهيزات نظامي در وضعيت خوبي قراردارند و همگي تجربهی جنگي خوبي دارند. رفتار فرماندهانشان بسيار تند و وحشيانه است. بيش از يك ماه است كه انتظار حملهی ما را میکشند، اما تا آن زمان از معبرهاي ما خبري نداشتند. او توضیح داد که استخبارات عراق توسط مخبرها و جاسوسان محلی در داخل خاک ایران مطلع شدهاند که ایرانیها در این منطقه قصد حمله دارند. لذا مرخصیها را لغو کردهاند و یگانهای خط مقدم از چندین روز قبل در آمادگی کامل به سر میبرند. روحیهی سربازان عراقی بسيار پایین است؛ به خاطر ترس از حملهی ایران و اینکه نیروهای تکاور ایرانی در مقابلشان مستقرند و حمله را نیز تکاوران انجام خواهند داد. بيانضباطیهای خدمتی و اخلاقی به علت وضعيت موجود براي آنها تکراری و موجب خردشدن اعصابشان شده است. مهندس یوسف فرمانده خود را فردي قسیالقلب و خشن خواند و از یگانهاي آمادهی احتياط در عقبه خودشان و خاكريزهاي دوم و سوم جهت عقبروي لاكپشتي خبر داد. وي محل دقیق توپها و استقرار تانک و خودروهای زرهپوش را فاش ساخت. او عملاً جای سنگرهای تيربار، استراق سمع، فرماندهی، مهمات، استراحت، موضع خمپاره و مسيرهاي ميدان مين و معبرهاي موجود را بيان كرد. حتی كوچكترين مسائلی را كه ميتوانست عمليات ما را تسهیل سازد، مانند ساعات تعویض نگهباني، تعداد افراد در آن نقطه، نوع سلاحهاي موجود، فاصله تا یگان بعدی، سیستم ارتباطی و رمزهاي قراردادی، ساعات تقسیم غذا و هرچه را كه نیاز داشتيم، برایمان گفت. در مدت دو روز گفتههاي او را با استناد به دیدهبانيها و اخبار و تجارب گشتيها روي ماكت پياده كرديم؛ آنقدر واضح كه حتی براي اشخاص غير نظامي هم تشخيص اهداف با شبيهسازي حقيقي آسان بود. همکاری اسیر بسيار خوب بود و گفتههاي جامع و مفيدش باعث پيروزي ما ميشد. او در اثر رفتار انسانی ودوستانهی بچههای ما به ما اعتماد کرده بود. او باور کرده بود که ما واقعاً و صادقانه او را برادر ديني خود ميدانيم. در دو سه روزی كه او پيش ما بود، در سنگر من ميخوابيد و حسابی با هم رفیق شده بودیم. با اینکه محيط نظامي اين موارد را مردود ميداند و اعتماد به دشمن را نهي ميكند، ولي من مانند يك همكار با او كار كردم و او نيز كوتاهي نمیكرد. مهندس یوسف جاسم روضان هنگام بدرقهي به پشت جبهه، با چشمانی اشكآلود يك دستنوشته به من داد. او ضمن تشكر از مهماننوازي و اینکه به او اعتماد كامل داشتم، نشانی خانوادهاش را نوشته بود و خواهش كرده بود که سلامتيش را هر جور هست، به خانوادهاش اطلاع دهم. با او خداحافظي كردم و ديگر او را نديدم. بايد چند روز ديگر عملياتمان را عقب ميانداختیم، چون عراقيها خوب ميدانستند که سرباز اسيرشان را تخليهی اطلاعاتی میکنیم. آنها حتماً سيستم دفاعي خود را تغيیر ميدادند و اين امري عادي بود و اصول رزم هم آن را تأييد مينمود. پس ما باید منتظر یک فرصت مناسب میمانديم. طرحهای عملياتي را نوشتیم و دستورالعمل عمليات را ارسال کردیم. یگانهاي تکاور و فرماندهان را بهخوبي نسبت به منطقه توجيه کرديم. در این فرصت پیشآمده آموزشهاي پيشرفتهي تكاوري و ورزشهاي رزمي را ادامه دادیم و آماده ماندیم تا دستور عبور از خط و حمله به ارتفاع عظيم و خطرناك تپهي آنتن را صادر کنند.
برچسبها: اردوگاه, 15تکریت, قسمت دوم, اسرا, رزمندگان, اسارت, ادامه راه , خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 21 خرداد 1391
|
یک روز گفتند شعبان زینلی، قائم مقام لشکر به مقر میآیند. دیدم فرصت از این بهتر پیدا نمیشود. با عزمی راسخ دوستانم را نیز با خود همراه کردم و نزد زینلی رفتیم. از ابتدا با تندی و اعتراض حرف را شروع کردیم.
اولین باری که به جبهه اعزام شدم قبل از عملیات بدر بود. برای اعزام هفت خوان رستم را طی کردم. چون علاوه بر سن کم، جثه کوچکم نیز باعث میشد کمی سنم از دور جلب توجه کند. به هر حال به جبهه رفتم و از اینکه در گردان پیاده سازماندهی شده بودم خیلی خرسند و راضی بودم. چون میتوانستم پا به پای شیر مردان در عملیات شرکت کنم. این خوشحالی دوامی نداشت چون با شروع آموزش آبی -خاکی، من و چند نفر دیگر هم سن و سالم را جدا کرده به مقر پشتیبانی بردند. از اینکه از عملیات باز مانده و به قول بچهها مجبور بودیم نخود و لوبیا پاک کنیم، خیلی ناراحت بودم. یک روز گفتند شعبان زینلی، قائم مقام لشکر به مقر میآیند. دیدم فرصت از این بهتر پیدا نمیشود. با عزمی راسخ دوستانم را نیز با خود همراه کردم و نزد زینلی رفتیم. از ابتدا با تندی و اعتراض حرف را شروع کردیم. چون میدانستیم اگر کوتاه بیایم کلاهمان پس معرکه است و نمیتوانیم در عملیاتی حضور داشته باشیم. بعد از آن زینلی شروع کرد، خیلی صمیمی، گوی سالها بود ما را میشناخت، از عملیات گفت، وظیفه هر واحد و تک تک افراد را گوشزد کرد و بعد از آن اهمیت کارما را در پشتیبانی یادآوری کرد و گفت چقدر حضور ما در آنجا مهم است و در طول عملیات چه کمکی میتوانیم به رزمندگان بکنیم. قبل از ملاقات با زینلی فکر میکردیم هیچ توجیهی نمیتواند منصرفمان کند ولی آنقدر منطقی و با خلوص صحبت کرد که فکر کردیم اصلا اگر ما نباشیم ممکن است عملیات ... البته او قول داد در عملیات بعدی حتما ما جزء گردان پیاده باشیم. برچسبها: بسیجی, عملیات, بدر, ادامهراه, خون, شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 20 خرداد 1391
| شهید گمنام - توي اتاقم تو بيمارستان نشسته بودم و منتظر بودم كه بيمارم بياد تو . بعداز چند لحظه بيمار وارد اتاق شد و شروع كردم باهاش صحبت كردن . هنوز چند دقيقه اي نگذشته بود كه صداي داد وفرياد ، تمركزمو به هم ريخت. از بيمارم عذرخواهي كردم واومدم بيرون . نگاه كردم ديدم اون طرف درمانگاه دوتا از منشيا دارن با هم بلند بلند حرف مي زنن.از منشي اي كه نزديك اتاق من نشسته بود پرسيدم : چي شده؟ صداي داد واسه چيه؟ منشي با ناراحتي گفت:دكتر مغز واعصاب امروز يه كم دير اومده ، يه خانومه اون طرف داره خودشو به آب وآتي مي زنه كه چون حال شوهرش خوب نيست ، ماشوهرشو اول بفرستيم تو اتاق دكتر . با حرف منشي كنجكاو شدم ببينم قضيه چيه؟! رفتم اون طرف درمانگاه ، پيش منشي مغزو اعصاب و پرسيدم: چه خبر شده ؟... منشي با چهره اي درهم گفت: مردم پر توقع شدن ، خانومه اومده شوهرشو اول بفرستيم تو... بهش ميگم يعني چي خانوم،مگه شوهر شما خونش رنگين تراز بقيه اس،برگشته داد ميزنه و ميگه: بابا تركش تو سرشه،امانشو بريده،وقتي دردش شروع ميشه ديگه نمي تونه تحمل كنه. من كه خيلي ناراحت شده بودم، با صداي آروم تري گفتم:گناه داره، نميشه حالا زود تر بره، بالاخره جانبازه يه حقي به گردن ما داره..... منشي با عصبانيت گفت: يعني چي؟جانبازه كه باشه،ما تا كي بايد ناز اينا رو بكشيم؟ من چرا بايد حق مردمو ضايع كنم؟!.. ... من كه ديگه هيچي به ذهنم نميرسيد و مغزم قفل شده بود،برگشتم يه نگاهي به اون جانباز و خانومش.خانومه كه گوله گوله از چشاش اشك مي اومد، بلند بلند با خودش حرف مي زد و اون جانبازم محكم سرشو تو دستاش گرفته بود و فشار مي داد، رفتم نشستم كنار خانومه و واسه اينكه دلداريش بدم، گفتم: آروم باشيد خانوم،الان نو بتشون مي رسد ، نگران نباشيد. خانومه كه انگار تا حالا از ترس دهنشو بسته باشه و حالا يه گوش شنوا پيدا كرده باشد با صداي گرفته گفت: مي بيني به ما چي ميگن؟ميگن ما حقشونو ضايع مي كنيم ، شوهر من رفت كه حق مردمو بگيره و اينجوري شد،حالا ميگن مگه خونش قرمزتره، مگه با بقيه چه فرقي داره؟.....همين فرقشه،همين درداش، همين زجري كه ميكشه،همين وضعي كه داره سالهاس واسه باوراش،همين مردم،بدون توقع و منت، تحمل مي كنه، اين فرق نيست؟دوباره رفتم جلو ميز منشي و گفتم: بنده خدا راست ميگه ديگه.منشي با تندي گفت:شما خودت رو ناراحت نكن،من الان حالیش مي كنم. همون موقع يكي از پرسنل نيروي انتظامي بيمارستان اومد و ايستاد جلوي ميز منشي و گفت شما زنگ زده بودين، چي شده؟منشي در حاليكه اون جانباز و خانومشو نشون مي داد،گفت:اينا نظم درمانگاهو بهم زدن... اون جانباز كه با چهره اي مشوش وآشفته بلند شد تا توضيح بده چي شده، بعد از چند دقيقه مجبور شد با خانومش با اون پرسنل نيروي انتظامي بره بيرون.... منشي با لبخند پيروزمندانه اي رو كرد به من و گفت:ديدي حل شد. ..... و من با احساسي غريب و غمي پنهان به اتاقم برگشتم. برچسبها: جانباز, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 13 خرداد 1391
|
خاطرات جانباز آزاده "ميكائيل احمدزاده" قسمت اول: مأموریت رزمی ( لشكر عملياتي 58 تکاور ذوالفقار) تجربههای گذشتهام در سپاه و بسیج و در مناطق عملیاتی شمال غرب تا جنوب و شرکت در عملیاتهای برونمرزی، باعث شد حالا که به استخدام ارتش در میآمدم، در یگانهاي اطلاعاتي انجام وظيفه كنم. به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود. به لحظات پاياني جنگ نزديك ميشديم و من در لشكر 58 تكاور ذوالفقار بودم که همانند دیگر لشكرهاي صفشكن، با برخورداري از زبدهترين افراد، در فكر يورش برقآساي ديگری بر صفوف دشمن بود. 20 شب متوالي با همت و قدرت تكاوران بهطرف دشمن راهي ميشديم و با استفاده از متخصصان امور اطلاعاتي (مفسر عكس هوايی، مترجمان عربي، متخصص ترتيب و تركيب نيرو و دیدهبان توپخانه و رابط هوايی) و با تلاش مضاعف گروههاي زبدهی گشتي شناسايي و گشتي رزمي، فعل و انفعالات منطقه را تجسس ميكرديم. در آن منطقه تپهاي بود معروف به تپهي آنتن كه از نظر نظامي يک ارتفاع حساس بود؛ بهصورت كلّهقندي اراضي بسيار زيادي از عقبهی نيروهاي ما و دشمن را پوشش ميداد و هرگونه تحرك را ميشد از آنجا كشف نمود. موشکهاي 9 متري الحسين و 6 متري القادسيه از پشت ارتفاعات خانقين عراق پرتاپ ميشد كه همین تپهي آنتن بر آنجا مشرف بود. در صورت دسترسي به اين تپه، ما ميتوانستيم ضمن خارج ساختن نيروهامان از ديد و تير دشمن، به چندين كيلومتر از عقبهی دشمن نيز مسلط شويم. گروه گشتی و شناسایی یگان ما هر شب تا صبح تلاش ميكرد كه معبری در میادین مين بگشايد. بالاخره هم تكاوران ما سه معبر مهم را در اين ميدان گشودند. ناگفته نماند که در كنار این تپهی آنتن، رودخانهي معروف و پرآبی روان است به نام كنگاووش که به خاك ايران میریزد و با صدا و غرش مهيبش سكوت منطقه را ميشكند. به علت حجم زیاد و سرعت آب رودخانه، امكان مينگذاري و تلههای انفجاری در آن وجود نداشت. اما عراقيها هر شب براي غافلگيرنشدن از سوي نيروهاي ايراني، چند نگهبان با سلاحها و مسلسلهاي مختلف را برای حفاظت و غافلگیرنشدن به نقاط مختلف ساحل رودخانه اعزام میکردند. در حقيقت تنها راه نفوذ ما به مواضع عراقيها از داخل آب رودخانه کنگاووش بود. تیمسار شهبازی، رئیس ستاد مشترک وقت ارتش جمهوری اسلامی ایران، در منطقه حضور یافت و شخصاً روند هدایت نیروها و سازماندهی آنها براي حمله را بهدست گرفت. کار روی مدلی به ابعاد 30 در30 متر از منطقه را براي حملهي آينده آغاز کردیم. پیشرفتمان عالی بود. در روزهای پایانی کار بودیم که يك شب در حين اعزام گشتي شناسايي، متوجه معابر وصولي دشمن به طرف نيروهاي خودي شديم. آنها داشتند شبانه براي سنگركني به جلو ميآمدند. گویا آنها هم قصد عملیات علیه ما را داشتند و این مسئله میتوانست برای نیروهای مستقر در خط بسیار خطرناک باشد. برای رهایی از این وضع پیشبینی نشده و برای بهدستگرفتن ابتکار عمل قبل از ترفند دشمن، به اتفاق گروه کار در هدایت عملیات آتی و پس از بررسیهای فراوان و درنظرگرفتن همهی جوانب، تصميم گرفتیم كه سحر روز بعد و هنگام تاريكي تا روشنشدن هوا برای گشتیهای عراقیكمين بزنيم. نتیجهی این کار، آگاهی از ترفند دشمن بود و اگر میتوانستیم چند نفرشان را اسير کنيم، آنان را تخليهی اطلاعاتي میکردیم و از اطلاعاتشان در یورشهای بعدیمان استفاده میکردیم.
برچسبها: اردوگاه تکریت15, خاطرات, جانباز, ازاده, میکائیل احمدزاده, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 1 خرداد 1391
|
او به دست خود سربازان فراری عراقی و اسیران ایرانی را اعدام میکرد. یک هفته گذشت و من با چشمان خود اجساد کشتگان دو طرف را میدیدم
در طول هشت سال دفاع مقدس، مسئله بازپسگیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق، از جمله رویدادهای بزرگ این دوران بود که برگ زرینی را در دفتر حماسههای هشت سال دفاع مقدس ملت مسلمان ایران ثبت کرد.درباره این رویداد بزرگ و حماسی، حرفها و آثار متعددی تا به حال گفته و نوشته شده که بسیاری از آنها از زبان و گاه به قلم رزمندگان شرکت کننده در این نبرد سرنوشتساز بوده است، اما بیان این واقعه تاریخی از زبان سربازان و فرماندهان شکست خورده بعثی در این نبرد هم بخش دیگری از واقعیتهای این حماسه بزرگ را نمایان میسازد.یکی از آثار قابل توجه در این زمینه، کتاب «آخرین شب در خرمشهر»؛ خاطرات سرهنگ عراقی کامل جابر با ترجمه فاتن سبزپوش است که به آخرین نبردهای منجر به بازپسگیری خرمشهر توسط نیروهای رزمنده ایرانی از اشغال نیروهای بعثی عراق میپردازد. آنچه پیش روی شماست بخشهایی از خاطرات این سرهنگ ارتش رژیم بعث است:
*آغاز من، شب آخر آزادی خرمشهر توسط نیروهای اسلامی، به این شهر اعزام شدم. ما با تمام امکانات آماده بودیم تا از تصرف این شهر به دست نیروهای اسلامی جلوگیری کنیم. تیپ ما - تیپ «28»- در روز 11/5/1982 همراه نیروهای ذخیره برای دفاع از خرمشهر اعزام شدند. فرمانده تیپ، ساعت هفت صبح روز 8/5/1982 طی جلسهای توضیح داد که نیروهایی ایرانی قصد باز پس گیری خرمشهر را دارند. این جلسه در منطقه «الدیر» برگزار شد. فرمانده تیپ گفت که ما و لشکر هفت شلمچه، در منطقه بصره به عنوان نیروی ذخیره خواهیم بود. در خرمشهر، هر روز از صبح زود، خانوادهها را از خرمشهر خارج میکردیم و با نفربرهای نظامی «ایفا» در وضع بدی به منطقه «النشوة» انتقال میدادیم. ساعت دوازده روز 10/5/1982، تیپ ما را با تجهیزات کامل به سمت شلمچه حرکت دادند و گفتند در صورت لزوم، از پشتیبانی توپخانه هم برخوردار خواهیم بود. هواپیماهای ما سرگرم بمباران نیروهای اسلامی بودند. ایرانیها هم در یک واکنش ضعیف به حمله هواپیماها پاسخ میدادند. شاید اگر این موشکهای «سام» در اختیار بود، آسمانش جولانگاه هواپیماهای ما نمیشد. همه گزارشها حاکی از این بود که نیروهای ایرانی، حمله وسیعی را علیه عراق آغاز خواهند کرد. در داخل خرمشهر، اقداماتی برای مقابله با این حمله صورت گرفته بود. آن روز، سرتیپ ستاد عبدالجواد ذنون-مدیر مرکز اطلاعاتی- به خرمشهر آمد تا از نزدیک شاهد اقدامات امنیتی و تحولات منطقه باشد. او که متوجه ضعفهایی در اقدامات دفاعی شده بود، با وزارت دفاع تماس گرفت و گفت: «متاسفانه گزارشهای قبلی در مورد امنیت این جا اشتباه است و احتیاج به بازنگری دارد.» خود نیز دستور داد اقداماتی جهت تقویت محورهای دفاعی داخلی و خارجی صورت گیرد. محور خارجی شامل پایان دادن به کار ساخت سنگرهای دفاعی شهر، اتمام کار خط کشی سیمهای خاردار، کاشت مین برای مقابله با حمله افراد پیاده و تانکها، پوشاندن منطقه خشک به ویژه منطقه نزدیک بندر با آب بود؛ اقدام دیگر این که تمام واحدهای این محور را با تجهیزات الکتریکی مجهز کنند. در محور داخلی هم برای سربازان خط دوم سنگرهایی احداث شد و این خط را با تجهیزات کامل و اصلحه آماده کردند. یک خط ارتبای هم کنده شد تا سربازان ما بتوانند از طریق آن بین سنگرها رفت و آمد کنند. محور ارتباطی بین خط دفاعی دوم با خط دفاعی اول نیز طوری استتار شد که از بمباران هوایی و زمینی در امان باشد. از طرف دیگر به تمام واحدها دستور داده شد که حتی بریا یک ساعت هم مواضع خود را ترک نکنند. در آن روز - 11/5/1982 - هر خانه و مغازه و کارخانهای که سالم مانده بود، ویران شد؛ زیرا از سوی فرماندهی دستور ویرانی این اماکن برای پاکسازی منطقه صادر شد تا سربازان ما بتوانند آزادانه بجنگند و بر پیشروی نیروهای ایرانی اشراف داشته باشند. این کار به سرعت انجام شد. منظرهای دردناک بود و حکایت از کینهای دیرینه داشت. تمام بلدوزرهای سپاه سوم در عملیات ویرانی منطقه شرکت داشتند سرگرد «غانم جسام» که افسر اطلاعاتی سپاه سوم بود، بر این عملیات نظارت میکرد البته چنین عملیاتی برای اولین بار نبود که صورت میگرفت، چون واحدهای ما از آغاز ورود به خرمشهر، کار ویرانی منطقه را برای ایجاد سنگرهای دفاعی آغاز کرده بودند. گزارشهای رسیده از واحدهای مستقر در خرمشهر حاکی از آن بود که در غرب کارون تحرکات غیر عادی به چشم میخورد و نفربرهای ایرانی مردم را به طور منظم از منطقه خارج میکنند. این خبر را هواپیماهای گشتی ما تایید کردند. و همین باعث شد تیپ ما به خرمشهر اعزام شود و مسئولان نظامی رده بالا نیز رفت و آمدهایی به خرمشهر داشته باشند و با اسماعیل النعیمی -فرمانده محور خرمشهر- جلساتی ترتیب دهند. روز 20/5/1982 درگیریهای شدیدی بین نیروهای ما و نیروهای اسلامی که در حال پیش روی بودند، صورت گرفت. در آن روز، تیپ ما با تیپهای 283، 48 و 45 در این منطقه همرزم بودند.
برچسبها: سرهنگ, نیروهای, ایرانی اعدام, ادامه راه, خون شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 20 ارديبهشت 1391
|
تو را شکر میگویم که به من لذت معراج ارزانی داشتی
تا گاه گاهی از این دنیای مادی در گذرم شهدا حق بزرگی رو به گردن ما گذاشتند ورفتند آیا بعد از اونا تونیستم این حق رو به جا بیاریم بعداز شهدا ما چه کرده ایم...؟؟؟!!! کاش از ما نپرسند بعد از شهدا چه کرده اید؟! چه دارد بگوید انبوهی از نقطه چین اینم حرف با:شهدا برای ما، شهدا پیش خدا بگیرید دست دعا پیش خدا تابریم مثل شما پیش خدا برچسبها: درددل, شهدا, ادامه راه, خون شهدای کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 30 فروردين 1391
|
خلقت از روز ازل مدیون عطر یاس بود ای که بستی راه را در کوچه ها بر فاطمه گردنت را می شکست آنجا اگر عباس بود . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * در حریم فاطمیه مرغ دل پر میزند ناله از مظلومی زهرای اطهر میزند السلام علیک یا فاطمة الزهرا . . . . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * جاهلان خیال بافتند / فرق شیعه را شکافتند زخم شیعه را نمک زدند / قفل بر در فدک زدند تاب دیدنت نداشتند / داغ بر دلت گذاشتند تیر و قلب عاشق آه آه / سیلی و شقایق آه آه . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * خداوند امر به معروف را برای اصلاح مردم قرار داد شهادت زهرای اطهر تسلیت باد . . . . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * ای بتول پاک السلام / قلب چاک چاک السلام حاصل جوانی علی / ماه ارغوانی علی لحظه ای درنگ کن بمان / وقت ناتوانی علی بی تو سر بلند میکنند / دشمنان جانی علی بی تو سجده میکند به خاک / روح آسمانی علی . * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * * *
برچسبها: حضرت فاطمه, زهرا, شهادت, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 26 فروردين 1391
|
برچسبها: خوشحالی پدر از درجه سر لشکری, ادامه راه خون, شهدای, منتظر, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 24 فروردين 1391
| سلام. برچسبها: نامه فرزند یک شهید به همه ما, ادامه راه خون شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در چهار شنبه 23 فروردين 1391
|
زندگینامه سردار شهید جلال نوبهار شهید جلال نوبهار فرزند سقای پیر میدان جنگ در هشت سال دفاع مقدس حاج برات نوبهار معروف به عمو برات در سال 1338 در خانواده ای مذهبی در شهر کازرون دیده به جهان گشود. همزمان با اوجگیری شعله های انقلاب شهید که از قبل خود را آماده کرده بود به امواج خروشان مردم پیوست و به حق از معدود افرادی در سطح شهر بود که سهم مؤثری در پیشبرد انقلاب در این شهرستان داشت همزمان با شروع اعتصابات فعالیتهای انقلابی خویش را با پخش اعلامیه و نوارهای امام ترتیب دادن جلسات، تدارک و کمک به انقلابیون و شرکت در راهپیمائی ها دو چندان نمود. او به هنرهای نمایشی و سینما علاقۀ شدید داشت و این علاقه باعث شد تا همگام با هنرمندان شهر نمایشهای متنوعی را به روی صحنه آورد نمایشهایی همچون فریاد برزخ، خون سبز، آن شصت نفر آن شصت هزار، قلعه، زلزله و .... که خود شهید در نوشتن نمایشنامه و شخصیتهای مؤثر و اول نقش مهمی داشت. آنها از طریق درآمد حاصل از سینما مخفیانه خانه های افراد محروم شهر را شناسایی و بازسازی و تعمیر می نمودند. جلال شیدای امام بود و بر صراط مستقیم امام حرکت می کرد در مسائل سیاسی و اجتماعی بسیار ظریف و دقیق که با فرقان ولایت همواره با تیزبینی خاصی در کشاکش جریانات تاریخ انقلاب حق را از باطل تمیز می داد و حرکت می کرد. جلال سالک طریق الی الله بود و راه خدا در میان مردم طی می کرد و همان بعد که پس از امتحانات سخت و مرارتهای بیشمار سربلند از بوتۀ آزمایش کشتی وجود خویش را به ساحل عند ربهم رساند آری هر چه از تاریخ جنگ می گذشت جلال بی تاب تر می شد تا اینکه بر شهادت بهترین دوستانش به نظاره نشسته بود و در حسرت رسیدن به آنها می سوخت او که اینک پس از تجربیات فراوان مسئولیت جانشینی گردان خط شکن ثارالله را عهده دار بود شجاعانه (خالصانه) کشتی- شکنان فجر آفرین را در امواج طوفانی عملیات به ساحل پیروزی هدایت می کرد تا به ثمره آن کم کم می رفت مرد یک عمر تلاش و مجاهده در راه حق را دریافت نماید. سرانجام در تاریخ 18/1/66 در عملیات کربلای هشت در حالیکه از اعماق قلبش نام مقدس جلال خداوند را فریاد می کرد سر پر سودایش را به تیر خصم سپرد و عقاب تیز پرواز، روحش به ملکوت اعلی پر کشید. وصیت نامه سردار شهید جلال نوبهار حقیر با آگاهی تمام و ایمانی راسخ به وحدانیّت خداوند متعال اعتراف می کند و شهادت می دهم که محمد مصطفی (ص) فرستاده اوست؛ همچنین اعتراف می کنم راهی را که انتخاب نموده ام از روی فهم و شعور و معرفت خویش بوده و این راه را به عنوان یک تکلیف اسلامی پیوسته بر دوش خود احساس می نمودم؛ اکنون که خداوند به من توفیق عطا فرموده و در این مسیر قرار گرفته ام از خدا می خواهم نصرت و یاریم دهد تا با قدرت هر چه تمام در مقابل دشمنان دینم ستیز کنم و آنگاه خداوند اگر لایق بداند خونم را آنچنان مظلوم وار بریزد که فردا در مقابل بانوی بزرگ اسلام، حضرت فاطمه زهرا (س) مادر حسین (ع)، مادر زینب کبری (س) رو سیاه نباشیم. خدایا! خود شاهدی که همیشه آرزو داشتم در بستر و در ذلت جان ندهم، بلکه همواره از تو تمنّا داشتم که جانم و خونم را که متعلق به خودت بود، در راه خودت فدا سازم؛ اگر در این مدت عمر نتوانستم رسالتی را که بر دوشم نهاده بودی پاسداری نمایم مرا ببخش. پروردگارا! اعتراف می کنم که نتوانستم بنده خوبی برایت باشم. پروردگارا! عنایتی کن تا بتوانم جبران گذشته را بنمایم هر چند اکنون که به درگاهت خواهم آمد چیزی ندارم، هر چه بود و هر چه هست از آن توست. خدایا! مرا ببخش و مرگم را شهادت در راه خودت قرار بده. برچسبها: سردار شهید جلال نوبهار جانشین فرمانده گردان ثارالله لشکر33 المهدی, ادامه راه خون شهدای, کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 20 فروردين 1391
|
روزهای پایانی سال 83 یادتان هست؟ خیلی از خانواده ها چگونه در تلاش بودند تا زودتر و قبل از تحویل سال ظاهر خانه و وسایل زندگیشان را تغییر دهند و نو کنند. هرکس به فراخوردرآمدش چیزی می خرید. لباس نو، کفش نو، مبلمان و پرده نو، فرش نو و...حتی خانه و ماشین جدید. در حالیکه همین نزدیکی های ما خانواده هایی هستند که یادشان نمی آید آخرین بار کی برای خودشان یا بچه هایشان حتی کفش خریده اند چه رسد به مبلمان و پرده وغیره. نه اشتباه نکنید . صحبت از تقسیم شادیها نیست . صحبت از خانوادههای نیازمند نیست . صحبت از کسانی است که در نهایت تنگدستی در اوج بینیازی از ما و شما هستند . صحبت از کسانی است که ما در بالاترین درجه بینیازی ، نیازمندشان هستیم . صحبت از نیاز آنها نیست . صحبت از یادآوری نیاز ما به آنهاست برای زنده نگه داشتن مردی و مردانگی ، انسان و انسانیت و برای حفظ غرور و سربلندی و اقتدارمان . آیا فکر کرده ایم این آرامش و راحتی و شور بهاری را مدیون به خزان نشستن جوانی چه کسانی هستیم؟ کسانی که در اوج جوانی و شادابی برای آسایش و امنیت این کشور و به امید تحقق مدینهای فاضله به مرزهای ایران و به مناطقی پر از ترکش و خمپاره وآتش و گلوله رفتند و نگذاشتند شادی ما و فرزندانمان تبدیل به غم و اندوه شود. کافی است کمی نگاهمان را عوض کنیم و کمی بیاندیشیم، آنوقت در گوشه گوشه این شهر و این کشور مردانی را می بینیم جامانده از کاروان عشاق که زخمهای بسیاری چه روحی و چه جسمی به یادگار از آن دوران به همراه دارند. این یادگارهایی که باعث غرور و افتخار است بعضی اوقات سوهان جسم و روح آنان و همسر و فرزندانشان می شود که هر روز و همیشه آن را می بینند وحس می کنند. درد دوری از دوستان و یاران از طرفی و فراموشی ارزشها ، برخوردهای توهین آمیز هر روز آنان را منزوی تر و افسرده تر می کند. کسانی که با عزت نفس ، کمتر به دنبال حق و حقوق خود می روند و به امید فردایی بهتر خانواده شان را به صبر و ایمان دعوت می کنند. «خانواده» ! این لفظ همانطور که بارها از زبان مسئولین بنیاد شهید و امور ایثارگران شنیدهایم مفهومی وسیعتر نیز دارد ؛ «خانواده بزرگ جانبازان و ایثارگران» . خانوادهای که این روزها وضعیت برخی از اعضای آن را در گزارشهای خبرگزاری مهر میبینید . ای کاش کسی هم به فکر خانهتکانی این خانواده بود . متن زیر قسمت اول گفتگوی خبرنگار گروه دفاع مقدس خبرگزاری مهر با همسر جانباز سید هاشم حسینی است که با همسر و دو دخترش درگاراژ آب رسانی اسلامشهر زندگی می کنند.وقتی در مقابل گاراژ قرار گرفتیم باورمان نمی شد که یک جانباز آن هم جانباز از کار افتاده و اعصاب و روان با همسر و دو دخترش در چنین جایی زندگی می کند. «آرزو دلاوری»یکی از شیرزنان ایرانی است که به خاطر اینکه مادر دو سادات است به او سیده خانم می گویند. وقتی که از سختیها و مشکلات درمانی همسرش در این سالها و طرز برخورد مسئولین بنیاد شهید و امور ایثارگران اسلامشهر سخن می گوید اشک در چشمانش جمع میشود و بغض گلویش را میفشرد. بریده بریده حرفهایش را ادامه می دهد. سیده خانم درمورد وضعیت مجروحیت آقاسید وشرایط زندگی تان بگویید. من هفده ساله بودم که همسر آقا سید شدم. هجده سال است که همسرم جانباز است.آقاسید حدود 17ساله بوده که به خدمت سربازی می رود. دوبار مجروح شده یکبار بر اثر موج انفجار خمپاره و یکبار دراسفند65 در پنجوین دچار مجروحیت از ناحیه پای راست شده است. قبلا 50درصد جانبازی داشته اما الان30در صد کرده اند که 15% برای اعصاب و روان است. پای راستش بارها عمل شده است. تو پای راستش «واگنر»بود که برداشتند و یک مدت هم «پلاتین»بود که حدود یکماه و نیم هست که دوباره عمل کرده است. اما هنوز با کمک عصا راه می رود و حدود 4سال است که کلاً در بستر است و دیگر نمی تواند کار کند. قبلا مستأجر بودیم اما به خاطر درآمد کم نتوانستیم خانه اجاره کنیم و حالا هم به عنوان سرایدار در گاراژ آب رسانی اسلامشهر زندگی می کنیم ودو دختر13و8 ساله داریم . آقاسید قبل از اینکه در بستر بیافتند چه شغلی داشتند؟ مسئولین بنیاد شهید و امور ایثارگران اطلاع دارند درچه وضعیتی هستید؟ مسئول بنیاد شهید و امور ایثارگران اسلامشهر اطلاع دارد خیلی وقت پیش به منزلمان آمد و هیچ کاری برای ما نکرد و تنها یک پتو آورد و یک صحبت کوتاهی کرد و تمام . الان 4سال هست که همسرم در بستر افتاده تمام کارهایش را خودم می کنم یکی از بنیاد نیامد یک سری به ما بزند.من فقط این را می خواهم بگویم که ما از اینها چیزی نمی خواهیم نه پول ملاک است نه فرش و ظواهر زندگی فقط خداست که بنده شناس است. هیچی نمی خواهم فقط بیایند به جانباز سر بزنند بگویند تو که اینجا هستی چه کار می کنی؟ دردت چیه؟ بیایند به جانباز روحیه بدهند،اینها همه افسرده هستند. چقدر در مورد جانبازان تبلیغ دروغ می کنند. من یک بار به بچه های بنیاد گفتم شما آدمهای ظاهرپرست و ریاکاری هستید. وقتی که جانباز رو به مرگ است عزت می گذارید احترام می کنید وهر کاری که آن موقع لازم است برایش انجام می دهید برای اینکه خودتان را نشان دهید اما قبل از آن با همین جانباز که با سختی زندگی می کند و به شما مراجعه می کند چطور برخورد می کنید؟خود جانباز له است یک مشت و لگد هم می زنید که له تر شود.وقتی به بنیاد مراجعه می کنم به خاطر اینکه دنبال یک سرپناه برای خودم وهمسرم وبچه هایمان هستم به من شورشی می گویند آیا درست است؟ مسئولین بنیاد ایثارگران اسلامشهر می گویند چون شما به عنوان سرایدار حقوق می گیرید دیگر به شما خانه و حقوق تعلق نمی گیرد گفتم شما به ما یک خانه کوچک بدهید من یک روزه از گاراژ بلند می شوم.جایی را نداریم که برویم.
همسرم نه از لحاظ جسمی و نه از لحاظ روحی توانایی ندارد.گاهی مجبورم بدون اینکه آقا سید متوجه شود خانه دیگران کار کنم تا بتوانم مخارج زندگی را بدهم. آیا وظیفه شرکت آب است به ما خانه دهد یا بنیاد؟ تمام دیوارهایش بر اثر ترکیدگی لوله آب ترک برداشته. ببینید تا نیمه های دیوار ترک خورده است. لوله آب ترکیده و آنقدر با دخترانم خاک وآب از اینجا بیرون ریختیم که خسته شدیم. من نمی دانم که آدرس ما را از کجا پیدا کرده اید الان حدود هفت سال هست که ما اینجا زندگی می کنیم و زیاد کسی اطلاع ندارد چون نخواستیم بگوییم. خیلی ها وضعیتشان بدتر از ما است. آیا من با یک مرد بیمار که نمی تواند بایستد خوشم می آید که همیشه با چادر و مقنعه در خانه باشم و مأمور برای کنترل شیرهای آب بیاید ؟ به شرکت آب گفته ام وقتی شوهرم نیست در را به روی مأمورین تان باز نمی کنم .وقتی همراه همسرم می روم بیمارستان ساسان دلم همه اش خانه است که نکند دخترم در را روی غریبه باز کند.اگر بیرون کار داشته باشم زیاد بچه ها را تنها نمی گذارم چون ممکن است حال آقاسید بد شود و دچار حملات عصبی شود و بلایی به سر دخترانم بیاید. تمام اطراف اینجا مغازه و گاراژ و پر از مرد هست . اگر شبی همسرم حالش بد بشود و بخواهم ببرمش بیمارستان و در جاده ماشین بگیرم چهکار باید بکنم ؟ اینجا برای سازمان آب است وگازکشی نشده است. گاهی بچه های سازمان آب ودوستان همسرم در شرکت آب کپسول گاز را می برند برایمان پر می کنند.واقعا این برای یک زن راحت است؟دیگر برای جانباز روحیه ای می ماند؟خب همسرم وقتی مرا دراین شرایط می بیند رنج می کشد.
منبع: گروه دفاع مقدس خبرگزاری مهر برچسبها: همسر جانباز اعصاب و روان از زندگی خانواده اش در گاراژ می گوید, ادامه راه خون شهدای, منتظر, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 18 فروردين 1391
|
فاطمیه آمدوآن مونس و همدم کجاست؟ شمع میپرسد ز پروانه گل نرگس کجاست؟ در عزای مادرت یابن الحسن یکدم بیا ، تا نپرسد این جماعت بانی مجلس کجاست . . . ای تاج سر عالم و ادم زهرا / از کودکیم دل به تو دادم زهرا ان روز که من هستم و تاریکی قبر / جان حسنت برس به دادم زهرا . . . التماس دعا . . . در زمانیکه زمان یاد ندارد چه زمان / و مکانیکه مکان یاد ندارد چه مکان دل من در بی یک واژه ی بی خاتمه بود / اولین واژه که آمد به نظر فاطمه(س)بود . . . دلم را با غم مادر نوشتن / غبار چادر خاکی نوشتن خدا بر بیرق عشاق زهرا(س) / نوشت این طایفه شاه بهشتند . . . . . . غُربت آبادِ دیار آشناییها، بقیع! همدم دیرینه غم هاى ناپیدا بقیع! در تو حتّى لحظه ها هم بى قرارى مى کنند اى تمام واژه هاى درد را معنى، بقیع!
. . . رفتی تو و زینبت ز غم می سوزد / آتش ز نوایش به دلم افروزد این خانه عزاخانه شود بار دگر / هر گاه نگاه خود به در می دوزد شهادت حضرت زهرا (س) بر شما تسلیت باد . . . آنان که غمار عشق را می بازند / در سینه بنای حسرتی می سازند بنگر به قداست و صفای گل سرخ / سادات جهان به فاطمه می نازند . . . گر بمیران مرا جانان دوباره جان دهد / می دهم صد بار دیگر جان برای فاطمه . . . یا فاطمه الزهرا . . . از ازل تاج شرافت را به زهرا داده اند مهر تایید شفاعت را به زهرا داده اند آل حیدر یک طرف زهرای اطهر یک طرف پاسداری از ولایت را به زهرا داده اند . . . من با که گویم این که بهارم خزان شده ماهم به خاک تیره غربت نهان شده بانوی بی نشان که به هرسو نشان ز اوست رفت از برم به قامت همچون کمان شده . . . دل از غم فاطمه توان دارد ، نه و ز تربتِ او کسی نشان دارد ، نه آن تربتِ گمگشته به بَر ، زوّاری جز مهدی صاحب الزمان دارد ، نه . . . بعد از این خورشید می ماند غریب می تراود از لبش ام یجیب از مشرق قلبم رسیده فاطمیه رخت عزایم کو ، رسیده فاطمیه شهادت حضرت فاطمه زهرا (س) تسلیت باد . . . نگاه سرد مردم بود و آتش صدا بین صدا گم بود و آتش بجای تسلیت با دسته ی گل هجوم قوم هیضم بود و آتش
برچسبها: پیامک ها در باره حضرت فاطمه زهرا (س), ادامه راه خون شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 17 فروردين 1391
|
امام خمینی(ره) : این وصیت نامه هایی که این عزیزان می نویسند مطالعه کنید پنجاه سال عبادت کردید و خداوند قبول کند، یک روز هم یکی از وصیت نامه ها را بگیرید ومطالعه کنید و فکر کنید این وصیت نامه ها انسان را می لرزاند و بیدار می کند ... بابامون شهید ابراهیم نجاتی : از خواهرانم می خواهم با رعایت حجاب و مسائل دینی و اسلامی مشت محکمی به دهن دشمنان انقلاب بزنند رئیس جمهور شهیدمحمدعلی رجایی: خواهران ما درحالی که چادر خود را محکم بر گرفته اند خود را هم چون فاطمه و زینب حفظ می کنند و هدف دار در جامعه حاضر شده اند شهید عبدالله محمودی : و تو ای خواهر دینی ام چادر سیاهی که تو را احاطه کرده است از خون سرخ من کوبنده تر است شهید رحیم نجفی : خواهرم محبوب باش و باتقوا که شمائید که دشمن را با چادرهایتان و تقوایتان میکوشید حجاب تو سنگر تو است تو از داخل حجاب دشمن را می بینی ودشمن تورا نمی بیند شهیدمحمد کریم غفرانی : حفظ حجاب همچون جهاد در راه خدا است شهید حمید رضا نظام: خواهرم از بی حجابی است اگر عمر گل کم است و نهفته باش و همیشه گل باش شهید سید محمد تقی میرغفوریان: از تمام خواهران می خواهم که حجاب این لباس رزم را حافظ باشند شهید صادق مهدی پور : یک دختر نجیب باید با حجاب باشد شهید بهرام یادگاری : خواهرم حجاب تو مشت محکمی بر دهان منافقین و دشمنان اسلام می زند شهید حمید رستمی : به پهلوی شکسته فاطمه زهرا(س)قسمتان می دهم حجاب را حجاب را حجاب را رعایت کنید شهید علی اصغر پور فرح ابادی : خواهران مسلمان حجاب شما موجب حفظ نگاه برادران خواهد شد برادران مسلمان بی اعتنایی شما و حفظ نگاه شما موجب حجاب خوهران خواهد شد شهید علی رضائیان : شما خواهرانم و مادرانم : حجاب شما جامعه را ازفساد به سوی معنویت وصفا میکشاند. شهید علی روحی نجفی : از خواهران گرامی خواهشمندم حجاب خودرا حفظ کنند زیرا حجاب خون بهای شهیدان است شهید غلامرضا عسگری : مادرم ... من با حجاب و عزت نفس شما رشد پیدا کردم شهید محمدحسن جعفرزاده : ای خواهرم:قبل ازهرچیز استعمار از سیاهی چادر تو می ترسد تاازسرخی خون من شهید محمد علی فرزانه: خواهرم زینب گونه حجابت راکه کوبنده تر از خون من است حفظ کن
برچسبها: حجاب در کلام شهید, ادامه راه خون شهدای کازرون, منتظر, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 14 فروردين 1391
|
وصیت نامه شهید 12 سالههنه یکبار، بلکه چندبار باید این وصیتنامه را بخوانیم و یا به صدایش گوش دهیم تا بفهمیم که چطور جبهه برای بعضیها دانشگاهی بود که حتی بدون گذراندن تحصیلات مقدماتی، از آن فارغ التحصیل شدند و مدرک خود را از اباعبد ا..(ع) گرفتند.
صفایی ندارد ارسطو شدن خوشا پرگشودن، پرستو شدن سال 1349 بود که در کرج بدنیا آمد. در خانواده ای مذهبی؛ اما بیشتر از 12 سال نتوانست سنگینی تن کوچکش را بر روح بزرگش تحمل کند و به اصرار، پدر و مادر خود را راضی کرد تا سرانجام در دوازدهمین سال زندگیش ابدی شود. وصیتنامه اش را قبل از اعزام مخفیانه در نواری ضبط کرد و در گوشه ای پنهان؛ که بعد از شهادتش بدست خانواده اش رسید. فرازهایی از وصیتنامه شهید 12 ساله، شهید رضا پناهی
بسم الله الرحمن الرحیم
مَن طَلَبَنی وَجَدَنی وَ مَن وَجَدَنی عَرَفَنی وَ مَن عَرَفَنی عَشَقَنی وَ مَن عَشَقَنی عَشَقتُهُ وَ مَن عَشَقتُهُ قَتَلتُهُ وَ مَن قَتَلتُهُ فَعَلی دِیَتُه وَ مَن عَلی دِیَتُه وَ اَنَا دِیَتُه
هرکس من را طلب می کند می یابد مرا، و کسیکه مرا یافت می شناسد مرا، و کسیکه من را دوست داشت، عاشق من می شود و کسیکه عاشق من می شود، من عاشق او می شوم و کسیکه من عاشق او بشوم، او را می کشم و کسیکه من او را بکشم، خونبهایش بر من واجب است، پس خون بهای او من هستم.
هدف من از رفتن به جبهه این است که، اولاً به ندای "هل من ناصر ینصرنی" لبیک گفته باشم و امام عزیز و اسلام را یاری کنم و آن وظیفه ای را که امام عزیزمان بارها در پیامها تکرار کرده، که هرکس که قدرت دارد واجب است که به جبهه برود، و من می روم که تا به پیام امام لبیک گفته باشم. آرزوی من پیروزی اسلام و ترویج آن در تمام جهان است و امیدوارم که روزی به یاری رزمندگان، تمام ملتهای زیر سلطه آزاد شوند و صدام بداند که اگر هزاران هزار کشور به او کمک کند او نمی تواند در مقابل نیروی اسلام مقاومت کند. من به جبهه می روم و امید آن دارم که پدر و مادرم ناراحت نباشند، حتی اگر شهید شدم، چون من هدف خود را و راه خود را تعیین کرده ام و امیدوارم که پیروز هم بشوم.
پدر و مادر مهربان من! از زحمات چندین ساله شما متشکرم. من عاشق خدا و امام زمان گشته ام و این عشق هرگز با هیچ مانعی از قلب من بیرون نمی رود، تا اینکه به معشوق خود یعنی «الله» برسم. و بحق که ما می رویم که این حسین زمان و خمینی بت شکن را یاری کنیم و بحق که خداوند به کسانی که در راه او پیکار می کنند پاداش عظیم می بخشد. من برای خدا از مادیات گذشتم و به معنویات فکر کردم، از مال و اموال و پدر و مادر و برادر و خواهر چشم پوشیدم، فقط برای هدفم یعنی الله ..... منبع سفرنامه عشق
برچسبها: وصیتنامه, شهید12ساله, رضاپناهی, راه خون شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 13 فروردين 1391
|
از این فیلتر شکن ها که وارد دنیای انسان ها شده اند می توان به تعصب غیر صحیح، تقلید کور کورانه، پیروی کردن از اکثریت، مد گرایی، پیروی کردن از عادات زشت اجتماعی و غیره اشاره نمود .
وقتی انسان مرتکب گناه می شود به مرور و تکرار گناه ها خودش را از خدا دورتر می کند و کم کم گناهان فیلترهایی می شوند که مانع ارتباط انسان با خدای خودش می گردند در این نوشته قصد داریم فیلتر شکن هایی رو معرفی کنیم که با استفاده از انها هیچ فیلتری نمی تواند مانع شما شود.
1- نماز: بهترین فیلتر شکن دنیا که خود خدا هم زیر این فیلتر شکن را امضا و مهر کرده خصوصیت مهم این فیلتر شکن این است که مانع می شود انسان با گناه کردن فیلترهایی رو بین خودش و خداش ایجاد کند ... اگه باور ندارید این آیه رو بخوانید " ان الصلاه تنهی عن فحشا و المنکر عنکبوت/44 2- قرآن : لنگه نداره همه کسانی که متخصص هستند از این فیلتر شکن بی بدیل استفاده می کنند و جلوی کلام خدای تبارک و تعالی زانو می زنند برای استفاده از این فیلتر شکن آن را بخوانید و بفهمید و به آن عمل کنید. 3- ولایت: این فیلتر شکن بسیار قوی عمل می کنه برای استفاده از آن باید علاوه بر اعتقاد و محبت اهل بیت علیهم السلام انسان به سلاح عمل هم مجهز باشد و اطاعت پذیری از ولایت جزء لا ینفک.
برچسبها: فیلترشکن, صد در صد تضمینی, راه خون شهدا, منتظر, شهدای کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در شنبه 12 فروردين 1391
|
سردار دلاور سپاه اسلام فاتح عملیاتهای والفجر2 خیبر بدر والفجر 8 کربلای 4 و 5 و... شهیدی از شلمچه شهید
مرتضی جاویدی فرمانده گردان فجر لشکر 33 المهدی. مرتضی به امام گفت :اقاشفاعت مرا نزد خدا کنید.برایم دعا کنید تادر جبهه شهید شوم.
برچسبها: سردار, مرتضی جاویدی, گردان فجر, لشکرالمهدی, امام, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در جمعه 11 فروردين 1391
|
تقویم تاریخ جنگ شهید محمود کفاش. این شهید عزیز درجبهه لقب تقویم تاریخ جنگ گرفته بود ودلاوری ورشادتهایش همراه باسادگی وخلوص نیت وی زبان زد خاص و عام بود.از حاج عمران گرفته تا دشت عباس و از سوسنگرد گرفته تا طلائیه و شلمجه و از ابادان تا فاو جائی نبود که از شجاعت او نگویند.این شهید والا مقام در عملیات کربلای پنج پس از به اتش کشیدن ۵۰ تانک عراقی دعوت حق را لبیک گفته وبه ارزوی دیرینه اش رسید. دوستان وهمرزمانش هیچگاه شجاعت ودلاورمردی این شهید عزیز را فراموش نمی کنند ویاد او همیشه درقلبشان جای دارد. (شهدا می دانند که دوستان هرگز فراموششان نمی کنند) برچسبها: شهید, کفاش, تانک, شکار, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در پنج شنبه 10 فروردين 1391
|
برچسبها: درددل, باشهدا, راه شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در سه شنبه 8 فروردين 1391
|
آیا میدانید دلیل اینکه شما الان با آرامش و امنیت کامل ، این متن رو میخونی
از جان گذشتگی هزاران شهید است ؟ این ابر مردان را فراموش نکنیم . . . . . . شهیدان از می توحید مستند / شهیدان سرخوش از جام الستند نمردند و نمی میرند هرگز / شهیدان زنده ی جاوید هستند . . . . . . بدی کردیم، خوبی یادمان رفت / ز دلها لای روبی یادمان رفت به ویلای شمالی خو گرفتیم / شهیدان جنوبی یادمان رفت . . . شادی روح شهدا صلوات . . . گل اشکم شبی وا میشد ای کاش / همه دردم مداوا میشد ای کاش به هر کس قسمتی دادی خدایا / شهادت قسمت ما میشد ای کاش . . .
برچسبها: عشق, استخوان, پلاک, خاک, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در دو شنبه 7 فروردين 1391
| بسم الرب الشهداء و الصدیقین
سلام بر سرهای بی بدن و بدنهای بی سر سلام بر دست های بی بدن و بدنهای بی دست سلام بر شهدای گمنام و غریب هشت سال دفاع مقدس مادری که هنوز منتظر فرزندش است و دختری که چشم به راه باباست نمی دونه که باباش شهید گمنام است
گلی گم کرده ام می جویم او را به هر گل می رسم می بویم او را تاشهداباشهدا
برچسبها: شهید, گمنام, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| نامه ای به بهشت پدر عزیز تر ا زجانم سلام امیدوارم هر كجا باشی به یاد ما هم باشی .خیلی دلم برایت تنگ شده است و میخواهم هر چه زودتر شما را ببینم و در آغوش گرمت جای گیرم. هر چند من تو را ندیدم ولی از صمیم قلبم تو را دوست دارم دلم می خواست كه یك بار دیگر تو را می دیدم و درباره تما م زندگی و تمام آن دوری هایی كه تحمل كردیم برایت صحبت میكردم . آرزو داشتم كه در تمام سختیها و شادی ها در كنارم بودی و من را در ادامه دادن راهت هدایت میكردی اما از وقتی كه تو رفتی مادرم تمام سختی های زندگی را به دوش گرفته و جای خالی تو را پر كرده است . من دوست دارم یك بار در خواب تو را ببینم و با تو صحبت كنم و دستهای پر مهرت را در دستانم حلقه زنم و به خاطرات جنگ و همه چیزهایی كه برایم میگو.یی گوش دهم و همراه با تو به قلبت سفر كنم و هر چه كه در قلبت است را ببینم و بعد از این كه بیدار شدم ساعت ها به آن ها فكر كنم و اشك بریزم ولی هیچ وقت افسوس نمی خورم چون افتخار میكنم كه چنین پدری دارم كه برای همه مردم ایران ,برای دین اسلام و برای میهن گرامی خود به همراه سایر دوستانش جان خود را هدیه دادند و حال در بهشت خدا زندگی میكند به امید دیدار پدر جان فاطمه محمدی فرزند شهید محمدیبرچسبها: نامه ای به بهشت, فرزندشهید, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| حجاب از دیگاه شهداشاید شما هم یادتان بیاید، چند سال پیش، وقتی یک دختر بیحجاب در خیابان میدیدید، کلی تعجب میکردید و آن روز در خانه فقط حرف از آن بود و حجاب و... چهقدر زود آن دوران گذشت و جای ما با آنها عوض شد! چهقدر زود همه چیز را فراموش کردیم، شعارهای دبستانیمان را: «زن در حجاب چون گوهری است در صدف.» شعرهای كتابها: «ای زن به تو از فاطمه(س) اینگونه خطاب است، ارزندهترین زینت زن حفظ حجاب است.» نوشتههای روی دیوارها: «نکند خون شهدا فرش راه ما شود...» و... گفتم شهید! یعنی اگر شهدا زنده بودند و این چیزها را میدیدند، چه میكردند؟! مگر در ظاهر، غیر از این بود که برای گرفتن مرزها و پس گرفتن شهرهایمان رفتند، اما آیا واقعاً هدفشان این بود؟ برچسبها: حجاب, شهدا, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| «ومن یقاتل فی سبیلالله فیقتل او یغلب فسوف نوتیه اجرا عظیما» کسی که به دستور خدا در راه خدا با دشمن میجنگد (از برای آنکه ظلم و فساد را ریشهکن کند و دین خدا را در زمین استوار نماید، تا آنکه مستضعفین و محرومین از چنگال اهریمنان نجات یابند، هر گاه این مجاهد راه خدا) کشته شود و یا پیروز شود خداوند به او اجر و پاداش عظیم خواهد داد. (نساء، 74)
«و لا تقولوا لمن یقتل فی سبیلالله اموات بل احیاء ولکن لا تشعرون» به کسانی که در راه خدا کشته میشوند مرده نگویید بلکه او زنده است و جاوید. شهید مرده نیست، شما درک آن را ندارید که بفهمید. (بقره، 154) «و لئن قتلتم فی سبیلالله او متم لمغفره منالله و رحمه خیر مما یجمعون» اگر شما در راه خدا کشته شوید یا بمیرید هر آینه مغفرت و رحمت خدا برای شما خواهد بود (و رحمت و مغفرت خدا برای شما بهتر است) از آنچه را که در دنیا برای خود اندوختهاید.(آل عمران، 157)
روایات«عن الصادق علیهالسلام عن آبائه ان رسولالله صلی الله علیه و آل قال ثلاثه یشفعون الی الله تعالی یوم القیمه فیشفعهم الابناء ثم العلماء ثم الشهدا» امام صادق(ع) از پدران بزرگوارش نقل میکند تا میرسد به پیغمبر اکرم که پیغمبر(ص) فرمود: روز قیامت سه دسته از مردم مورد توجه و تقرب خداوند متعال هستند و شفاعت آنها دربارهی دیگران پذیرفته خواهد شد و آن سه دسته عبارتند از: انبیاء، علماء و شهدا. (سفینه البحار، جلد اول، ماده شهد) «عن ابی بصیر قال: قال ابو عبدالله علیه السلام من قتل فی سبیلالله کم یعرفه الله شیئا سیاته» ابوبصیر از امام صادق(ع) روایت میکند که امام فرمود: کسی که در راه خدا کشته شود خداوند سیئات و گناهان که کرده است مواخذه و مجازات نخواهد کرد. (وسائل الشیعه، ج11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 19) «قال امیرالمومنین علیهالسلام ان الله فرض الجهاد و عظمه و جعله نصره و ناصره و الله ما صلحت دنیا و لا دین الا به» علی (ع) فرمود: خدا بر بندگانش واجب کرد جهاد را و آن را بزرگ داشت و وعده نصرت و پیروزی را برای دین و دنیای مردم در سایه جهاد قرار داد. به خدا سوگند کارهای دنیا و آخرت اصلاح نمیشود مگر در سایهی جهاد و پیکار با دشمن. پس باید با دشمن جنگید و استقامت و پایداری در راه نابودی دشمن وجود داشته باشد تا فتح و پیروزی نصیب مسلمانان شود. (وسائل الشیعه، ج11، کتاب الجهاد معالعدو، باب 1، حدیث 15) «عن ابی عبدالله علیهالسلام قال: رسولالله صلی الله علیه و اله الخیر کله فی السیف و تحت ظل السیف و لا یقیم الناس الا سیف مقالیه الجنه و النار» امام صادق (ع) از پیغمبر اکرم(ص) فرمود: تمام خوبیها و ارزشها در شمشیر و زیر سایهی شمشیر است که مردان جنایتکار و آلوده را سر جایشان مینشاند و ریشهی فتنه و فساد را قطع میکند. مسلمین و مجرومین جهان هرگز نخواهند آرامش و آسایش داشته باشند مگر آن که شمشیرها را در راه عدالت و قطع ریشهی کفر به کار برند و این سلاحها و شمشیرها هستند که کلیدهای دوزخ و بهشتند اگر در راه خدا و سعادت بشر به کار افتند. در سایهی همین شمشیرها و سلاحها بهشت برای زندگی جامعه فراهم میشود و اگر در راه بدبختی و بیچارگی و به استثمار کشیدن تودهی مردم مجروم و مستضعف به کار افتد همین سلاحها و شمشیرها انسان را به بردگی و غلامی میکشد و سرانجام انسان را به دوزخ میافکند. (وسائل الشیعه، ج 11، کتاب الجهاد مع العدو، باب 1، حدیث 1) «عن النبی صلیالله علیه و آله و سلم فی فضل الفزاء فی سبیلالله و قال اذا زال الشهید عن فرسه بطغته او ضربه لم یصل الی الارض حتی بعث الله زوجته من الحور العین فتبشره بما اعدالله له من الکرامه فاذا وصل الی الارض تقول مرحبا بالروح الطیبه التی اخرجت من البدن الطیب ابشر فان لک ما لا اذن سمعت و لا خطر علی قلب بشر» پیغمبر اکرم (ص) دربارهی ثواب مبارزین راه خدا فرمود: وقتی که مجاهد فیسبیلالله بر اثر تیر دشمن از اسب بر زمین افتد، هنوز پیکر پاکش نقش بر زمین نشده که خداوند متعال فرشتهای را به استقبال روحش میفرستد و او را به بهشت و نعمتها و کرامتهایی که برایش مهیا شده است بشارت میدهد. وقتی که پیکر پاکش نقش بر زمین شد فرشته الهی به او میگوید آفرین بر تو ای روح پاک که از بدن پاک خارج شدی، برای تو مقام و منزلتی است که هرگز چشمی آن را ندیده و گوشی آن را نشنیده و به قلب کسی خطور نکرده است. (سفینه البحار، جلد1، ماده شهد، خصال شیخصدوق، ص156، حدیث 196)
برچسبها: ایات, روایات, شهید, شهادت, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| به یاد بچه هایی كه از قافله عشق جا ماندند و در آزمونی سخت تر، سر بر آستان امام عشق می گذارند تا روزی بر سنگ قبرشان حك شود شهید . روزی گفتند جنگ تمام شد وهمه به شهرودیار خود برگشتند اما شهداء با كوله باری ازعطر شهادت ، ودوستان شان با دلی مجنون كه جامانده اند . حالا باید چاره ای كرد كه اینجا دنیاست و زمان به تندی می گذرد اما سخت تر از دیروز! اما باید سوخت وساخت وزندگی كرد.باید نَفَس را رها كرد . اما باید حواسمان باشد كه دنیا با تمام رنگهایش آسمان دلمان را تیره وتار نسازد تا دراین میان نشانی بهشت راگم نكنیم ویادمان باشد كه مال دنیا وفرزند و زیبائیهای دنیا سرگرمی خوبی برایمان نیست لذا با تمام وجود جان خویش را قطره ای سازیم تا به دریای وصال معبود رسد . مدتها گذشته است ، نمی دانم اگر الآن جنگ شود آیا مقاومتی راكه دیروز ودرآن سالها داشته ام را دارم یا نه ؟ اكنون كه با خود می نشینم و از وقایع آن روزها می گویم وخاطرات دلم را ورق میزنم با خود می گویم چه روزهایی بود كه گذشت ، روزهایی كه با خدا ورسولان ونیكان درگاهش بود زندگی می كردیم، گذشت ، یادش بخیر. در آن روزها ملاك عشق بود وشهادت در شهادت عجین شده بود طوری نبود كه كسی بخاطر چیزی به جبهه رفته باشد ، با خود می گفتند برای ادعای فریضه وتكلیف است كه به جنگ می رویم و میدانیم كه جنگ به خودی خود بد است وپر ازكشتار ، آوارگی وبدبختی دنبالش است ، اما جبهه ما جبهه اسلام بود وجنگ ما جنگ در برابر ظلم بود لذا از این نظر جنگ ما با جنگ های دیگر فرق میكرد . جنگ ما یك جورایی دانشگاه بود وكلاس درسش ، درس انسان سازی بود كه كتابهایش ایمان ، اخلاص ، معرفت ، جهاد وخلاصه كارنامه اش شهادت بود . ازاین رو باید دانست وحس كرد ، همانگونه كه الآن حس می كنیم باید لحظه لحظه زندگیمان را برای خـدا خرج كنیم مبارز برچسبها: جنگ, منتظر, شهادت, راه خون شهدا, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| صحبت از عشق و عاشقی که به میان می آید دست و دلم می لرزد,بخصوص وقتی سخن از کسانی باشد که عشق حقیقی را درک کرده و مسیر رسیدن به معشوق را طی کرده اند و به کمال مطلوب رسیده اند.عده قلیلی هستند که به این مرحله می رسند,همانانی که گوهر معرفت الهی را شناختند(گوهری که خداوند در روز ازل در دل آدمی تعبیه کرد و فرشتگان از درک آن عاجز ماندند که :انی اعلم ما لا تعلمون),همانانی که دلشان چون شیشه ای نازک و شفاف است,همانانی که" مشتاق پروازند و میل خزیدن ندارند زیرا شرط اول پرواز را دل کندن از زمین می دانند",حلاج بودند و اناالحق گفتند و عشق مایه قتل و شهادتشان شد."مردانی که برای دنیا آفریده نشده اند و به همین جهت است که دنیا وقتی نتوانست آنها را بفریبد دام ها بر سر راهشان می گذارد و رقبایی دنیاپرست و دون فطرت برای آنها بوجود می آورد و عاقبت آنها را با یک طرز فجیع و ظالمانه ای به دست مرگ می سپارد و جهان آنها را به لقب شهید مفتخر می سازد."
شهید یعنی کسی که زنجیرهای اسارت روح خود را پاره کرد و آزاد شد. شهید یعنی آزاد, شهید یعنی بی نهایت... شهید کسی است که اول بر یزیدیان نفس خویش غلبه کرده است و در کربلای درونش پیروز میدان بوده و سپس به جنگ با یزیدیان دون فطرت زمان خویش رفته است. تمام هستی به انسان ختم می شود و حقیقت انسان باید به خدا ختم شود و شهید کسی است که این استمرار را فهمید... شهید یک حقیقت زنده است و امتداد دارد و علاوه بر آن زندگی می سازد... شهید نمرده است که به تاریخ بپیوندد,مرده یعنی آثار باستانی,یعنی تخت جمشید,یعنی هگمتانه... شهید در کل هستی جاری است... شهید یعنی مغناطیس دل ها و اینگونه است که میلیون ها زائر برای بوییدن خاک و تنها خاک کیلومترها راه را طی می کنند و خاکی می شوند و خسته می شوند اما خم به ابرو نمی آورند. شهید یعنی پاسخ به سوال,شهید یعنی رفاقت دو طرفه,شهید یعنی دوستی بی منت... شهید یعنی مظلومیت, شهید یعنی غربت ,تنهایی ,در عین حال جسارت , شجاعت ,شهامت, اقتدار, شهید یعنی خلوص ,ایمان ,شهید یعنی قله افتخار یک ملت! شهید کسی است که نگرش عمیق او به زندگی دنیا باعث شد که از همه تعلقات مادی دل بکند و رها شود. شهید کسی است که" مقصد را در کوچ دید و از ویرانی لانه اش نهراسید." شهید یعنی عاشق حقیقی,یعنی خود را ندیدن و تنها خدا را دیدن... شهید یعنی سرا پا معشوق... شهید یعنی شمع,می سوزد و روشنی می بخشد با این تفاوت که روشنی شهید دائمی و گرمایش ابدی و زندگی ساز است. شهید یعنی مردان بی ادعا که برای دفاع و پاسداری از وطن و هموطنان خود از خوشی ها و سلامت خویش گذشتند و آنها را فدای دیگران کردند. سخن گفتن از شهید سخت است,شهید را نمی توان وصف کرد. شهید را باید فهمید ,باید حس کرد. وسعت شهید به فهم نمی آید ,هر کس به اندازه وسعت روح خود او را درک می کند. شهید در همه صفت های والای انسانی تجلی می یابد:در ایثار, از خود گذشتگی, عشق ,صمیمیت و... دنیا برای شهید وسعت نداشت,نکو بود و کشته شد که:"در مسلخ عشق جز نکو را نکشند"... بدا به حال ما که بویی از شهید نبردیم:نه نفسیم,نه قدمیم,نه قلمیم و... امام خمینی(ره):مقام شهادت اوج بندگی و سیر و سلوک در عالم معنی است و ما خاکیان محجوب چه می دانیم که این ارتزاق عند رب الشهدا است؟! هر چه از شهید بگویم باز هم نتوانسته ام قطره ای از مقام والای آنان را وصف کنم که:"ما را چه رسد که با این قلم های شکسته و بیان های نارسا در وصف شهیدان و جانبازان و مفقودان و اسیرانی که در جهاد فی سبیل الله جان خود را فدا کرده و سلامت خویش را از دست داده اند یا بدست دشمنان اسلام اسیر شده اند مطلبی نوشته یا سخنی بگوییم.زبان و بیان ما عاجز از ترسیم مقام بلند پایه عزیزانی است که برای اعتلاء کلمه حق از اسلام و کشور اسلامی جانبازی نموده اند..." پس سخن کوتاه باید والسلام. مبارز
برچسبها: زندگانی, جاوید, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
|
غریبانه شهید شده عاشقانه جنگیده ای خدا شهید اومده بعد این همه سال اما بی نام و نشون اونا که گمنام و غریبانه رفتند اونا که جونشونو فدا کردند با ایثار و گذشتشون حالا سربلند پیش معبودشوند ماییم که غافلیم و جامانده ایم از قافله عشق حالا نوبت ماست که راهشونو ادامه بدیم یاد شهدای گمنام هشت سال دفاع مقدس گرامی باد
تاشهداباشهدا برچسبها: شهید, گمنام, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| شهادت!نمي دونم چي بايد بگم !يعني مي دونم ! اما چيزي نيست كه بتونم توي چند جمله خلاصه اش كنم ! ياد دكتر شريعتي عزيز افتادم :
برچسبها: شهادت, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, نویسنده نادرمنتظرالمهدی در یک شنبه 6 فروردين 1391
| به خون بی کفنان می خورم قسم هردم
که بار من و تو،ای دوست،سخت سنگین است
برچسبها: به خون بی کفنان , میخورم سوگند, راه خون, شهدا, منتظر, شهدای, کازرون, لینک دوستان ما
آخرین مطالب وبگاه
|
لینک های مفید
موضوعات وبگاه
پیوندهای روزانه
»
آسمانی ها
» وبسایت فرمانده شهید قاسم زارع » وبسایت فرمانده شهید عباس اسلامی » پایگاه فرهنگی مذهبی علویون » گالری عکس شهدا،رزمندگان و جانبازان » ابزارهای وب شهدای کازرون » بانک جامع احادیث و روایات نماز » بچه های آسمانی » آپلود سنتر رایگان ستارگان هدایت » کدها و قالب های مذهبی رایگان » بانک جامع احادیث و روایات » شاهد نیوز کازرون خبر سیاسی مذهبی » شهود عشق » سایت ستارگان هدایت » گالری عکس شهدای شهرستان کازرون » گالری عکس تندیس عشق » شهدای شلمچه » کلیپ صوتی تصویری شهداشرمنده ایم » سایت جامع شهدای کازرون برچسب ها
|